|

هستیجانِ ایران، هستی بربادرفته ایرانِ جان

سال 1349 خورشیدی شخصی به نام محمدعلی ابراهیمی با دوستانش به هستیجان دلیجان مرکزی می‌رود و در غار هستیجان به حفاری‌ قاچاق می‌پردازند و به یافته‌های باستان‌شناختی همچون گل‌مُهر و نسخه‌های خطی به زبان فارسی میانه ساسانی دست می‌یابند و آنها را در میان خود تقسیم می‌کنند تا هر‌کدام به نان و نوایی برسند.

هستیجانِ ایران، هستی بربادرفته ایرانِ جان

شاهین آریامنش*:‌ سال 1349 خورشیدی شخصی به نام محمدعلی ابراهیمی با دوستانش به هستیجان دلیجان مرکزی می‌رود و در غار هستیجان به حفاری‌ قاچاق می‌پردازند و به یافته‌های باستان‌شناختی همچون گل‌مُهر و نسخه‌های خطی به زبان فارسی میانه ساسانی دست می‌یابند و آنها را در میان خود تقسیم می‌کنند تا هر‌کدام به نان و نوایی برسند. جز اینها، در طی سال‌ها، افراد گوناگون در غار هستیجان دست به حفاری‌های قاچاق می‌زنند و تا آنجا که می‌توانستند غار را می‌روبند و یافته‌هایش را با خود می‌برند تا بلکه آنها را به فروش بگذارند. چنان‌که نیما آصفی با تلاش خود به‌ خوبی نشان داده است، در سال‌های سپسین این یافته‌ها به دست پژوهشگران می‌افتد و ریچارد نلسون فرای با دسترسی به یکی از سندهای پهلوی، در سال 1352 خورشیدی برابر با 1974 میلادی، در مقاله‌ای به آن اشاره می‌کند. پس از آن در سال 1366 خورشیدی برابر با 1988 میلادی، شخصی شماری نسخه خطی پهلوی را به دانشگاه برکلی معرفی می‌کند تا بلکه بفروشد. سندها به دست گیتی آذرپی می‌افتد و سپس آنها به دانشگاه برکلی اهدا می‌شود و پژوهشگرانی همچون فیلیپ ژینیو و دیتر وبر درباره آنها به پژوهش می‌پردازند. افزون بر اینها، سندهای دیگری نیز به دانشگاه برلین و موزه هنر باستان لس‌آنجلس می‌رسد. جز اینها تورج دریایی و دیگران سندهایی را به دیتر وبر می‌دهند تا آنها را بخواند. این داستان پر آب چشم پیدا‌شدن یافته‌های باستانی است که آه از نهاد هر ایرانی میهن‌دوست برمی‌خیزد که حفاران قاچاق و در پی آن شماری از پژوهشگران با میراث باستان‌شناختی ایران چه کرده‌اند!

در زمینه این یافته‌ها، با دو دسته از مردم روبه‌رو هستیم؛ دسته نخست حفاران قاچاق هستند که بدون دانستن ارزش پژوهشی این یافته‌های باستانی -که می‌تواند سخت در روشن‌کردن تاریخ این سرزمین سودمند باشد- و فقط با چشم‌دوختن به ارزش مادی آنها، در پی به‌‌دست‌آوردن سودی مادی از این یافته‌ها هستند و تلاش خود را به کار می‌بندند تا بلکه آنها را بفروشند اما برخی نیز که در فروش آن یافته‌ها به در بسته می‌خورند، آنها را به یادگار از دیوار خانه خود آویزان می‌کنند. در هر صورت چه این آثار به فروش برسند و چه آذین‌کننده دیوار خانه‌ای باشند، نشان‌دهنده منافع شخصی و خودخواهی این حفاران قاچاق است که چنین آثار میهنی ما را به یغما می‌برند.

دسته دوم اما کسانی هستند که نه‌تنها ارزش مادی آن یافته‌های باستانی را می‌دانند بلکه به‌ خوبی از ارزش پژوهشی آنها نیز آگاهی دارند و می‌دانند که این یافته‌ها چه پرتو درخشانی بر تاریخ ایران می‌اندازند و این دسته همانا پژوهشگران هستند که در دانشگاه‌ها، پژوهشگاه‌ها و موزه‌های جهان به کار پژوهشی می‌پردازند. شماری از این پژوهشگران همچون باستان‌شناسان متعهد و ایران‌دوست راستین که ارزش پژوهشی آنها را سخت می‌دانند و از سویی همواره به ارزندگی این یافته‌ها در بستر و بافت باستان‌شناسی‌اش آگاه هستند و می‌دانند که جدا‌شدن این یافته‌های باستانی از بستر باستان‌شناختی‌اش چه مشکلات، بدفهمی‌ها و کج‌فهمی‌ها را هنگام پژوهش درباره تاریخ ایران پدید می‌آورد و از سویی با آگاهی از اینکه این آثار، میراث باستان‌شناختی و میهنی ایرانیان هستند، نه‌تنها با حفاران قاچاق همکاری و همراهی نمی‌کنند، بلکه همچون زنده‌یادان فیروز باقرزاده و عزت‌الله نگهبان، سخت تلاش و پیکار می‌کنند تا از حفاری‌های قاچاق و فروش این میراث باستان‌شناختی به کشورهای دیگر جلوگیری کنند.

در برابر چنین ایران‌شناسان متعهدی، شوربختانه شماری از پژوهشگران ناایرانی و افسوس ایرانیِ آن سوی دریا هستند که گویی برایشان تعهد و پایبندی به ایران و ایرانیان معنی ندارد و در زمین و راه استعمارگران گام برمی‌دارند و در همکاری و همراهی با حفاران قاچاق، با خرید این یافته‌های باستان‌شناختی دور از بافت، همچون گِل‌مُهرهای ساسانی و سندهای فارسی میانه و سکه‌های تاریخی و چیزهایی از این دست، به تهی‌کردن این آب و خاک از میراث باستان‌شناختی می‌پردازند.

روشن است نگاشتن دریایی از مقاله و کتاب از این راه نکوهیده است و نه از برای ایران و ایران‌شناسی بلکه از برای ارتقا و مرتبه دانشگاهی است و از سویی ترویج به‌یغما‌بردن میراث باستان‌شناختی و هستی ایرانِ جان را در پی دارد. بی‌گمان پژوهش‌کردن درباره تاریخ ایران‌مان از کهن‌روزگاران تا امروز کرداری است نکو؛ اما به چه بهایی؟ بهای این‌دست پژوهش‌ها با آثار قاچاق، زیر‌و‌رو‌شدن لایه‌های باستان‌شناختی و به‌فنا‌رفتن بستر و بافت باستان‌شناسی برای همیشه و در پی آن تاریخ سرزمین‌مان‌است.

شاید در این زمینه بد نباشد به داستان مارهای کبرا در هندوستان اشاره کنم. هنگامی که هند مستعمره انگلیس بود، شمار مارهای کبرا در دهلی فزونی گرفت و خطرهای بسیاری را برای شهروندان این شهر پدید آورد. دولت بریتانیا که نگران کبراهای سمی در دهلی بود، راهبردی در پیش گرفت و برای هر مار مرده جایزه‌ای تعیین کرد. در آغاز، این راهبرد سودمند بود و شمار بسیاری از مارهای کبرا برای پاداش کشته شدند؛ اما سرانجام مردم برای به‌دست‌آوردن درآمد شروع به پرورش مار کبرا کردند. درواقع پاداش دولت بریتانیا به مارگیران، ترویج، گسترش و پرورش مار را در پی داشت.

حال راهبردی که پژوهشگران دانشگاه‌ها، پژوهشگاه‌ها و موزه‌های آن سوی دریاها در خرید آثار باستانی در پیش گرفته‌اند، چندان بی‌شباهت به نمونه مارهای کبرا نیست؛ چنان‌که آنان خودخواهانه از برای نوشتن مقاله و کتاب و ارتقای دانشگاهی، با پاداش‌دادن و خرید این یافته‌ها از قاچاقچیان، شماری از مردم را در ایران تشویق می‌کنند تا به حفاری‌های قاچاق بپردازند و آثار یافت‌شده را روانه بیرون از ایران کنند که روشن است چنین کرداری نه‌تنها به افزایش آثار باستانی دور از بافت می‌انجامد که پژوهش درباره آنها را دشوار می‌کند بلکه این سرزمین را از میراث باستان‌شناختی نیاکان‌مان تهی می‌کند و تیشه به ریشه‌های کهنسال‌مان می‌زند و روشن است به برگ‌های زرد و پژمرده‌ای تبدیل خواهیم شد که سخت بی‌درخت و بی‌ریشه‌اند.

* باستان‌شناس و سردبیر مجله ایران‌شناسی پرسیکا آنتیکوا