در حاشیه «توافق پنهان» نمایشگاه انفرادی محمد کریمینیا
«زلزدن»
در «توافق پنهان» نه امیدی در کار است و نه رهایی. قرار بر بیقراری است، پس اعتبار مکان بهعنوان نوعی غایت، مثل چیزی که در سفر تجربه میشود، زیر سؤال میرود. «اینجا» بهعنوان جایی که نه خلاصی از آن ممکن است و نه دری در آن گشوده به بیرون، در کانون توجه است. «اینجا» محل برخورد است، «اینجا» محل دعواست؛ محل اشغال ایدهها و چیزها.
فرهاد اکبرزاده: در «توافق پنهان» نه امیدی در کار است و نه رهایی. قرار بر بیقراری است، پس اعتبار مکان بهعنوان نوعی غایت، مثل چیزی که در سفر تجربه میشود، زیر سؤال میرود. «اینجا» بهعنوان جایی که نه خلاصی از آن ممکن است و نه دری در آن گشوده به بیرون، در کانون توجه است. «اینجا» محل برخورد است، «اینجا» محل دعواست؛ محل اشغال ایدهها و چیزها. «اینجا» همواره یک امکان است؛ امکانی برای کارگذاشتن یک راز، استتار یک یا چند مین، دفن یک نشانه، نشانهای انتقالناپذیر. نشانهای که از عمومیت چیزها کنده شده و تنها خود را انتقال میدهد؛ نفسِ مبادلهناپذیری خود را. در اینجا گویی با صحنهای از ابداع مواجهایم؛ جایی برای شدن. صحنه آغازینی که مثل آتش، از ازدحام تاریخ، از دستگاه انباشت نشانهها، ربوده شده و در انزوای یک قاب آرمیده است. آرامستانی از چیزها، نشانهها و برخوردها.
هر راز نوعی کارگذاشتن است؛ یک جور گرهزدن. گویی در هر راز دستی در کار است، حتی اگر تمام کار را چشمها کرده باشند، نوعی دستبردن، دستداشتن، دستانداختن، دستدرازی و شاید در نهایت، آرام و بیصدا، دستکشیدن. اما راز نوعی قرار هم هست؛ نوعی موکولکردن گذشته به آینده، نوعی پذیرش امکان افشاشدن. راز افشانشده چیزی نیست جز دستنخوردگی به تملک درنیامده همان. یکسانی امر ناگشوده. پس هر راز رابطهای سهسویه است میان دستی که دست میبرد و چشمی که میبیند و مکانی که در آن رخدادی رخ داده است. در «توافق پنهان» هر سه اینها به بازی گرفته شده است. پس در اینجا راز چیزی نیست جز رابطهای که چشمها با چیزها و نشانهها برقرار میکنند و هر راز برخوردی است با مکانی مسئلهدار، دستی که در کار بوده و چشمهایی که زل زده و میجویند. به عبارتی، هر راز محافظت از نفس گشودگی است و در آن امکان خواندن به یک مسئله کاملا شخصی، به یک کار، بدل شده است. غریبگی همواره مستلزم حدی از آشنایی است؛ آشنایی که خط و ربط آن را از دست داده، مکانش مسئلهدار و تجربهاش از دسترس خارج شده است. امر غریب افشای حافظهای مسئلهدار است؛ چیزی که دیگر جای مناسب خود را نمییابد؛ نشانهای آشنا که در شاکله زمان و مکان آرام نمیگیرد. فیگوری ایستاده در ناکجا، حالت چهرهای فرورفته در ابهام. و گویی ابهام، همچون رازی که آزادی را پاس میدارد، به لحظهای از تماشا بدل شده که در آن چیزی تقلیلناپذیر به معنا بر شبکه دلالتها سنگینی میکند. و از همینجاست که زمان در توافق پنهان مسئلهدار میشود. زمان بهمثابه نوعی «ضربه معاصریت»، زمان بهمثابه چیزی از پاشنه درآمده، چیزی گسسته از دوایر تقویمی و زمان بهمثابه مواجهه. چیزی که زمان را در «توافق پنهان» از مدار خارج کرده، فقدان حرکت است، فقدان بیرون، فقدان هرگونه انگارهای از رستگاری. و از همینجاست که ملال بهعنوان نوعی زمانـمکان ابدی، بهعنوان نوعی تن تنیده به خویش، نوعی غایت، معنای اکنون را غصب و آن را در زیر آوار گذشته و آینده دفن میکند؛ ملال بهمثابه سبک زندگی، ملال هچون راز پنهان سکونت.