|

نگاهی به فیلم«هامون»ساخته داریوش مهرجویی

منم آی منم که این‌گونه تلخ می‌گریم

بشخصه سینمای مهرجویی را به‌ خوبی شهیدثالث و کیارستمی نمی‌دانم، اما «هامون» والاتر است. «هامون» را که می‌دیدم از دادزدن‌های شکیبایی خوف می‌کردم. سینمای آرام و مسکوت شهیدثالث، 80 دقیقه سکوت و 10 دقیقه گفت‌وگو مرا غرق می‌کرد.

منم آی منم که این‌گونه تلخ می‌گریم

امیرحسین یاسینی: بشخصه سینمای مهرجویی را به‌ خوبی شهیدثالث و کیارستمی نمی‌دانم، اما «هامون» والاتر است. «هامون» را که می‌دیدم از دادزدن‌های شکیبایی خوف می‌کردم. سینمای آرام و مسکوت شهیدثالث، 80 دقیقه سکوت و 10 دقیقه گفت‌وگو مرا غرق می‌کرد. اما سکوت در «هامون» متفاوت بود و رنگی دیگر داشت؛ هامون بس انسانی بود. هرآنچه‌ از سینما برمی‌آید، هرآنچه‌ سینما نمایش می‌دهد و سرانجام‌ باید باشد‌ کم نداشت. از بازیگر گرفته تا فیلم‌نامه و کارگردانی همه بکر و ناب بودند. کی‌یرکگور را نشان‌دادن و از ابراهیم حرف‌زدن، شوآف مهرجویی برای مدرکش نبود. او می‌توانست از هر فیلسوف دیگری بگوید اما چرا کی‌یرکگور؟

ابراهیم کی‌یرکگور، خود کی‌یرکگور است و از ارجاع‌های هامون به او درمی‌یابیم هامون هم از جهاتی کی‌یرکگور است. به‌درستی از ترس‌ولرز نام برده می‌شود. می‌توانست کتب دیگرش را معرفی کند، اما مهرجویی تبحرش را اینجا آشکار می‌کند. کی‌یرکگور به عنوان عاشق خود را محق نمی‌دانست. او عشق‌ورزیدن را «تلاش برای آنکه هیچ‌گاه نتوان محق بود» می‌پنداشت و به‌زعم من، مهرجویی در هامون این اصل کی‌یرکگوری را نمی‌پذیرد. او از هامون شهسوار می‌سازد اما شهسواری که اندکی متفاوت با داستان خود و داستان ابراهیم است.

کی‌یرکگور به شهسوار شباهت داشت؛ چراکه فداکاری کرد. فداکاری برای رگینه که عزیزتر از جانش بود. او جبر حاکم بر زندگی خودش را پذیرفته بود و می‌دانست او تنهایی افسرده و منزوی‌ است که در صورت ماندگاری رابطه با رگینه او را هم به سرنوشت شوم خود خواهد کشاند. کی‌یرکگور هیچ نگفت. سکوت مطلق اختیار کرد؛ چراکه قهرمان تراژدی نبود. زندگی کی‌یر‌کگور پر از حسرت بود. او همچنان جرئت تعقیب‌کردن و نزدیک‌شدن به رگینه را نداشت، حال آنکه رگینه عاشقش بود و از قصد کی‌یر‌کگور باخبر. به هامون بازگردیم. هامون همچون کی‌یر‌کگور همه‌چیزش را از دست داده بود. وجودش سراسر حسرت بود. هامون به آن هنگام که مهشید می‌گفت من همون مهشید قبلم ولی دیگه تو رو دوست ندارم، فروریخت. اما حتی پیش از آن هم فرو یخته بود. ویران بود. به لحن او توجه کنید؛ التماس مشهود است. فرق هامون با دو شهسوار ذکرشده در این است که هامون خود را مثل آن دو تا آن حد نامحق نمی‌دانست. از طرفی هامون همچون آن دو کاملا دور شد و سکوت اختیار کرد. در سراسر فیلم به ابراهیم می‌اندیشید. می‌گوید انسان از آنچه بسیار دوست می‌دارد خود را جدا می‌سازد؛ در اوج خواستن نمی‌خواهد. به علی –‌دوستش– که ترس‌ولرز را به دستش داد و به مهشید وقتی وارد دنیای واقعی می‌شد، بدان هنگام که برای فروش وسیله‌های شرکت آماده می‌شد، دکلمه‌ای می‌خواند و بالاخره سخن می‌گوید؛ اما نه آن‌طور که قهرمان تراژدی حرف می‌زند و دردِدل می‌جوید.

شاملویی می‌خواند که:

منم آی منم که این‌گونه تلخ می‌گریم

و اینک زایش من

از پس دردی چهل‌ساله...

پس پارادوکسی آشکار می‌شود

پیش که می‌رویم به رؤیایی به سبک ½8 فلینی می‌رسیم. آن رؤیاهایی که مارچلو در آن سرگردان از این طرف به آن طرف کشانده می‌شد و تمام افراد زندگی‌اش که نقشی در آن داشته و اصلا هم درکش نمی‌کردند به دنبالش بودند و او سعی در رهایی داشت. هامون هم حرف نمی‌زند. داد می‌زند و به آب می‌زند. هدفی واضح ندارد. سرگردان و سرشار از غم بدون سخن. حالا با اندک حقی که مهرجویی به او می‌بخشد تخطی می‌کند و بر کی‌یر‌کگور چیره می‌شود. در‌نهایت باید گفت سکوت هامون با سکوت کیارستمی و شهیدثالث در ایران و وندرس، تارکوفسکی و پاراجانف در جهان متفاوت است؛ و این تفاوتی‌ است بجا. سکوتی‌ است شهسوارانه؛ چراکه شهسوار در جامعه حضور دارد. حرف نمی‌زد و ساکت است. حتی حرف می‌زند ولی ساکت است. مهرجویی در پی تقلید نبود که اگر بود، هامون کنونی شایسته چنین جایگاهی نبود.