|

در حاشیه نمایشگاه «پاره‌های تن: راهرو معنا» با آثاری از سعید احمدزاده

سوم شخصِ «جمع»

کار ویژه کولاژ در هنر قرن بیستم، بیش از هر چیز، نوعی حک معاصریت در اثر بود. کولاژ در ناب‌ترین حالت چیزی نبود جز بیرونیتی که اکنون را وارد فرایند توزیع حاکم بر سطح می‌کرد. بلیط‌های اتوبوس، بریده‌های جراید، نشان‌های تجاری یا شعارهای تبلیغاتی، صرفاً به جهت حک همین معاصریت ترکیب‌بندی فضای رویت‌پذیر را خراش می‌دادند و خود را به اثر تحمیل می‌کردند.

سوم شخصِ «جمع»

فرهاد اکبر زاده

کار ویژه کولاژ در هنر قرن بیستم، بیش از هر چیز، نوعی حک معاصریت در اثر بود. کولاژ در ناب‌ترین حالت چیزی نبود جز بیرونیتی که اکنون را وارد فرایند توزیع حاکم بر سطح می‌کرد. بلیط‌های اتوبوس، بریده‌های جراید، نشان‌های تجاری یا شعارهای تبلیغاتی، صرفاً به جهت حک همین معاصریت ترکیب‌بندی فضای رویت‌پذیر را خراش می‌دادند و خود را به اثر تحمیل می‌کردند. گل‌کردن کولاژ بر روی آثار هنری قرن بیستم تا حدی همراه بود با رونق مانیفست‌ها و نظریه‌ها، همراه بود با شرح گسست‌ها و ترسیم خطوط گریز و تمایز. کولاژ روح مدرنیته را در خود داشت و دال بود بر ازهم‌گسیختگی فضاهای ارگانیک، گشودگی متن و فرسایش مرزهای امر محلی. کولاژ نشان سرایت بود، نشان التقاط و مفصل‌بندی عناصر ناهمگون و متعارض.

فیگور فروغ فرخزاد در شعر فارسی، آن‌هم در میانه قرنی که گذشت، خود نشان یک گسست بود. زن‌بودنش، آن‌هم در فضایی عمدتاً مردانه، صدای او، به خودی خود، شعرها و شکل مواجه‌اش با مسئله‌مندی‌های شعر فارسی به گونه‌ای بود که در برخی موارد آنها را به شکل بی‌بازگشتی به عرصه دیگری سوق داد. رویکرد فروغ به سرایش اشعارش در نزدیک‌ترین حد به زبان گفتار و دورترین حد از وزن و قواعد عروضی بیش از هر چیز گواهی بود بر حکِ همین معاصریت بر کلام شاعرانه. کلامی که حالا با صدایی دورگه، صدایی در پژواک با متون مقدس، بلوک‌های حسی می‌آفرید، آن‌هم از دهان زن شهری که گشوده بود به توانش بازخوانی گره‌ها و بزنگاه‌های سرکردن با ماشین و خیابان و بناهایی با نمای سیمانی. شاید بتوان، در ساده‌ترین بیان، گفت که فروغ سکوت حضورش، یا همان هستی جسمانی‌اش، را به کلماتی بدل کرد که ما با آن پیکربندی شعر مدرن، یا شاید حضور حسی‌مان در شهر، را از نو درک و سرهم کردیم. بدنی که فروغ به کلمات شعر فارسی بخشید خود ناشی از سیاست‌زدایی زیستن در یک شهر بود. در این‌جا سیاست‌زدایی را می‌توان، در ساده‌ترین بیان، گشودن مفصل‌ها و ربط‌ها به نیت از نو سرهم‌کردن آن در پیکره دیگر دید. پس می‌توان به این فرمول کلی در مورد هر شعر بزرگ نیز در این‌جا اشاره کرد که: هر شعر بزرگ در نهایت چیزی نیست جز بقایای یک شهر، شهر به‌مثابه مکان سیاست‌گذاری تن، و شعر همچون ثبت سیاست‌زدایی تن. پس تا این‌جا می‌توان گفت که فروغ امر گفتنی و امر شاعرانه را از نو پیکر‌بندی کرد. و با این‌کار به سکوت‌ها و سایه‌ها، به آنات حسی_حرکتی پیرامون خود نام و معنای دیگری داد. باری، این فروغ بود که زبان چیزها و رویدادهای پیرامون خود را می‌گشود و از فیلتر حضور او بود که ما در معرض شاعرانگی گوشه‌های به کلام در نیامده قرار می‌گرفتیم.

سعید احمدزاده فروغ را در آثار خود کولاژ کرده است. استفاده او از دو رکن اساسی گسست، دو نشانِ قاطع معاصریت، در آثارش همراه شده با فهمی از همین فیگور مسئله‌دار هنرِ معاصر و تکنیکی که بیش از هر چیز حاکی از بخش‌بندی سیاسی تجربه محسوس شهروند مدرن بود. فروغ در مجموعه احمدزاده به صیغه جمع حاضر شده، یا بهتر است بگویم حضورش همراه با سایه‌اش، یا خودش با تناقضات و شکاف‌های در خودش، و شاید اصلا غایبش عمدتاً در هاله‌ای از چیزها به نمایش گذاشته شده است. گویی احمدزاده خود فروغ را به راز مسکوت آثارش یا امر خواندنی بدل کرده و این کارِ بیننده است که عمل شاعرانه ایجاد ربط را، که در ذات خود نوعی فسخ خط و ربط‌های قبلی است، به عهده بگیرد. کار احمدزاده از دو جهت قابل توجه است: نخست این‌که رابطه امر کلامی و امر بصری، که در ذات هرگونه تاویل، و در بطن هرگونه هنرشدن هنر است، را به محور اصلی آثارش بدل کرده؛ و دوم این‌که فیگور زنانه‌ای که با گذشت بیش از نیم‌قرن همچنان متون و حرف و حدیث‌های زیادی پیرامون خود او و آثارش در جریان است را به امر بصری بدل کرده است. او با این کار هم می‌خواهد سکوت بوم‌ها را از طریق متون پیرامونی به حرف وادارد و هم پرگوترین فیگور هنر معاصر را به رازی همچنان مسکوت و در دست تاویل بدل کند. و به همین دلیل هم هست که مرزبندی ظریفی در آثارش ایجاد می‌کند میان هنر و هرگونه فهم از امر دکوراتیو. زیرا در آثار او امر محسوس همچنان امری اندیشیدنی است و دیدن و امر بصری ضرورتاً رابطه‌ای دارند با گفتن و اندیشیدن.