گفتوگو با محمد بقایی (ماکان) به مناسبت انتشار کتاب «مولوی، چنان که هست»
آزاداندیشی در عصر کلاسیک
«مولوی، چنان که هست» تازهترین کتاب محمد بقایی (ماکان) است که اخیرا توسط انتشارات تهران منتشر شده است. این کتاب تلاشی است برای آنکه از منظری تازه به جهان فکری مولوی پرداخته شود و برای این منظور با نگاهی تطبیقی عقاید مطرحشده در آثار مولوی با آرای دیگر چهرههای فکری و فرهنگی ایران و جهان سنجیده شده است. به مناسبات انتشار این کتاب با محمد بقایی (ماکان) گفتوگو کردهایم. او بر اساس نگاهی تطبیقی معتقد است که هدف مولوی در آثارش توجه به اندیشه استعلایی است و اساس این اندیشه مبتنی بر آزاداندیشی است. به اعتقاد او از اهمیت آرای مولوی نهتنها کاسته نشده بلکه جهان امروز نیازمند برخی وجوه فکری اوست و باید با بازخوانی انتقادی آثار مولوی، کارکردهای معاصر تفکر او را نشان دهیم و این کاری است که او تلاش کرده در کتاب «مولوی، چنان که هست» انجام دهد.
«مولوی، چنان که هست» تازهترین کتاب محمد بقایی (ماکان) است که اخیرا توسط انتشارات تهران منتشر شده است. این کتاب تلاشی است برای آنکه از منظری تازه به جهان فکری مولوی پرداخته شود و برای این منظور با نگاهی تطبیقی عقاید مطرحشده در آثار مولوی با آرای دیگر چهرههای فکری و فرهنگی ایران و جهان سنجیده شده است. به مناسبات انتشار این کتاب با محمد بقایی (ماکان) گفتوگو کردهایم. او بر اساس نگاهی تطبیقی معتقد است که هدف مولوی در آثارش توجه به اندیشه استعلایی است و اساس این اندیشه مبتنی بر آزاداندیشی است. به اعتقاد او از اهمیت آرای مولوی نهتنها کاسته نشده بلکه جهان امروز نیازمند برخی وجوه فکری اوست و باید با بازخوانی انتقادی آثار مولوی، کارکردهای معاصر تفکر او را نشان دهیم و این کاری است که او تلاش کرده در کتاب «مولوی، چنان که هست» انجام دهد.
تازهترین کتاب شما تحقیقی است درباره اندیشهها و جهان فکری مولوی. پیش از این نیز در تألیفها و ترجمههای دیگرتان مثل «مولوی، نیچه و اقبال» و «معنای زندگی از نگاه مولانا و اقبال» به اندیشههای مولوی توجه کرده بودید. به نظر میرسد که در میان شاعران کلاسیک علاقه بیشتری به مولوی دارید. دلیل علاقه و دغدغهتان نسبت به شعر و اندیشه مولوی چیست؟
مولوی چهرهای استثنائی در ادب فارسی است که جذابیت اندیشههایش برخی از پژوهندگان را برای سالهای دراز یا شاید بتوان گفت که برای یک عمر به خود جلب کرده. او را میشود به منشوری تشبیه کرد که انوار مختلف میپراکند که هریک دلنشینی خاصی دارند یا میتوان به دریایی بیکرانه مانند کرد که از هر کنارهاش منظری خاص دارد. از اینرو هریک از دوستداران ادب فارسی به او توجه نشان دادهاند و در آثارش تأمل داشتهاند. این علاقهمندی البته تنها به فارسیزبانان محدود نمیشود بلکه برخی از مردم جهان از طریق ترجمه اشعارش به این شاعر متفکر علاقهمند شدهاند و با آنکه در ترجمه شعر، زیبایی کلام به میزان قابل توجهی از دست میرود، ولی با این همه آثار ترجمهشده او در دنیای غرب طرفداران بسیاری پیدا کرده، به طوری که جزء کتابهای پرفروش شده است، از جمله همین آثاری که به آنها اشاره کردید که اکنون جزء کتابهای نایاب است که گرچه چاپ مجدد آنها میسر است، ولی به سبب گرانی مصالح چاپ سالهاست که به تعویق افتاده. اما اینکه پرسیدهاید از چه رو به مولوی علاقه نشان دادهام و به ترجمه یا تألیف درباره آثارش پرداختهام، بخشی مربوط میشود به همان دلایلی که ذکر شد و بخش دیگر دلبستگی به آنچه که زیر عنوان ادبیات فارسی قرار میگیرد. از اینرو تنها به مولوی نپرداختهام، بلکه در سنایی و باباطاهر و ناصرخسرو و نظامی و سعدی و حافظ و حتی شاعران معاصر مثل اخوان، نصرت رحمانی و شاملو نیز تأملاتی داشتهام که در کتابهایی مانند از «فردوسی تا شاملو» و «چهرهها و ناگفتهها» گرد آمدهاند، ولی البته مولوی چیز دیگری است. از همینرو در کتاب اخیر یعنی در «مولوی، چنان که هست» خواستم این چیز دیگر را آنچنان که به واقع هست نشان دهم. سعیام در این کتاب بر این روش بوده که اندیشههای محوری او به زبانی ساده و همهفهم بررسی شود. متأسفانه برخی از تحقیقاتی که درباره شاعران بزرگ فارسی منتشر میشود، بیشتر به دفتر لغت معنی میماند تا یک اثر پژوهشی قابل تأمل. بنابراین مطالعه این نوع کتابها فهم درستی از شخصیت مورد بحث به دست نمیدهد و همیشه جزئیات و حواشی بر هسته مرکزی و اصل موضوع سایه میاندازد. مولوی به معنای واقعی کلمه متفکر است، شاعری است که دیدگاههای فلسفی، عرفانی، اجتماعی و مابعدطبیعی خود را به زبان شعر بیان کرده. هیچ شاعری در زبان فارسی به میزان او در موارد یادشده تعمق نداشته. بنابراین طبیعی است که گرایش به آثار او برای علاقهمندان به موارد یادشده بیش از سرودههای دیگر شاعران است.
در پیشانی کتاب جملهای از اقبال لاهوری دیده میشود که میگوید دنیای امروز چهرهای مثل مولوی را میطلبد. به نظرتان اندیشه مولوی چقدر امروزی است و برای جهان کنونی چقدر کارکرد دارد؟
وایتهد فیلسوف و ریاضیدان انگلیسی گفته است اگر از من بپرسند که نواندیشترین فیلسوف کیست، بیدرنگ پاسخ میدهم افلاطون، زیرا امروزه در هر طبلهای را که باز کنید، نشانی از آرای او را مییابید. از اینرو آلفرد وایتهد در سخنرانیهایش غالبا از اصطلاح «ما افلاطونیان» استفاده میکرد. مولوی نیز به نظرم چنین است و اگر اقبال او را مرشد و دلیل راه خود میداند، بیگمان علتی دارد، زیرا در اقیانوس افکار او غوطه خورده. اقبال آدم کمی نیست، من به او «فردوسی برونمرز» لقب دادهام که اتفاقا عنوان یکی از کتابهایم درباره اوست. البته کاری نداریم که او نیز مانند مولوی در میان مردم خویش به درستی فهم نشد. مرحوم مینوی در کتابی زیرعنوان «مولوی عصر» او را با مولانا قیاس کرده. بنابراین وقتی چنین کسی در ستایش از مولوی میگوید که «دنیای امروز به اندیشمندی مانند مولوی نیاز دارد که آتش اشتیاق و شیدایی و پویایی را در جانها برافروزد» حرفی حسابشده و از سر دقت است. اینکه چرا دنیای امروز به شخصیتی مانند مولوی نیاز دارد، موضوعی است که در کتاب مورد بحث مطرح شده است. بسیاری از آرایی که امروز در دنیای غرب به عنوان الگوهای رفتاری، مدنی و آزاداندیشی عنوان شده در آثار مولوی قابل ردیابی است. ولی شوربختانه جوامع شرقی، همیشه مرغ همسایه برایشان غاز است، و آنچه خود دارند از دیگران تکدی میکنند. همین مولوی از زمانی برای بعضیها چشمگیر شد که فرانکلین لوئیس از جورجیا و ماری شیمل از برلین به تحقیق در آثارش پرداختند، وگرنه فروزانفر و زرینکوب که از بشرویه و بروجرد بینامونشان برآمدند، به عنوان تولیدات داخلی مورد توجه اهل ظاهر قرار نگرفتند. شاید شریعتی بر اساس چنین تجربهای بود که یک پروفسور شاندل تراشید تا مردم حرفهای صیقلیافتهاش را بیکموکاست قبول کنند. بنابراین در کتاب «مولوی، چنان که هست» فصل قابل توجهی اختصاص یافته به بررسی تطبیقی آرای این اندیشمند با بسیاری از متفکران، روانشناسان، جامعهشناسان و فیلسوفان تا دانسته شود که مولوی به عنوان اندیشمندی ایرانی قرنها و سالها پیش از آنان الگوی چگونه زیستن را به زیباترین وجهی و با تمثیلات دلنشین بیان کرده. مجموع این دیدگاهها را که در نظر میگیرید به این نتیجه میرسید که هدف غایی مولانا در همه آثارش هدایت انسان به اندیشه استعلایی است که لازمه و زیرساختش آزاداندیشی است. مولوی به سه اصل اندیشه نیک، گفتار نیک و کردار نیک بسیار توجه نشان داده، شاید به صراحت این اصطلاحات را به کار نبرده باشد، ولی حاصل افکارش همین است که در دین مبین نیز در قالب اصطلاحات معروف «عمل صالح»، «قول معروف» و کلمات مشتق از «عقل» مطرح شده. موضوعاتی از این دست در فصلی از کتاب با عنوان «مولوی، شمسِ اندیشه اقبال» بیان شده که بررسی تطبیقی دیدگاههای این دو شاعر متفکر در موضوعات مختلف به عنوان وارثان فرهنگی مشترک بیان شده که بیگمان برای خواننده تازگی خواهد داشت، موضوعاتی از قبیل: انسان آرمانی، مفهوم خدا، معنای تقدیر، دین و زندگی، آزادی و تقلید، جایگاه زنان، فرد و جامعه و خاتمیت پیامبری.
در کتاب «مولوی، چنان که هست» تلاش کردهاید به آرای بنیادی مولوی بپردازید. مهمترین اصول و مؤلفههای اندیشههای محوری مولوی را چه میدانید؟
برترین ویژگی جهانبینی مولانا عشق است، چندان که میتوان گفت خود او عشق مجسم است. دیوان کبیر را که میگشایید نکهت عشق به مشامتان میرسد.
شور و حالی که در غزلهای مولاناست در آثار هیچ شاعری نمییابید. مست عالیترین وجه عشق است. این همان عشقی است که در دنیای امروز نشانی از آن نیست. اینکه اشاره شد دنیای امروز به شخصیتی مانند مولانا نیاز دارد تا شور و شوق در عالم بیافریند به همین سبب است که دنیای ماشینی و فراصنعتی عشق را از معنای اصلی خود تهی کرده است. آن عشقی که مولانا مشوق و مدرس آن است، عشقی است که حاصلش تحول و بالندگی است، نیرویی محرک است برای نیل به مقصود. روح عالم است، اگر در نی بانگی هست و در می جوششی از تأثیر عشق است، عشق رمز و راز زندگی است، عشق یعنی لرزش دست و دل از شنیدن نوایی، چنانکه به مولوی در بازار زرکوبان دست داد، عشق یعنی از دیدن هرآنچه زیباست به وجد آمدن و خالق آن زیبایی را ستایش کردن، عشق است که در آدمی هماهنگی پدید میآورد و به شخصیت او انسجام میبخشد، شورانگیزی یکپارچه حیات، شوق رویش در نبات از عشق است. عشق اختلافها را از بین میبرد و افکار صلب را تلطیف میکند. عاشقی هدفش هرچه باشد -چه از اینسر، چه از آنسر- عاقبت به سوی سرچشمه اصلی میرود. اینها برخی مواردی است که مولانا به صورتهای مختلف در ابیاتی دلانگیز از عشق ارائه داده که شرح و بسطشان در کتاب «مولوی، چنان که هست» با ذکر شواهد شرح شده. دیگر اندیشه محوری جلالالدین خردگرایی است. باید توجه داشت که خرد با عقل فرق دارد. خرد لاهوتی است و عقل ناسوتی. در بسیاری موارد خرد را راهگشای معضلات فرد و جامعه میداند، ولی درعینحال عقل را هم که بهعبارتی همان عقل معاش باشد که با واقعیتهای حیات سروکارش هست از نظر دور نمیدارد. او انسان عاری از اندیشه را برابر هیچ میگیرد. از همینروست که تمامیت انسان را در لفظ «اندیشه» خلاصه میکند و میگوید: ای برادر تو همه اندیشهای. او اندیشه عاری از عشق را معتبر نمیداند و آن را زمانی درخور توجه میبیند که با چراغ عشق تابان شود. دیگر اینکه مولوی به تلاش و پویایی بسیار اهمیت میدهد، بر این اساس است که عرفان مولوی عرفانی پویاست و به کلی با مفهوم سنتی عرفان که غالبا میپندارند مبتنی بر عزلت و بریدن از خلق است تفاوت دارد. سماع که از مراسم مولویه است و مولوی مبدع آن است، نمونه بارزی از این رویکرد است. او همه کائنات را در حال تکاپو میبیند، هیچچیز از نظر او ساکن نیست، گرچه به روشنی از حرکت جوهری سخن نگفته، ولی در آثارش میتوان شواهدی یافت که بیانگر همین معناست و این فکر چهارصد سال پیش از صدرای شیرازی به ذهنش خطور کرده و به صورتهای مختلف مطرح کرده است. در تفکر مولوی برخلاف دیگر شاعران عارف نشانی از بیقیدی و تنآسایی نیست، بلکه مشوق زندگی پرتبوتاب و آکنده از جد و جهد است. مولوی حتی بر این باور است که مرگ هرکسی شبیه رفتار و کرداری است که او در طول عمر خود انجام داده. در اپرای «دونژوان» موزارت نیز همین اندیشه مولوی در پایان القا میشود که نحوه مرگ هرکسی بیانگر شیوه زندگی اوست. مولوی بهواقع دریای اندیشههای رنگارنگ است که همانندهایش را در میان معروفترین اندیشمندان، نویسندگان و شاعران جهان میتوان یافت و شگفتزده شد که جلالالدین بسیار پیشتر از آنها مطرح کرده، از همینرو بخش قابلتوجهی از این کتاب به بررسی تطبیقی اندیشههای وی با همانندهای وی در جهان قرار گرفته و اندیشههای محوری آنان با مولوی تطبیق داده شده که گاه شگفتآور است. یکی از این اندیشههای بنیادین استغنا است که در غرب به شکل ناپسند و مردمگریز و دستشستن از دنیا و آنچه در او هست انجامیده و آنقدر ارزشهای والای زندگی حقیر دانسته شده که سرانجام آیین پروتستان را پدید آورد تا فاصله میان انسان و خدا را بردارد. مولوی نیز قرنها پیش از این جریانات مشوق انسان به سوی استغنا بوده ولی این استغنا از نوع رهبانیت و ترک دنیا نیست، بلکه شیوهای است برای استقلال فردی و بالندگی شخصیت و اتکا به نفس. استغنا سبب میشود آدمی متهور شود و در برابر مشکلات مقاوم.
بر اساس نگاه تطبیقی به نظرتان مولوی از چه چهرهها یا جریانهایی تأثیر گرفته و بر چه جریانها و چهرههایی بیشتر تأثیر گذاشته است؟
مولوی چنان که مشهور است بیشترین تأثیر را از شمس تبریزی گرفته. البته این حرف تازهای نیست، بنابراین در کتاب به این موضوع چنان که دیگران پرداختهاند، توجه نشان ندادم، زیرا هدف از تألیف این اثر مطالب تکراری نبوده، البته پیش از آشنایی با شمس از آموزههای پدرش بهاءالدین ولد سود جست، سپس برهانالدین، عارف معروف سده هفتم، آموزش مولانا را عهدهدار میشود. این عارف از مریدان پدر مولوی بوده که به همین منظور از ترمذ به قونیه میرود و به مولوی علوم آن زمان را به مدت 9 سال تعلیم میکند. ولی مولانا علاوه بر این تحت تأثیر آثار سنایی و عطار و همه شاعران و اندیشمندان پیش از خود بوده. برخی در تعریف مثنوی گفتهاند قرآن پارسی است، بعضی نیز گفتهاند شرح «حدیقه» سنایی است. اینها همه تأثیراتی است که مولوی از معارف پیش از خود کسب کرده ولی حقیقت این است که بیشترین تأثیر را شمس بر او داشته و چنان تحولی در افکارش پدید آورد که بهواقع میتوان گفت که اگر با این شخصیت مواجه نمیشد بیتردید به چنین منزلتی که امروز داراست نمیرسید. اما شمس بعدها اقرار میکند که مولانا به مرتبهای رسیده که باید جای مرید و مراد عوض شود و او از افکار مولانا بهره گیرد، ولی شاید شمس در آن زمان نمیدانست که جهان تحت تأثیر مولانا قرار خواهد گرفت و بعد از وی اشعارش مورد استقبال سخنوران میشود و اندیشههایش مورد ارزیابی برجستهترین منتقدان ادبی واقع خواهد شد و نامش زینتبخش محافل بزرگ فرهنگی، چندان که مزارش هیچگاه خالی از زائر نیست که پیوسته از سراسر جهان به زیارتش میروند. مزار مولانا چنانکه میدانید منبع کسب درآمدی کلان شده و سعی فراوان میشود که مولانا را غیرایرانی معرفی کنند. حتی مثنوی معنوی را به ترکی برگرداندهاند، همین کاری که با نظامی و قطران کردهاند، ولی ما همچنان دوره میکنیم شب را و روز را.
در غرب بسیاری از منتقدان به واسطه مواجهه انتقادی با نویسندگان و شاعران کلاسیک به نوعی چهرههای کلاسیک را به جهان امروز میآورند. به نظرتان چرا سنت انتقادی در ایران رواج نیافته است؟
این پرسشی که مطرح کردید بهواقع یکی داستان است پر آب چشم. این داستان مبتنی بر عوامل متعدد است، نخست اینکه هنوز در جامعه فرهنگی ما معنای نقد و انتقاد به درستی شناخته نشده، یعنی تا صحبت از انتقاد میشود تصور کلی بر این است که باید عیبها و ایرادات برملا شود و بقیه موارد نادیده گرفته شود، حال آنکه هیچچیز و هیچکس نه خوب مطلق است و نه بد مطلق. بنابراین انتقاد به معنای درست کلمه یعنی سنجش نیک و بد در کنار هم. ولی برخی این اصطلاح را تا حد فحاشی تنزل دادهاند تا آنجا که وقتی سخن از انتقاد به میان میآید، همه گمان میکنند که بحث بر سر معایب چیزی است. علت دیگر در شرایط فعلی این است که تحقیق در چنین زمینههایی نیاز به پشتوانه مالی دارد که بخش خصوصی از عهدهاش برنمیآید. بنابراین پژوهشگران علاقهمند نیز وقتی آیندهای رضایتبخش برای تلاش خود نمیبینند، به سوی تألیف و ترجمه آثاری میروند که با واقعیتهای زندگی تناسب داشته باشند. همخوانی فعالیتهای فرهنگی با جریان زندگی را نمیتوان نایده گرفت. برای همین است که در دههای اخیر فرهنگ خسته از غوغای بازار عیاران، دلزده از غریو و غرنگ سیاستپیشگان، به دنبال دکانی است که حلوای تر داشته باشد.