نگاهی به فیلم «این جمعیت قابل کنترل»
جدال نسیان و ایمان
دمانس و بیماری آلزایمر به دلیل ماهیت تراژیک خود قابلیت دراماتیک خوبی برای تبدیلشدن به قصه دارد. متین اوجانی اما این بیماری را از موقعیت تراژیک به روایتی استراتژیک درباره خانواده تبدیل میکند. قصه فیلم درباره مادر پیری به اسم خانجون است که دچار دمانس شده، اما هنوز اصلیترین آرزویش را از خاطر نبرده است؛ گویی آرزوهای آدمی هرگز دچار فراموشی نمیشود، بهویژه آرزوهایی که ریشه در یک باور و عقیده داشته باشد که آنچه آدمی به آن مؤمن است، نه در حافظه که در جانش مینشیند و همواره به حیات خود ادامه میدهد. زخمیترین حافظهها هم باورهایش را احضار میکند تا در حضور آنها به حیاتش معنا ببخشد.
رضا صائمی
دمانس و بیماری آلزایمر به دلیل ماهیت تراژیک خود قابلیت دراماتیک خوبی برای تبدیلشدن به قصه دارد. متین اوجانی اما این بیماری را از موقعیت تراژیک به روایتی استراتژیک درباره خانواده تبدیل میکند. قصه فیلم درباره مادر پیری به اسم خانجون است که دچار دمانس شده، اما هنوز اصلیترین آرزویش را از خاطر نبرده است؛ گویی آرزوهای آدمی هرگز دچار فراموشی نمیشود، بهویژه آرزوهایی که ریشه در یک باور و عقیده داشته باشد که آنچه آدمی به آن مؤمن است، نه در حافظه که در جانش مینشیند و همواره به حیات خود ادامه میدهد. زخمیترین حافظهها هم باورهایش را احضار میکند تا در حضور آنها به حیاتش معنا ببخشد.
خانجون (فریده سپاهمنصور) تجسم همین معناست که همواره از باورش بارور میشود که گرچه زوال حافظه حالش را ناخوش کرده، اما همچنان از آرزوی خود که رفتن به مکه و زیارت کعبه است، حالش خوش میشود. گویی رؤیای حج، حجت زیستن اوست و همین موجب میشود تا آرزویش علیه فراموشی مقاومت کند و یار همیشه مؤمن باشد. از این حیث میتوان فیلم را در بستر روانکاوی تجربه مؤمنانه قابلتأمل دانست و به این اندیشید که چه نسبتی بین نسیان و ایمان وجود دارد و آیا باورها متکی به حافظهاند یا فراتر از آن مینشینند.
با اینحال، فیلم «این جمعیت قابل کنترل» قصهاش را صرفا در بازنمایی و روایت این موقعیت و معنا محدود نمیکند، بلکه با محوریت یک قصه شخصیتمحور، نهاد خانواده و مناسبات آن را به موازات این شخصیت در کانون درام قرار داده تا مقام مادر و منزلت خانواده را بازنمایی کند؛ مادری که دو پسرش هم متفاوتاند و هم اختلاف نظر دارد. یحیی (محمدرضا داوودنژاد) برادر بزرگتر دچار اعتیاد است و محسن (علیرضا استادی) بر سر این مسئله و اینکه او نسبت به خانواده، بهویژه مادر مسئولیتپذیر نیست جنگ و جدال دارد. فیلم تکلوکیشنی است و در فضای خانه میگذرد. البته خانهای قدیمی و حیاطدار که تداعیگر سبک زندگی ایرانی در دهه ۶۰ میماند. کارگردان سعی کرده از همین فضای محدود به شکل متنوع استفاده کند.
هم از فضای داخلی خانه و هم حیاط و فضای بیرونی آن. البته نماهایی از کوچه و محله هم میبینیم و یک سکانس هم در فضای کلانتری. در واقع بیشتر با سکانسهای داخلی مواجه هستیم و فضای خارجی هم در درون خانه قرار میگیرد. خانهای که هنوز به واسطه حضور مادر، فقط یک سقف و ستون نیست، نقطه امنی است تا فرزندان به آن پناه بیاورند و قهر خود را به مهر آن گره بزنند. یحیی و محسن، مثل مرتضی و محسن فیلم «ابد و یک روز» بر سر مراقبت از مادر و صیانت از خانواده دعوا دارند، اما فرقش این است که در اینجا معلوم میشود این دو برادر بیآنکه دیگری بداند و پنهانی، برای مادر قدم برداشتند.
اگر محسن فرصت حج را برای مادر فراهم کرده، یحیی هم قبر دوطبقه برای او پیشخرید کرده است. گویی در اینجا مادر به نمادی از وحدت و همدلی در فرزندان تبدیل میشود تا همچون یک وطن مشترک باشد که همه فرزندانش را در آغوش خود میگیرد. وقتی در پایان متوجه میشویم که یحیی با وجود اینکه شخصیتی منفی تصویرشده چه قدم مثبتی برای مادر برداشته و آن را پنهان کرده، هم نوعی آشناییزدایی از کاراکتر رخ میدهد و هم قضاوت و داوری تماشاگر نسبت به او تغییر میکند تا یک غافلگیری اخلاقی صورت بگیرد.
در واقع در «این جمعیت قابل کنترل» ما دو کنشمندی از حافظه را در دو خوانش از فراموشی و به یاد آوردن شاهدیم. آلزایمر مادر از یک سو و فراموشی مادر توسط فرزندان از سوی دیگر. قصه این دو شکل فراموشی را در کنار هم روایت میکند.
مادری که دچار فراموشی شده و فرزندانی که یکدیگر را متهم میکنند که مادر را فراموش کردهاند. اما درنهایت آنچه میفهمیم این است که مادر آلزایمری هنوز آرزوی بزرگش که برآمده از ایمان و عشق است فراموش نکرده و فرزندان هم هنوز به خاطر عشق مادر برای خوشحالی و رضایت او دغدغه دارند و قدم برداشتهاند. یکی آشکارا و پرسروصدا، و دیگری پنهانی و بیسروصدا. این روایتی از حکایت عشق است که هرگز نمیمیرد.
فیلم توانسته حسوحال عاطفی و قصه دلخوری و دلبستگی توأمان خانواده ایرانی را بهخوبی به تصویر بکشد و در این بازنمایی به نگاهی جزئینگر التزام داشته. برخی از ریزهکاریهای رفتارشناختی در سبک زندگی ایرانی در میان تنشها و قهر و آشتیها به درستی و با دقت اجرا شده و دیالوگها هم به موقع به کمک آن آمده است.
خوشبختانه فیلمساز تلاش کرده تا در نمایش لحظههای عاطفی و حسی، اندازه نگه دارد تا در ورطه سانتیمانتالیسم اخلاقی نیفتد. همین ویژگی موجبشده تا کنش و واکنشهای عاطفی باورپذیر شود. تلاش برای حفظ لحن رئالیستی قصه و واقعگرایی در بازنمایی روابط و مناسبات خانواده ایرانی از جمله مهمترین نقاط قوت فیلم است و ای کاش پایان آن که لحظه حضور خانجون در آن کعبه ساختگی و نمادین را به تصویر کشیده با پردازش بیشتری همراه میشد.
هم از حیث زیباییشناسی و هم از منظر روانشناختی. با اینحال «این جمعیت قابل کنترل» را میتوان فیلمی دغدغهمند نسبت به منزلت خانواده و صیانت آن دانست؛ خانه و خانوادهای که هویت و حریت ایرانی ما منوط به حفظ حرمت آن است.