|

در کجای تاریخ ایستاده‌ایم؟ در میانه گسل یا کرانه گذار؟

همه قهرمانان اسطوره‌ای در جست‌و‌جوی اکسیر حیات و نمیرایی و همچنین جاوید‌ماندن در این عالم سرشان به سنگ خورد و ناکام ماندند.

در کجای تاریخ ایستاده‌ایم؟ در میانه گسل یا کرانه گذار؟

حکمت‌اله ملاصالحی-استاد باستان‌شناسی دانشگاه تهران: همه قهرمانان اسطوره‌ای در جست‌و‌جوی اکسیر حیات و نمیرایی و همچنین جاوید‌ماندن در این عالم سرشان به سنگ خورد و ناکام ماندند. همه نظام‌های فرعونی که گمان می‌بردند تا ابد نامیرا و جاوید در این عالم خواهند بود و خواند ماند، اژدهای زمان تاریخی و تاریخ چنان بلعیدشان که تصورش در ذهن‌شان درنمی‌گنجید. اینک اجساد مومیایی‌شده فرعونان بزرگ مصر منبع و ماده معرفت تاریخی مورخان روزگار ما زیر سقف موزه‌های عالم مدرن است و تماشاگه گردشگران دنیای مدرن. چنین است تاریخ و اژدهای زمان تاریخی و سرگذشت حضور تاریخی پرماجرا و سوگ‌ناک انسان در جهان. به‌رغم همه‌ اینها، شعله‌های «درد جاودانگی» به تعبیر نویسنده اسپانیایی اونامُنو همچنان در این سو و در تمنای آن‌ سو در جان ما شعله‌خیز است و شعله‌بیز و مانایی این شعله همچنان مانا و جاودانه مانده است. حضور تناقض‌آمیز انسان را در جهان ببینید!

آن‌چنان و آن‌گونه که هیچ‌یک از ما نیامده‌ایم تا ابد در این جهان زندگی کنیم و بمانیم، جامعه‌ها، ساختارهای اجتماعی و نطام‌های سیاسی و تمدن‌ها نیز چنین‌اند؛ بنیاد نپذیرفته و برپا نشده‌اند که تا ابد استمرار داشته و جاودانه بمانند. پزشکان، بیماران را درمان نمی‌کنند که تا ابد در این عالم زنده بمانند و زندگی کنند؛ درمان می‌کنند که عمر طبیعی‌شان را بکنند‌، در سلامت زندگی کنند و سرانجام به‌طور مقدر و اجتناب‌ناپذیر، چونان دیگر انسان‌ها بمیرند و چشم از جهانی که در آن زیسته‌اند فروبندند. کشاورزان نیز دانه نمی‌کارند که دانه‌ها تا ابد برویند و خوشه دهند. دانه بر زمین می‌افشانند که در فصلی برویند و در فصلی به خوشه بنشینند و در فصلی دیگر چیده و خرمن شوند. باغبانان نیز این قاعده طبیعی را نیک می‌دانند. به دیگر سخن، اینجا و در قاعده و قانون ‌یا به مفهوم دینی آن قضا و قدر الهی، در این عالم هیچ موجودی و مخلوقی تا ابد مانا و ماندنی نیست. کاش نظام‌های سیاسی و حاکمان و حکومتیان تاریخ و فرهنگ ما و جامعه و جهان بشری ما این قاعده را نیک می‌دانستند و عمیق می‌فهمیدند. ما نیامده‌ایم که تا ابد در این عالم بمانیم. هیچ چیز اینجا جاودانه نیست. تغییر و تغیر، کینونت و دیمومت در ذات و ذاتی جهانی است که در آن زندگی می‌کنیم: «کُلُّ مَنْ عَلَیْهَا فَانٍ».

به تعبیر ژرف و نغز و مغز و دلنشین مولانا:

اندک اندک زین جهان هست و نیست

نیستان رفتند و هستان می‌رسند

تاریخ، فرهنگ، جامعه و جهان بشری ما نیز چنین است.

تاریخ سرگذشت گسست‌ها و گذارهاست؛ ماجرای گسست‌ها و جابه‌جایی‌ها و گذارهای پی‌به‌پی از دوره‌ای به دوره‌ای، از غروبگاه عصری به طلوع‌گاه عهدی و عصری و عالمی دیگر. گسست و گذار از نظام‌های فکری، فرهنگی، دانایی، ارزشی، اعتقادی، سیاسی، اقتصادی و معیشتی دوره‌ای و برآمدن و افق گشودن و حرکت و عزیمت به‌ سوی پی‌نهادن نظام‌های ارزشی و سیاسی دوره‌ای دیگر. سرگذشت و ماجرای تاریخ، فرهنگ، جامعه و جهان بشری ما تا خرخره انباشته از برآمدن و به‌درشدن و به غروب رفتن و به طلوع آمدن و افق گشودن نحوه بودن و ظهور و حضور نو به نو انسان و زیست اقلیم و عالم بشری او روی پوسته نازک غبار کیهانی سیاره زمین است. گذار از غروبگاه عصری به طلوع‌گاه عهدی و عصری دیگر. گذار از نحوه بودنی به نحوه بودنی دیگر. از افق‌گاهی به افق‌گاه دیگر. از افق آگاهی به افق آگاهی دیگر.

هر بارکه ریزشی و خیزشی ریشه‌ای و سرچشمه‌ای و بنیادین و بن‌بخش در فکر و عقل و فهم و آگاهی انسان از هستی و چیستی انسانی خویش، از نحوه بودن خویش در جهان، از معنا و راستی و درستی جهانی که در آن می‌زیسته، اتفاق افتاده است، دوره‌ای پایان گرفته و دوره‌ای دیگر افق گشوده و رخ نموده و آشکار شده و بنیاد پذیرفته است. البته فارغ از گوهره‌ای که هماره در لایه‌های زیرین و مخفی‌گاه‌های تاریخ و هستی انسان به‌جای می‌مانده و چونان هسته و دانه و نطفه بارور، وحدت پیکروار تاریخ و حضور تاریخمند انسان در آن حفظ می‌شده و استمرار آن را تضمین و زمینه را برای رویش و خیزش عصر و عهدی نو فراهم می‌آورده است.

باری و به‌ هر روی سرگذشت همه تمدن‌ها در تاریخ، فرهنگ، جامعه و جهان بشری ما چنین است و این‌چنین رقم خورده‌. این‌چنین نیز طومارشان گشوده و این‌چنین طومارشان در هم پیچیده و‌ جابه‌جا شده است. جابه‌جا به این معنا که تمدن‌های پیشین جای خود را به تمدن‌های ‌پسین داده‌اند. میراث‌شان ماده‌ای شده است برای صورت‌بخشی تمدن نوین و سپسین. به دیگر سخن، هیچ تمدنی استمرار و بقایش تا ابد و برای همیشه تضمین‌شده نیست. همه تمدن‌ها مشمول زمان تاریخی هستند و مقهور رخدادها و تحولات تاریخی؛ سقفی دارند و حدی و مرزی. وقتی به سقف و حدود مرز، می‌رسند تَرَک برمی‌دارند و با زلزله‌های برخاسته از درون یا بیرون در ارض تاریخ فرو می‌پاشند. به بیان صریح‌تر، وقتی زلزله‌ای اتفاق می‌افتد، توفانی به‌پا می‌خیزد، سیلی جاری می‌شود، چه از نوع حوادث طبیعی و چه از نوع زلزله و خیزش توفان تحولاتی که در جغرافیای تاریخی و ارض تاریخ رخ می‌دهد؛ بناها، بنیان‌ها و ساختارها به هر میزان سست‌تر و سقف خانه‌ها ترک‌خورده‌تر و دیوارها شکاف‌گرفته‌تر و ساکنان و صاحبان خانه به هر میزان خواب‌گرفته‌تر و خفته‌تر و خوابشان سنگین‌تر؛ تلفات سهمگین‌تر و خسارت‌ها گسترده‌تر و جبران‌ناپذیرتر.

دوره جدید از زلزله‌خیزترین و سیلابی‌ترین همه روزگارانی‌ است که جامعه و جهان بشری ما از سر می‌گذراند. زلزله‌خیز و توفانی از جهات بسیار و بی‌سابقه و استثنائی هم به‌ لحاظ وسعت و گستردگی، هم انسان‌شمول‌بودن، هم به‌ لحاظ نوع تحولات و شتاب نفس‌گیر و غافلگیرکننده‌شان، هم به‌ لحاظ حجم و تراکم و تجمع و انباشت رخدادها.

بسیاری از فرهنگ‌ها و جامعه‌ها و جمعیت‌های بومی سیاره ما، از قاره بومیان سرخ‌پوست گرفته تا فرهنگ‌های بومی آفریقایی و استرالیایی و جنوب شرق آسیا، ‌هنگام مواجهه با مهاجمان غربی مجهز به انواع علوم و فنون و ساز‌و‌برگ‌های جنگی آتشناک مدرن که چونان سیل به سوی کشف سرزمین‌ها و قاره‌های ناشناخته با کشتی‌های اقیانوس پیمایشان به‌ حرکت درآمده بودند، آنچنان برایشان دور از انتظار و غیرقابل پیش‌بینی بود که همچون کوه‌های یخ ذوب شدند و به تسخیر مهاجمان قاره غربی درآمدند، منهدم و مضمحل شدند و به موزه‌های تاریخ تمدن مدرن پیوستند.

مواجهه ما ایرانیان چنان‌که بسیاری از جامعه‌ها و اقوام و ملت‌های تاریخی و نظام‌های سیاسی که شرایط بیش‌و‌کم مشابه ما را داشتند، با تحولات دوره جدید، با‌ ارزش‌های نوبنیاد دوره جدید، با عقلانیت و نظام‌های ارزشی و دانایی مدرنیته، با علوم و فناوری‌های نو‌پدیدش، با اندیشه تاریخی و تاریخ مدارش، با نحوه نگاه نوپدیدش به انسان، به جهان، به تاریخ، به طبیعت و با انواع و اطوار اختراعات و اکتشافات و کشفیات و نوآوری‌های پی‌در‌پی و نفس‌گیر و عالم‌گیر و بی‌سابقه و بی‌بدیلش، پیش‌بینی‌ناپذیر، دور از انتظار و غافلگیرکننده بود و همچنان غافلگیرشان هستیم.

این‌چنین بود که دچار سرگشتگی، آشوب و هرج‌ومرج فکری، فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و اخلاقی جدی و عمیق و پرهزینه و پرخسارت شدیم. ناکام و ناتوان از تدبیر و داوری درست و شناخت و فهم عمیق‌شان ماندیم. پس از نزدیک به دو سده و نیم، همچنان ناکام و ناتوان و ناموفق از مواجهه هوشمندانه و تدبیر خردمندانه‌شان مانده‌ایم.

هنوز در مواجهه با تحولات عظیم و سرنوشت‌ساز تاریخی که در منطقه‌های غربی تاریخ طی سده‌های پساقرون وسطایی که به سده‌های رنسانس یا نوزایی و متعاقبا به سده‌های روشنگری در انواع و اطوارش در قاره اروپا تعبیر شده است با سرگشتگی، تناقض، کشمکش و آشوب فکری دست و پنجه می‌فشاریم. در معاصرت با آن ناتوانیم و ناکام مانده‌ایم. بر خوان‌های ضیافت دستاوردهای بی‌بدیل و بی‌سابقه‌اش گرد آمده‌ایم و با ولع کام برمی‌گیریم و در مزرعه‌های سبز رفاهش می‌خرامیم و علیه آن می‌ستیزیم و کتمانش می‌کنیم. در میانه گسل‌های ژرف گرفتار آمده‌ایم و به‌دنبال رهایی می‌گردیم. نمی‌یابیم، چون نمی‌دانیم در کجای تاریخ ایستاده‌ایم. کعبه و قبله را گم کرده‌ایم. چون گم کرده‌ایم روی به سوی هر کعبه و قبله و بتکده‌ای می‌آوریم. سرگشته و گم‌گشته نمی‌دانیم در کجای تاریخ ایستاده‌ایم. در میانه گسل؟ یا در کرانه گذار؟ این سرگشتگی و آشفتگی و آشوب و آنارشیزم را شما در نحوه زندگی، روان‌شناسی و رفتارهای بیمارگونه و تهی از اخلاق و آداب و ادب درست‌زیستن، در اقتصاد و معیشت رانت‌خوار یغماگر شریکان دزد و رفیقان قافله و «غافله» در بی‌هنری و کژسلیقگی در معماری و بافت‌ها و فضاهای شلخته و نازیبا و ناهماهنگ و زمخت و بی‌سنت و سبک و هزارتوهای وصله‌پینه‌شده با عناصر بیگانه و نامناسب و ناهماهنگ روی هم انباشته‌شده از انواع و اطوار مواد و مصالح زمخت و سرد و بی‌روح و ناهماهنگ می‌بینید. دیدن و زیستنی بسیار چشم‌آزار و دل‌آزار و دلگیرکننده و ملال‌آور و سنگین از آلودگی بصری که با انواع آلودگی‌های دیگر اعم از صوتی و تنفسی و میکروبی دست در دست هم داده‌اند و هیچ گریزگاهی پیش‌رو نمی‌یابی، همراه شده‌اند.

معماری جامع‌ترین، فلسفی‌ترین و ملموس‌ترین و در دسترس‌ترین همه هنرهاست. جامع‌ترین از این نگر که با همه سپهرهای ادراکی و دستگاه شناختی ما اعم از حس و فکر و عقل و علم و فن و مهارت‌های عملی و خیال و تخیل‌ورزی‌های خلاق و کشش‌ها، کنش‌ها و چشش‌های هنری و حظ‌های زیباشناختی و شهودها و تجربه‌های ژرف زیسته وجودی و هستی‌شناسی و معرفت‌شناسی و نیازهای حیاتی زندگی جامعه و جهان بشری ما درمی‌تند. تن و جانش به‌طرز محسوس و ملموس با تن و جان فرهنگ و زندگی ما، زیست اقلیم و عالَم بشری ما درتنیده است. این هنر جامع، وقتی در ورطه‌ها و مغاک‌های سود و سودا و آنارشیزم و مغالطه کالبدی و شلختگی و ناهماهنگی درمی‌غلتد؛ چنان آلودگی بصری پدید می‌آورد که هیچ گریزگاهی از پیچ‌لاخ یا هزارتوی آن نمی‌توان یافت مگر برچیدنشان.

معماری فلسفی‌ترین هنرهاست از این نگر که همان تراش‌کاری‌ها و تراش‌زنی‌ها و میناگری‌های بادقت و مراقبت و خردمندانه و منطقی و منطق‌ورزی‌هایی که فلسفه و فیلسوف با زبان مفهومی (Conceptual language) و زبان مفاهیم می‌کند و نظم منطقی به آنها می‌دهد و از پراکندگی و خامی و آشوب و مغالطه آزادشان می‌کند و به فهمشان درمی‌آورد و ساختاربندی و تعریفشان می‌کند و افق‌های ژرف و ریشه‌ای و سرچشمه‌ای و جامع‌تر و هستی‌شناسانه‌تر از مفاهیم را به روی ما می‌گشاید؛ معماری و معمار با مواد و مصالح خام با مکان‌های پراکنده و رهاشده و فضای رهاشده در بیرون می‌کند. مواد پراکنده و رهاشده و جام طبیعی را کشف و گزینش می‌کند و روی آنها کار و تراشکاری و میناگری می‌کند و به آنها نظم هندسی تازه می‌دهد و طرح نو در مکان درمی‌اندازد؛ نظمی نو به مکان می‌دهد و فضاها و عرصه‌های استحسانی یا زیبا‌شناختی گاه زیبا گاه والا و پرشکوه و شوکت، گاه ترکیبی از هر دو چونان معماری تخت جمشید یا میدان نقش جهان را به روی ما می‌گشاید.

با نهایت تأسف و تأثر باید گفت فاصله و فراق بسیار میان معماری و بافت‌ها و فضاهای شهری و روستایی جامعه پساانقلاب ما با هنر معماری با چنین شاخصه‌هایی که در وصف اهمیت معماری در پیش گفته آمد؛ افتاده است. معماری شهری و روستایی که معماران و مهندسان و طراحانش نه تعلق خاطر و دلبستگی و پایبندی و التزام به سبک و سنت و فکر و فلسفه و هنر و هنرمندانگی و میراث معنوی و سرزمینی خود دارند و نه شناخت و فهم و تعریف درست از عقلانیت و منطق و مقتضیات و ملزومات دنیای مدرن. یک جهان قربانی سود و سودا. اتفاقا بناها و بافت‌ها و فضاهای شهری استان مازندران که بیش از همه یله و بی‌مهمیز و مهار و افسارگسیخته‌تر از همیشه و هر استان و شهرستان دیگر میهن ما در چهار دهه و نیم جامعه پساانقلاب روی آوارهای فروریخته و ویران و تسطیح‌شده بناها و بافت‌ها و فضاهای پیشین که هرکدامشان یک جهان سبک و سنت و تاریخ و فرهنگ و ذوق و زیبایی و هنر و هنرمندی و حیات معنوی و دیانت و معنویت تاریخ و فرهنگ و جامعه و جهان ایرانی و اسلام و مسلمانی ما را، هم در سیما و نما و نحوه ساخت و فرم یا شکل، هم در معنا و خرد و خردمندانگی و ذوق و زیبایی و دستان هنرمندی که با یک جهان مهارت و دقت و مراقبت آنها را پدید آورده بودند؛ برشانه می‌کشیدند، مصداق غم‌انگیز و فاجعه‌بار گسل‌ها و مغاک‌های تاریخی است که در آن گرفتار آمده‌ایم و نمی‌بینیم و نمی‌دانیم و نمی‌شناسیم و نمی‌فهمیم در کجای تاریخ ایستاده‌ایم. خرد و منطق و هنر و هوشمندی زندگی در دنیای مدرن و معاصرت با ارزش‌های مدرنیته را نمی‌دانیم. با سنت و میراث و تاریخ و فرهنگ خویش نیز نمی‌توانیم نسبت واقعی، اصیل، زنده و بالنده برقرار کنیم. بناها و بافت‌ها و فضاهای برآمده و نشئت‌گرفته از سرچشمه‌های راستین کشش‌های زیباشناختی و حیات معنوی ما و مأنوس و آشنا با روان و رفتار ما، با فرهنگ و زندگی و نحوه بودن و حضور ما در جهان و متصل چونان حلقه‌های به‌هم‌پیوسته از سلسله تاریخ و حیات معنوی ملک و ملت ما در جامعه پساانقلاب ما همه غایبند. در هیچ‌جا حضور ندارند و حضورشان را زنده و واقعی و اصیل احساس نمی‌کنیم. نمی‌توانیم با آنها نسبت و گفتمان زنده و واقعی برقرار کنیم. آن استمرار و پیوستگی دیرینه و دیرپا و درازآهنگ اینک در معرض چالش‌های جدی قرار دارد و با مخاطرات سخت و سنگین و گسل‌گاه‌های ژرف و بی‌سابقه‌ هم به‌لحاظ وسعت و عمق، هم گستردگی، هم به‌لحاظ نوع که بسیار خطرخیز و خطرناک‌تر از همه گسل‌هایی است که در تاریخ از سرگذرانده‌ایم رویارو و دست در گریبان است. جامعه‌ها و نظام‌های سیاسی، حاکمان و حکومتیان جامعه‌هایی که نمی‌بینند و نمی‌دانند یا نمی‌خواهند ببینند و بدانند و بفهمند در چگونه عصر و عالَمی پیچیده و خطرخیز و خطرناک، زندگی می‌کنند یا کتمان واقعیت می‌کنند قطار تاریخ و مسافرانش، شتابان‌تر به‌سوی چه پرتگاه‌های مرگ‌باری در حرکت است، سهمشان در نابود کردن خود از درون و در درون از چالش‌های بیرون از مرزهایشان بیشتر است و مؤثرتر و خطرناک‌تر!

بناها و بافت‌ها و فضاهای معماری شهری ما تصویری غم‌انگیز، ملال‌آور، دلگیر، زمخت، آشوبناک و آنارشیستی و نازیبا هم از بی‌خبری تاریخی هم گسل‌ها و مغاک‌های ژرف تاریخی است که در آن فرو افتاده‌ایم. بناها و بافت‌ها و فضاهایی که با روان و رفتار ما، با تاریخ و فرهنگ ما نامأنوس و بیگانه‌اند؛ در تعارض هستند. با روان و رفتار ما، با اخلاق و ادب و آداب زندگی ما سخت در ستیزند. سنگین، سنگی و زمخت و منجمد و آشوبناک و بی‌روح هستند. آن‌چنان بی‌روح و آشوبناک و شلخته و نازیبا که نمی‌توانی با آنها نسبت صمیمانه و منطقی و واقعی برقرار کنی. چونان آوار بر سر و دوش ما سنگین افکنده و ریخته شده‌اند. احساس می‌کنیم در سرزمین بیگانه زندگی می‌کنیم نه در خانه خویش و نه صاحبان خانه خویش هستیم. وحشی و افسارگسیخته هستند و بی‌نظم و بی‌تناسب؛ سرکش و یاغی. نه از قاعده خط آسمان تبعیت می‌کنند، نه بر قاعده فضای زیباشناختی

 (Aesthetic space) استوارند، نه حسی از اصل و قاعده فاصله استحسانی یا زیبا‌شناختی (Aesthetic distance) در آنها دیده می‌شود و می‌توان چنین نسبتی را با آنها برقرارکرد و نه مقوله زیباشناختی (Aesthetic category) یا مقوله‌های زیباشناختی را در میدان عمل و در مقام نظر، طراحان معماری شهری و روستایی و مهندسان جامعه پساانقلاب ما چونان هنرمندان خوش‌ذوق و طراحان و معماران و مهندسان دانا و توانای گذشته میهن ما، حس می‌کنند و می‌دانند و می‌شناسند و می‌فهمند. بی‌خبری غم‌انگیز و ورطه‌ها و گسل‌ها و مغاک‌های ژرف و خطرناک و خطرخیزی که دهه‌هاست با آن دست در گریبان هستیم و دست و پنجه می‌فشاریم.