زخمکاری فساد سیستماتیک بر جامعه
اگر بخواهیم از منظر جامعهشناسی به داستان زخم کاری نگاه کنیم، زیر متن قصه را بیش از فساد اقتصادی، روایت یک فروپاشی اجتماعی باید دید که فساد اقتصادی تنها یک ضلع آن است. زخم کاری به نوعی چنین فضایی را به تصویر میکشد.
اگر بخواهیم از منظر جامعهشناسی به داستان زخم کاری نگاه کنیم، زیر متن قصه را بیش از فساد اقتصادی، روایت یک فروپاشی اجتماعی باید دید که فساد اقتصادی تنها یک ضلع آن است. زخم کاری به نوعی چنین فضایی را به تصویر میکشد. اگرچه آن را صرفا در سطح و به عنوان بستر روایت، تصویر کرده است، اما میتوان از آن تفاسیر ثانویهای در این زمینه بیرون کشید. اینکه آدمها به شکل وحشیانهای در رقابت برای بیشتر به دست آوردن هستند و برای این هدف هیچ منع و محدودیتی نمیشناسند در عین اینکه تلاش میکنند صورت ظاهر را حفظ کنند، به نوعی بیانگر اقتضائات جامعهای است که اسیر فساد سیستماتیک شده است. طلوعی فاسدترین شخصیت داستان آدمی ظاهرالصلاح است که خیریه دارد و چهرهاش ارزشهای مسلط را نمایندگی میکند، ریش دارد و تسبیح میگرداند و کت و شلوار با یقه بسته میپوشد، اما برای رسیدن به منافع اقتصادی و قدرت از هیچ منکری ابا ندارد. سایرین هم کمابیش چنین هستند. در میان تمام شخصیتها به سختی بتوان حتی یک نفر را پیدا کرد که خارج از این رقابت موحش باشد. انگار قاعده بازی در بیزینس آنها اساسا زدوبند است، نه کارآفرینی و تولید. ماشین مدلبالا و خانههای لوکس و سایر استلزاماتی که تمایز و برتری اقتصادی را بازنمایی میکنند، محرک اصلی شخصیتها در داستان هستند؛ بهویژه در فصل یک، این امر در روابط سمیرا و مالک با خاندان ریزآبادی بسیار برجسته است؛ میل به کندهشدن از فرودستی و رسیدن به جایگاه فرادستی. کمابیش در فصل دو و سه قدری داستان به اقتصاد سیاسی حاکم در ایران نزدیک شد، اما در سطحی محافظهکارانه باقی ماند. انگار سازندگان قصد داشتند تنی به آب بزنند ولی خیس نشوند. ابهام در روابط طلوعی با وزارتخانه و مدیران آن به نوعی نشان از این محافظهکاری دارد. به هر حال اگر فسادی از نوع توزیع رانت از منابع عمومی در کار باشد، قاعدتا باید کارگزارانی دولتی در آن دست داشته باشند، اما سازندگان بههیچوجه به این موضوع نزدیک نشدند.
این در حالی است که فضای رسانههای رسمی و غیررسمی ایران مملو از اخبار مربوط به اختلاس، ارتشا و انواع فساد دیگر است. اما هنوز این وضعیت به تمامی در روایتهای هنری بازنمایی نشده و این ضعف بزرگی است که البته فضای سانسور در آن بیتأثیر نیست. اگرچه هنرمندان ما اغلب از ترس مرگ خودکشی میکنند و از پیش، حساسیتهای سیستم را وزن کرده و مورد ملاحظه قرار میدهند. به گمانم نقطه ضعف بزرگ قصه، شخصیت دستمالچی بود. او هست اما نیست. هست برای اینکه اینطور نمایش داده شود که مملکت چندان هم بیصاحب نیست که اینطور آدمها همدیگر را بدرند و آب از آب تکان نخورد. دستمالچی نظاره میکند و انگار همهچیز تحت کنترل و نظارت او پیش میرود، اما در عین حال نیست؛ چون آدمها در طول قصه همچنان در حال دریدن و خوردن و بردن هستند و آب هم از آب تکان نمیخورد.
تهاجم فسادآلود اقتصاد بر سایر عرصههای زیست اجتماعی به کالاییشدن ارزشهایی میانجامد که قوام و دوام حیات اجتماعی به آنها وابسته است. سمیرا مضطربترین شخصیت داستان است و این اضطراب ناشی از آن است که او درک عمیقتری از آنچه بر اقتضائات زیست اجتماعی شخصیتهای داستان و البته خودش حاکم است دارد. سمیرا درست میگوید چون خانواده نه سازوکاری برای مبادله عاطفی و کانون عشق بلکه نهادی برای همکاری و مبادله منابع است.
وقتی نهاد نباشد، اجتماع فاقد سازوکارهایی ضروری برای شکلدادن به انسجام و همکاری است. در نبود نهاد دیگر نمیتوان از وجود «جامعه» سخن گفت.