|

‌مروری بر کتاب «در سایه آینده، تاریخ اندیشه مدرنیته»

مسیرهای مدرنیته

سون اریک لیدمن استاد تاریخ اندیشه دانشگاه گوتنبرگ سوئد در کتاب «در سایه آینده، تاریخ اندیشه مدرنیته» مسیر پروژه روشنگری که آن را پیوند آزادی و خوشبختی انسان با روند پیشرفت علمی، تکنولوژیک و اقتصادی تعریف می‌کند، سرنوشت و دگرگونی‌های روشنگری، مقاومت‌های مختلفی که در مقابل آن رخ داد‌ و پایگاهی را که در جوامع متفاوت یافت مورد مطالعه و بررسی قرار داده است.

مسیرهای مدرنیته

جواد لگزیان

 

سون اریک لیدمن استاد تاریخ اندیشه دانشگاه گوتنبرگ سوئد در کتاب «در سایه آینده، تاریخ اندیشه مدرنیته» مسیر پروژه روشنگری که آن را پیوند آزادی و خوشبختی انسان با روند پیشرفت علمی، تکنولوژیک و اقتصادی تعریف می‌کند، سرنوشت و دگرگونی‌های روشنگری، مقاومت‌های مختلفی که در مقابل آن رخ داد‌ و پایگاهی را که در جوامع متفاوت یافت مورد مطالعه و بررسی قرار داده است. لیدمن همراه با وفاداری کامل به آرمان‌های روشنگری، با نگاه به تجربه گسترش پروژه روشنگری در جهان از مسیرهای متفاوت مدرنیته می‌گوید که اکنون موجب غنای آن شده‌اند و از تنوع و چندگانگی حکایت دارند. فصل اول این کتاب با گفتاری علمی پیرامون ساعت این نماد عصر مدرن که مطابق مدل کیهان، یعنی فضای گسترده‌ای که انسان در آن زندگی می‌‌کند، ساخته شده است، آغاز می‌شود و دو فصل بعدی کتاب به موضوع زمان و مکان می‌پردازد. فصل چهارم که انسان نام دارد، در پی پاسخ به سؤالاتی کلیدی درباره چیستی انسان است. چهار فصل اول کتاب پاره نخست آن را که «در فکر هر انسان» عنوان دارد، تشکیل می‌دهند. مدرسه و آموزش موضوع فصل پنجم است. پاره دوم کتاب «نهادها» با این فصل شروع می‌شود. فصل ششم مسائل علم و اخلاق را بررسی می‌کند و در هفتمین فصل سراغ هنر و تکنولوژی می‌رویم. فصل هشتم‌ که پاره دوم کتاب با آن به پایان می‌رسد، دو نهادِ دین و سیاست را به هم پیوند می‌زند. در پاره سوم این هدف دنبال شده که علاوه بر جمع‌بندی مطالب، منظر دید به مدرنیته گسترده‌تر شود؛ آن هم با بیان نکاتی جالب پیرامون افسون مدرنیته، چین، اندیشه پیشرفت و مسیرهای متفاوت مدرنیته. پیش‌بینی خوشبینانه نویسنده فرانسوی، ژان آنتوان دو کُندُرسه در قرن هجدهم در باب آینده انسان «روزی لحظه‌ای خواهد رسید که خورشید تنها بر فراز مردمانی آزاد بدرخشد که هیچ سروَری جز عقل خود نمی‌شناسند»، آغاز سخن لیدمن در بررسی پروژه روشنگری است. در حالی که دویست سال پیش کُندُرسه و بسیاری دیگر از اندیشمندان روشنگری با گسترش علم و عقل و روشنگری از جهانی رهایی‌‌یافته و خوشبخت در چشم‌انداز آینده خبر می‌دادند، اکنون لیدمن دو دیدگاه درباره تجربه پروژه روشنگری را در برابر هم قرار می‌دهد. یورگن هابرماسِ آلمانی بر این باور صحه می‌گذارد که پروژه روشنگری به‌رغم کاستی‌های بی‌شماری که توسعه مدرن داشته است، به‌رغم بمب اتمی و هیدروژنی و به‌رغم توانِ عظیمی که قدرت اقتصادی و سیاسی مدرن در سرکوب مردم یافته، هنوز نیروی خود را از دست نداده است. اما ژان فرانسیس لیوتارِ فرانسوی این گفته‌ها را به‌طور کامل رد می‌‌کند. بنا به باورِ لیوتار، مدرنیته به‌طور عام و روشنگری به‌طور خاص موضوعیت خود را از دست داده است؛ ما اکنون در موقعیت پُست‌مدرن به ‌سر می‌بریم. بنا به درک لیوتار، این طرح‌های معنی‌ساز در عصر حاضر، یعنی دوران پُست‌مدرن، بی‌پایگی خود را به اثبات رسانده‌اند. زمانی که دانش به‌ شکل روزافزونی به آرشیو عظیم الکترونیکی تبدیل می‌شود و تخصص‌های جداگانه در بازار به صورت کالا درمی‌آیند، صحبت از آموزش پیوسته انسان بیهوده است. صحبت از روند مداوم پیشرفت هنگامی که همه روندهای توسعه دچار بحران شده‌اند نیز به همان اندازه بی‌ثمر است. اکنون ممکن نیست میان حوادث گوناگون  -به نحوی که در دوران مدرن ممکن بود-‌ ارتباط پدید آورد. اکنون جریان حوادث به شکل مجموعه‌ای از رخدادهای قطعه‌قطعه درمی‌آید. از نگاه لیدمن مسئله مهم این است که فرد درک کند که اندیشمندان متفاوت روشنگری -به‌ عنوان نمونه کُندُرسه یا کانت-‌ در حقیقت چه برنامه‌ای برای آینده داشتند و این برنامه چه ارتباطی با توسعه‌ای دارد که از آن پس درواقع رخ داده است. از طریق مقایسه میان فکر و واقعیت است که لیدمن از روشنگری سخت و روشنگری نرم سخن به میان می‌آورد. به عقیده لیدمن فقط یک پروژه روشنگری وجود ندارد، پروژه‌های روشنگری متعددند و نکته اساسی و تعیین‌کننده روشنگری نگرش به رابطه میان دانستن و عمل، تئوری و پراکتیک است. از این آموزه اخیر است که تمایز میان روشنگری سخت و روشنگری نرم آشکار می‌گردد. پروژه روشنگری شامل دو بخش سخت و نرم است. بخش سخت مرکب است از علوم دقیقه، تکنولوژی و بخشی از اقتصاد؛ در حالی که بخش نرم متشکل است از اخلاق، هنر و دین و گاهی جهان‌نگری علمی هم بخشی از آن شمرده می‌شود. اکنون اجزای سخت پروژه روشنگری با همان توان پیشین پیشرفت می‌‌کنند؛ در حالی که اجزای نرم آن به نحوی که کُندُرسه پیش‌بینی می‌‌کرد، توسعه نمی‌‌یابند. لیدمن از تفوق روشنگری سخت در تمام جهان می‌نویسد و با یادآوری سیاست‌های استعماری اروپایی خاطرنشان می‌کند تکنیک و علوم غربی با وسایلی در جهان گسترش یافتند که ارتباط ناچیزی با انسانیت داشت. نظم اقتصادی اروپایی با قدرت اسلحه و ایجاد وحشت برقرار می‌شد. این روندی است که اکنون نیز در اشکال جدید ادامه می‌‌یابد. اما امروز برخلاف گذشته مراکز دیگری بیرون از جهان غرب وجود دارند که به نیروی خود می‌توانند روشنگری سخت را به پیش ببرند. در چنین مراکزی مناسبات سیاسی، سنت‌های دینی و شیوه‌های مراوده اجتماعی می‌توانند از اساس با غرب متفاوت باشند. این امر الزاما پدیده‌ای منفی نیست بلکه برعکس می‌تواند موجب غنایی بشود که لازمه آن تنوع و چندگانگی است. لیدمن تصریح می‌کند در ایدئولوژی روشنگری ارزش‌هایی نیز وجود دارد که نمی‌توان و نباید ویژگی‌های فرهنگی خاص ‌شمرده شوند و خاستگاه فقط اروپایی هم ندارند و مشابه این ارزش‌ها را در اندیشه کنفوسیانیسم، خرد هندی، در فرهنگ‌های آفریقایی و بومیان آمریکا می‌توان یافت. انسان‌محوری، آزادی و برابری امروز به ‌اندازه دویست سال پیش آرمان‌هایی مهم و جذاب‌اند و البته دست‌یافتن به آنها به همان میزان دشوار است. به ‌گفته لیدمن امر منحصر‌به‌فردِ پروژه روشنگری خودِ این ایده‌ها نبود بلکه این اندیشه بود که آنها را با عقل‌گرایی می‌توان ترکیب کرد که در علم، تکنیک و اقتصاد مدرن نمود می‌‌یابد. این اندیشه هنوز دارای اهمیت است. اما دیگر نمی‌توان آن را با همان اطمینان ساده‌لوحانه اندیشمندی مانند کُندُرسه بیان کرد. تسلط روزافزون بر طبیعت و رشد فزاینده منابع می‌تواند در خدمت سرکوب، وحشت و استثمار باشد. خرافات و کج‌اندیشی نیز می‌توانند در پناه آنها شکوفا شوند. در مقابل، تصور جهانی عقلانی‌تر و خردمندانه‌تر از جهان ما بدون ترکیب روشنگری سخت و روشنگری نرم چنان که اندیشمندان روشنگری از آن سخن می‌گفتند دشوار است. و البته همین آسیب‌هایی که رشد و توسعه مدرن اقتصاد و تکنیک بر طبیعت و مناسبات انسانی وارد کرده است خود به شناخت و دانش دقیق‌تر و جدیدتر، پیشرفت تکنیک و منابع اقتصادی نیاز دارد. جمع‌بندی لیدمن این است که این منطق روشنگری سخت نیست که باید متوقف شود بلکه سمت‌وسوی آن باید تغییر کند و به این منظور به آرمان‌های روشنگری نرم نیاز داریم. پیوسته باید آرمان‌های آن در روند بی‌وقفه روشنگری دوباره سرزنده شود و برای اینکه زوال نیابد باید غنی‌تر شده و نسبت به زمان کُندُرسه در برابر تنوع گشاده‌تر باشد. حتی باید بتواند ضدِ خود، یعنی نوعی خاص‌نگری‌ را در‌بر گیرد که بر امر خاص، متفاوت و سنجش‌ناپذیر بنا می‌گردد. هیچ دستور عملی برای رسیدن به این هدف وجود ندارد، از این‌رو می‌توان گفت رؤیا و شاید پنداربافی است. اما گزینه مقابل آن‌ هم فقط بی‌توهمی نیست بلکه کلبی‌‌مسلکی متکبر و فرسوده است. ما هنوز در سایه روشنگری به ‌سر می‌بریم، اما این سایه نه از گذشته بلکه از آینده بر ما افکنده می‌شود.