با سالمندان مهربان نبودیم
از خواندن این خبر غمگین شدم: مهریسادات موسوی، سرپرست معاونت اجتماعی سازمان بهزیستی کشور، از افزایش سالمندآزاری در جامعه خبر داد. او گفت: «با پدیده رهاشدگی سالمندان مواجهیم. به آن معنا که سالمندانی در سطح شهر رها شدهاند».
فریبا خانی
از خواندن این خبر غمگین شدم:
مهریسادات موسوی، سرپرست معاونت اجتماعی سازمان بهزیستی کشور، از افزایش سالمندآزاری در جامعه خبر داد. او گفت: «با پدیده رهاشدگی سالمندان مواجهیم. به آن معنا که سالمندانی در سطح شهر رها شدهاند».
او گفت: «مردم با خط اورژانس اجتماعی با شماره ۱۲۳ تماس میگیرند که آنها ساماندهی شوند».
نمیدانم چرا با خواندن این خبر به افسانههایی فکر کردم که در گوشهوکنار ایران بارها از کودکی آنها را شنیدهایم. یک بار هم نوشتم که ما با سالمندان رفتار خوبی نداشتهایم؛ در قصه کدوی قلقل زن، ما پیرزن تنها را از بالای کوه در یک کدو گذاشته رها کردیم که خودش از پس شیر و گرگ و پلنگ گرسنه بربیاید.
اهالی کوههای البرز، افسانه دیگری را نقل میکنند که بازرگانی بود به نام «عبدالغنی». همیشه در سفر... مادر فرتوت و سالمندی داشت که وقتی میرفت سفر او را به همسرش میسپرد.
زن از رسیدگی به این مادر همسرش که ناتوان هم بود، خسته میشد و از نبود شوهرش هم گلهمند بود و تا میتوانست این زن سالمند را آزار میداد. مدتی او را روی تخممرغها مینشاند تا تخممرغها جوجه شوند. مدتی به او کارهای سوزندوزی میداد، زن چشمش نمیدید و عروس از دستش عصبانی و خشمگین میشد و سرش فریاد میکرد. یک روز، گروهی دورهگرد و کولی میچرخیدند!
زن پیشنهاد داد مادرشوهر مرا هم لطفا با خود ببرید. یک روز عبدالغنی بازرگان از بیابانی میگذشت که صدای محزون زنی را شنید که میخواند: «اول کارم جوجهخسی (جوجهکشی) ننهت بمیره عبدالغنی... دوم کارم سوزنزنی... ننهت بمیره عبدالغنی. سوم کارم کولیگری ننهت بیمره عبدالغنی...» و عبدالغنی نجاتش داد...
جمعیت جهان در حال پیرشدن است. جایی خواندم که جمعیت جهان در سال 2050 به دو میلیارد نفر سالمند میرسد. وضعیت جامعه ما هم همینطور است؛ ما در سالهای آینده با حجم زیادی از سالمندان مواجه خواهیم بود. به گزارش صندوق بازنشستگی کشور هماکنون 10 میلیون نفر از جمعیت کشور سالمند هستند. شرایط اقتصادی بد، قیمت بالای مسکن، آپارتمانهای کوچک که فضا برای همه کافی نیست، گرانی دارو و درمان، نگهداری سالمندان را سختتر میکند. آنها نیاز به خدمات پزشکی مثل فیزیوتراپی و تغذیه مناسب دارند و واقعا شرایط برای آنها و خانوادههایشان بسیار مشکل شده است. برای مثال در انگلستان نهادهایی هست که به سالمندان رسیدگی میکنند. به این شکل که سالمندان در خانههای خود هستند و افرادی داوطب و آشنا به اصول پزشکی، هر روز به آنها سر میزنند. اگر نیاز هست غذای آنها را گرم میکنند و داروهایشان را میدهند. اگر نیاز به خرید دارند، آنها را به خرید میبرند و کمک میکنند وسایل را به خانه ببرند. با این روش هم عزت نفس و استقلال سالمندان حفظ میشود و دیگر نیاز نیست که آنها در خانه سالمندان زندگی کنند و از کاشانه خود دور باشند اما ما نهادهای مردمی که به سالمندان رسیدگی کنند، کمتر داریم. سالها پیش بانوان نیکوکار کهریزک به سالمندان رسیدگی میکردند. به هر حال با خانوادهها خسته و ناتوان از نظر اقتصادی و... بدرفتاری و خشونت با سالمندان هر روز بیشتر. یادمان باشد که اگرچه در افسانهها با سالمندان مهربان نبودیم اما در ادبیات عرفانی پیران همان مرشدان راه بودند. سرد و گرم چشیده و نقش راهنما را داشتند. در جامعه سنتی زمانی سالمندان نور خانوادهها بودند و تجربیات و خرد آنها راهنمای دیگران. کاش به فکر نهادهایی باشیم که این بزرگان را حمایت کنیم و آنها را در کدوی بزرگی از سراشیبی کوهها به دام شیر و گرک رها نکنیم. کاش آنها را به دورهگردان نفروشیم که داستان خشونت نسبت به خود را بر سر هر بازار و کوه بخوانند.