گزارش «شرق» به مناسبت روز خبرنگار؛ از آنهایی که هنوز ادامه میدهند
زخمی نامرئی بر ساحت خبرنگاری
«باید کسی باشد که از تمام تاریکیها روایت کند. شبیه به غواصی که تا عمق سیاهی دریا پیش میرود تا از هر آنچه دیده، برای آدمهای ساحل حکایت کند». خبرنگاری شاید شکلی از سفر به تاریکی باشد، دردهایی که کسی از آن خبر ندارد و تو باید آن را با شفافیت کامل دیده باشی و روایت کنی. اما هیچکس از اندوه و رنج این راویان خبر ندارد. مانند روایتهای داخل این گزارش که نتیجه چند گفتوگوی دوستانه با خبرنگاران زنی است که هنوز مینویسند.
نسترن فرخه: «باید کسی باشد که از تمام تاریکیها روایت کند. شبیه به غواصی که تا عمق سیاهی دریا پیش میرود تا از هر آنچه دیده، برای آدمهای ساحل حکایت کند». خبرنگاری شاید شکلی از سفر به تاریکی باشد، دردهایی که کسی از آن خبر ندارد و تو باید آن را با شفافیت کامل دیده باشی و روایت کنی. اما هیچکس از اندوه و رنج این راویان خبر ندارد. مانند روایتهای داخل این گزارش که نتیجه چند گفتوگوی دوستانه با خبرنگاران زنی است که هنوز مینویسند.
آرزوی بر باد رفته
خستگی، بخشی از شادابی چهره جوانش را پوشانده است. زن جوانی که سالها از اولین روزهای گزارشنویسیاش میگذرد و حالا بخشی از گزارشهای این خبرنگار منابع مهم حوزه اجتماعی به حساب میآید. خودش با لبخندی بر گوشه صورتش با حسرت از آنچه میخواسته و نشده، یاد میکند: «هر سال که جلوتر رفت، دیدم حقوق خبرنگاری کمتر کفاف زندگیام را میدهد، ولی اصلا این مسائل حتی برای ما بیانکردنی هم نبود. مجبور بودم کنار کار رسانه همیشه شغل دومی داشته باشم چون چارهای نداشتم. اما کمکم کار به جایی رسید که دیدم خبرنگاری تبدیل به شغل دومم شده و شغل اولم چیزی است که دوستش ندارم و فقط به درآمدش نیاز دارم... . رسانهها هم به دلیل شرایط بد مالی که دارند، معمولا ما را بیمه نمیکردند و حقوقهای مناسبی هم پرداخت نمیکردند، خیلی از ما خبرنگارها حالا به هر دلیلی که من اسمش را غُد بودن میگذارم، خیلی ناله اقتصادی نمیکنیم ولی همین موضوع بهمرور معیشت خبرنگاری را تحت تأثیر گذاشت. خلاصه الان آنقدر درگیر کارهای غیررسانهای شدهام که گاهی به خودم میآیم و میبینم مدتی است هیچ مطلب باکیفیتی ننوشتهام چون وقتش را ندارم. میدانم الان خیلی از خبرنگارها شرایطی مثل خودم دارند. وقتی سوژهای پیدا میکنم، هنوز قلبم به تپش میافتد تا آن را بنویسم و منتشر شود، ولی مشغلههای مالی آنقدر درگیرم کرده که تکوتوک چیزی مینویسم که روحم را آرام کند. درصورتیکه اگر تمام تمرکزم بر خبرنگاری بود، تا الان خیلی کارها کرده بودم که آرزوی هر خبرنگاری است...».
موهایی که سفید شد
تارهای سفید لابهلای موهای سیاهش از روسری چروکیده آسمانی روی سرش در حین کار بیرون زده است. هندزفری در گوش گذاشته و با انرژی روی دکمههای کیبورد میکوبد. بعد از چند دقیقه، لپتاپش را میبندد و میگوید نوشتم و تمام شد. سابقه کارش به اندازهای است که در بیشتر وقایع مهم دهه 70 تا الان حضور داشته. خبرنگاری که هنوز با علاقه مینویسد و به قول خودش جز نوشتن هیچ کار دیگری در توانش نیست. صحبتهایش به کمشدن آدمهای مهم در حوزه رسانه میرسد که «در سالهایی آنقدر شرایط سخت شد که خیلیها از این حوزه خداحافظی کردند. بعد هم حقوقهای پایین باعث شد عدهای دیگر دنبال کارهای غیر خبرنگاری بروند و الان در خیلی از اتفاقات اجتماعی و سیاسی جای خالی آنها حس میشود. آدمهایی مثل من که هنوز ماندهاند و مینویسند، به نظرم فقط کمی دیوانگی دارند که بمانند. چون در غیراینصورت، واقعیت زندگی اجازه نمیدهد در کار بدون درآمد و پرخطری مثل این بمانی. مثلا گاهی دچار مشکلات مالی میشوم که حتی روی گفتنش را به دوستانم ندارم. اما چون خودم خواستم بمانم، برایم تفاوتی ندارد و هر روز با علاقه مینویسم و صفحات را پر میکنم...».
جای خالی آنها که نسل جدید نمیشناسد
بین خندههایش یک جمله را بارهای بار تکرار میکند «ما دیوانهایم، اگر نبودیم به دنبال شغلهای دیگری میرفتیم که اگر بازداشت هم میشویم، در عوض پول خوبی داشته باشد». بیش از 10 سال است که مینویسد، شاید جزء روزنامهنگارهای نسل جوان باشد که با وجود آگاهی از شرایط کاری در این حوزه، عاشقانه از هر چیزی مینویسد. اما مثل بسیاری دیگر از خبرنگارها، چندکاره محسوب میشود. به تصور خودش اگر شغل امن و محکمی بود تا الان بدون ترس از مسائل اقتصادی، پیشرفت خیلی بیشتری در رسانه کرده بود ولی محدودیتهای رسانهای مثل ترس از شکایتها و حقوقهای پایین، مسیر پیشرفت در حوزه کاری را برایش دشوار کرده «یک روز به خودم آمدم و دیدم کاری را که با هزار علاقه شروع کردم، برایم هیچ نفع اقتصادی ندارد. به اندازه بسیاری از آدمهای اطرافم کار میکردم اما نصف آنها هم درآمد نداشتم. مجبور شدم کمکم کارهای جانبی هم انجام دهم. الان چند کار دیگر انجام میدهم تا درآمد پایینم را از خبرنگاری جبران کنم. گاهی آنقدر درگیر همین کارهای جانبی میشوم که نمیرسم یک مطلب قابل قبول برای رسانهای که در آن کار میکنم، بنویسم. مثلا حدود یک سال شده که دلم میخواهد یک گزارش تحقیقی بنویسم ولی اصلا وقت نمیکنم. در کنار همه اینها ترس از شکایتها و احضارها واقعا گاهی دستم را میبندد، حتی باعث میشود تا سراغ خیلی از سوژهها نروم و به یک خودسانسور تبدیل شدم. حتی یک مأموریت سهروزه نمیتوانم بروم چون برای صد جا کار میکنم. گاهی که در جمعهای خودمانی میروم و میبینم مثلا خبرنگارهای باسابقه الان مجبورند برای گذران زندگی کارهایی انجام دهند که به نظرم حقشان نیست، دلم میگیرد. مثلا میدانم چند نفری میروند از بازار اجناسی میخرند و آن را در پیجهای اینستاگرامی میفروشند. اینها خیلی کارهای خوبی است و آنقدر شریف هستند که نخواستند از راه دیگر پول دربیاورند، ولی شما حساب کن اینها برای خودشان منابعی در رسانه هستند که میتوان بهعنوان یک پژوهشگر در نظرشان گرفت. خیلی از این آدمها در جریانهای مهم سیاسی و اجتماعی نقش داشتند ولی فکرکردن به همه اینها دلسرد و غمگینم میکند. آدمهای بزرگی که من در نوجوانی عکسشان را در صفحات روزنامه میدیدم، حالا آینده شغلی خودم هستند. با این حال بیشترشان با همان تهمانده امید مینویسند. حقیقت این است که مشکلات اقتصادی باعث شده خیلی از آنها به سراغ شغلهای غیر رسانهای بروند و به نظرم جای خالیشان در تمام حوزههای خبری حس میشود...».