سرگشتگی
حرف و حدیثها درباره کاهش خدمت سربازی یا طرحهایی برای فروش آن هنوز هم جزء اخبار مهم رسانهها محسوب میشود. بسیاری از جوانان در خدمت سربازی با مسائلی روبهرو هستند، همچون محسن جوان بیست و چند ساله که با وجود مشکلات مالی شدید با مسئله سربازی هم دست به گریبان است.
حرف و حدیثها درباره کاهش خدمت سربازی یا طرحهایی برای فروش آن هنوز هم جزء اخبار مهم رسانهها محسوب میشود. بسیاری از جوانان در خدمت سربازی با مسائلی روبهرو هستند، همچون محسن جوان بیست و چند ساله که با وجود مشکلات مالی شدید با مسئله سربازی هم دست به گریبان است.
«وقتی به گذشته نگاه میکنم، میبینم تمام این مدت را با استرس خدمت سربازی پشت سر گذاشتم. وقتی لیسانسم را گرفتم، مدتی بود که جایی مشغول به کار بودم. فشار مالی اصلا اجازه نمیداد کار نکنم. برای همین اگر به سربازی میرفتم دیگر امکان کارکردن را نداشتم. پس بهترین گزینه برای من شروع فوق لیسانس بود، با وجود این باز هم مشغول به تحصیل میشدم و در این صورت باز هم میتوانستم سربازی را عقب بیندازم. یک سالی را با هر سختی که بود لابهلای کارم، در دانشگاه هم حضور پیدا میکردم، اما واقعا سخت بود. در این مدت هر روز بر گرانی و فشار اقتصادی اضافه میشد. همین مدت با کسی که دوستش داشتم هم ازدواج کردم، برای همین دغدغه مالی من بیشتر از قبل شد. یک پایم در دانشگاه و یک پایم در محل کار بود. همه اینها در حالی است که برای اجارهخانه و هزار خرج دیگر با وام و قسط و هزار چیز دیگر روبهرو بودیم. حتی امکان این را نداشتم که یک لحظه به انصراف از دانشگاه و رفتن به سربازی فکر کنم. با سربازی رفتن همه زندگی ما به هم میریخت.
به هر شکل که حساب میکردیم برای خرج خانه نیاز بود تا هر دو کار کنیم. برای همین رفت و آمدم به دانشگاه و حضور در کلاسهای درس کمتر شد، به حدی که حتی یک ترم یادم رفت ثبتنام کنم، برای همین آن ترم را کامل از دست دادم. خانه کوچکی را اجاره کرده بودیم و هر ماه بخشی از وسایل خانه را میخریدیم و حقیقتا اگر ماجرای خدمت به این شکل نبود، ما در آرامش بیشتری میتوانستیم پیش برویم. خلاصه آنقدر درگیر کار شده بودم که غیبتهای دانشگاهم دردسر شد. یک روز که برای پیگیری به دانشگاه رفتم به من گفتند به همین دلایل اخراج شدم. با وجود اینکه برای عقبافتادن دوره سربازی برای فوقلیسانس اقدام کرده بودم اما دلم سوخت. برای شهریههایی که دادم، برای حضورهایم در کلاس درس، از دانشگاه بیرون زدم و در یکی از کوچههای پشت دانشگاه نشستم به گریه کردن، به خودم میگفتم کاش اصلا ازدواج نکرده بودم. کاش پول داشتم و بیدغدغه سربازی میرفتم یا کاش اصلا خدمت سربازی وجود نداشت. الان چند ماهی است که به سربازی فکر میکنم. با حقوق کم سربازی چه کنم؟ همسرم باید چقدر کار کند تا جبران کارنکردن من شود؟ الان چند ماهی غیبت خوردهام و نمیدانم آینده چه خواهد شد؟ فکر میکردم کاش حسابهای بانکی پرپولی داشتم و بدون هیچ فشار مالی راهی سربازی میشدم. ولی این انصاف نیست، با هزار فشار مالی که این روزها همه درگیرش هستند، خدمت سربازی واقعا برای بسیاری مثل من سخت خواهد بود. تمام زندگی من با این فکرها میگذرد و فکر میکنم در اوج جوانی به پیرمردی تبدیل شدهام که از زندگی چیزی نفهمید. وقتی به زندگی خودم نگاه میکنم میبینم اجبارهای مختلف همیشه مسیر زندگی را برای من سختتر کرده است و امیدوارم با وجود تمام مشکلات، دری به روی من باز شود تا خستگی این زندگی را جبران کند...».