ناصر یزدانی، دکترای مشاوره خانواده و استاد دانشگاه از مؤلفههای چرایی فروپاشی خانوادهها میگوید
شکستن قُبح طلاق در کردستان
در 9 ماه نخست امسال، 4412 طلاق در مناطق شهری و روستایی استان کردستان ثبت شده است
به استناد گزارش آماری در سامانه ثبت و احوال کشور، در 9ماهه اول امسال تعداد چهارهزارو 412 واقعه طلاق در استان کردستان به ثبت رسیده است که در مقایسه با مدت مشابه سال قبل، 13.7 درصد افزایش داشته است. این آمار استخراجشده برمبنای تاریخ وقوع و براساس ثبت گزارش تا یکم دیماه سال جاری است. براساس این گزارش، بیشترین طلاق ثبتشده مردان مربوط به گروه سنی ۴۰ تا ۴۴ساله به تعداد 929 مورد است که 21 درصد از کل طلاقهای استان در مدت 9ماهه امسال به این گروه سنی از مردان تعلق دارد. بیشترین طلاق ثبتشده زنان نیز مربوط به گروه سنی ۳۵ تا ۳۹ساله به تعداد هزارو چهار مورد ثبت و گزارش شده که از نظر آماری 23 درصد از کل طلاق ثبتشده در مدتزمان یادشده اعلام شده است.


شیروان یاری: به استناد گزارش آماری در سامانه ثبت و احوال کشور، در 9ماهه اول امسال تعداد چهارهزارو 412 واقعه طلاق در استان کردستان به ثبت رسیده است که در مقایسه با مدت مشابه سال قبل، 13.7 درصد افزایش داشته است. این آمار استخراجشده برمبنای تاریخ وقوع و براساس ثبت گزارش تا یکم دیماه سال جاری است. براساس این گزارش، بیشترین طلاق ثبتشده مردان مربوط به گروه سنی ۴۰ تا ۴۴ساله به تعداد 929 مورد است که 21 درصد از کل طلاقهای استان در مدت 9ماهه امسال به این گروه سنی از مردان تعلق دارد. بیشترین طلاق ثبتشده زنان نیز مربوط به گروه سنی ۳۵ تا ۳۹ساله به تعداد هزارو چهار مورد ثبت و گزارش شده که از نظر آماری 23 درصد از کل طلاق ثبتشده در مدتزمان یادشده اعلام شده است.
سامانه ثبت احوال کشور میانگین سن طلاق بار اول مردان در کردستان را 38.40 سال و در بین زنان 33.96 سال گزارش داده است. بنابر همین آمار، سنندج با ثبت هزارو 694 مورد طلاق و 25.1 درصد افزایش و کامیاران با 425 مورد واقعه طلاق و افزایش درصدی، در صدر سونامی طلاق کردستان قرار دارد و سروآباد با ثبت یک مورد در کف جدول آمار طلاق قرار گرفته است و این شهرستان جزء شهرستانهای بهنوعی فاقد پدیده طلاق در استان شناخته میشود.
طبق جدول گزارش آماری در سامانه ثبت احوال کشور، طلاق در شهرستانهای بانه 230 مورد، دهگلان 101 مورد، بیجار 163 مورد و قروه 393 مورد که به ترتیب در مقایسه با مدت مشابه سال قبل بانه 10.5 درصد، دهگلان 15.8 درصد، بیجار 4.7 درصد و قروه 6.7 درصد کاهش یافته است و مابقی شهرستانها از جمله سقز با 629 واقعه طلاق، مریوان 561 و دیواندره با ثبت 215 واقعه طلاق به ترتیب 15.4 درصد، 7.1 و 1.4 درصد روند افزایشی دارند. در مقابل این تعداد از آمار در 9ماهه نخست امسال بنا به تحلیل همین جدول ثبت احوال کشور، 9هزارو 730 واقعه ازدواج ثبت شده، یعنی به عبارتی پدیده ازدواج و طلاق مانند دو خط موازی در امتداد هم حرکت میکنند. خبرنگار «شرق» پدیده طلاق در کردستان را درگفتوگو با دکتر «ناصر یزدانی»، دانشآموخته مشاوره خانواده، مدرس دانشگاه فرهنگیان با سالها سابقه مشاوره در پیشگیری از طلاق در دادگستری کردستان کاویده است که به اعتقاد این روانشناس، کردستان بر گسل زلزله طلاق قرار دارد و اگر مسئولان آژیر این قطار ترمزبریده را نکشند، کانون خانوادهها به سمت دره سقوط میکند و این به عبارتی ازهمپاشیدگی است.
این روانشناس و پژوهشگر پدیده طلاق در کردستان و کشور، از اینکه بررسیهای آکادمیکی نشان میدهد که زوجین در پنج سال اول زندگی در ایران از هم جدا میشوند، ابراز نگرانی میکند و میگوید: با توجه به افزایش میانگین سنی مردان و زنان در پدیده طلاق باید نگران شکستن قُبح طلاق در گروه سنی بالا در کشور بهویژه استان کردستان بود؛ چراکه در دورانهای نهچندان دور تاریخ طلاق در گروه سنی ۴۰ تا ۴۴ سال مردان و ۳۵ تا ۳۹ سال زنان چندان مرسوم نبود. اما اینکه امروز تحلیل آمارها بیانگر این است که ۲1 درصد از کل طلاقهای ثبتشده مربوط به این گروه سنی مردان و 23 درصد از کل طلاقهای ثبتشده استان مربوط به این گروه سنی از زنان تعلق دارد، نگرانکننده میداند. آنچه در پی میخوانید، دیدگاه و نظر ناصر یزدانی، دانشآموخته دکترای مشاوره خانواده و پژوهشگر مؤلفههای پدیده طلاق در کردستان و کشور است.
امروزه با توجه به آمار موجود، پدیده طلاق در جامعه به مسئله بسیار عادی و نرمال تبدیل شده است، درحالیکه در گذشته زن و شوهری که از هم جدا میشدند، تا ماهها و سالها از ترس قضاوت دیگران در محافل عمومی خانواده و طایفه ظاهر نمیشدند. به نظر شما چرا امروزه قُبح طلاق شکسته شده است؟
در کنار تمام مسائلی که میتواند به طلاق منجر شود، اجازه بدهید به نگرشی که امروزه در میان جوانان تازهازدواجکرده یا کسانی که در دهه اول زندگی مشترک قرار دارند، وجود دارد، بپردازیم و آن هم این است اگر در گذشته شخصی با قهر همسر یا مسائل خانوادگی روبهرو میشد، نگران قضاوتشدن از طرف دیگران بود که ممکن است به گونهای او را قضاوت کنند که انگار توانایی اداره یک زندگی مشترک را ندارد، اما امروزه این نگاه و نگرش کاملا تغییر کرده. کسی که به طلاق فکر میکند، به تصور جدیدی رسیده است و آن هم جرئت رهاکردن است. تصور کنید کسی که فکر میکند توانایی اداره زندگی مشترک را دارد، وقتی به مشکل برمیخورد به دنبال راهحلهای مختلف میگردد، ولی وقتی که شما جرئت پیدا میکنید که رها کنید، تنها یک راهحل دارید و آن هم رهاکردن است.
این جرئتمندی به نوعی مدال شجاعت و افتخار بر سینه شخص طلاقگرفته میاندازد که باعث میشود نهتنها شرم حضور در محافل عمومی را نداشته باشد، بلکه تمایل بیشتری برای نمایش خود و ترغیب دیگران به طلاق داشته باشد؛ یعنی به نوعی میتوان گفت افراد طلاقگرفته به دنبال حلقه دوستان بیشتری میگردند. نکته بعدی را باید در سبک فرزندپروری افراد جستوجو کرد. شیوه فرزندپروری سهلگیرانهای که والدین مدام نیازهای کودک خود را برآورده کردهاند و این مهربانی خالهخرسه کاری کرده است که کودک با اولین ناکامی دست به لجبازی احساسی و عاطفی بزند و خیلی راحت قید تمام پنبههایی را که رشته کرده است بزند. ما امروزه با پدیدههای نوینی روبهرو هستیم، یعنی آنچه را برای خود میخواهند، صرفا برای خود میخواهند و آنچه را برای دیگران میخواهند، قطعا چیزی است که برای خود نمیخواهند. در لابهلای این حرفها، نکتهای که نهفته است این است که هرچه بیشتر به جلو حرکت میکنیم، میل به سودمندی اجتماعی و شهروند مفیدبودن در افراد کاسته شده و فردگرایی و نوعی خودشیفتگی میتواند خصوصیت بارز این نسل با این شیوه فرزندپروری باشد.
با استناد به همین موضوع «جرئتمندی» که به آن اشاره داشتید، بررسی آمارها نشان میدهد که میانگین سنی طلاق به مرز ۳۰ تا ۳۵ سال کاهش یافته است. این در حالی است که فروپاشی کانون خانوادهها در ابتدای سالهای نخست زندگی در دورهای که دختر و پسر خود دست به انتخاب میزنند و ازدواج تحمیلی خانوادهها بهمثابه چند دهه گذشته مرسوم نیست، اتفاق میافتد. چرا؟
اجازه بدهید ابتدا این نکته را خدمتتان عرض کنم که ما یا به خاطر تشابهات ازدواج میکنیم یا به خاطر تفاوتها؛ یعنی بعضی افراد دوست دارند شریک زندگی خود را به خاطر اینکه خیلی به خودشان شبیه است انتخاب کنند و بعضیها تمایل دارند به خاطر تفاوتهایی که با خانواده همسر آینده خود دارند دست به انتخاب همسر میزنند و این بسته به شخصیت هرکدام از ما فرق میکند. و اگر بخواهم به مؤلفههای یک عشق پخته بپردازم، ناچارم به مثلث عشق استرانبرگ بپردازم و آن هم اشاره میکند که عشق سه ضلع دارد که در صورت نبود هر ضلع از این مثلث، چیزی به نام عشق اتفاق نخواهد افتاد که عبارتاند از صمیمیت، تعهد و روابط فیزیولوژیک.
ما در هر رابطهای ابتدا صمیمیت را عرضه میکنیم، بعد نسبت به کسی که صمیمی شدیم متعهد میشویم و سپس به روابط جنسی و فیزیولوژیک هم خواهیم پرداخت. به نظر میرسد با توجه به اینکه امروزه مرزهای اخلاق کمرنگتر شده است، بسیاری از جوانان قبل از اینکه به زیر سقف زندگی مشترک بروند، هم صمیمیت، هم تعهد و هم روابط جنسی قبل از ازدواج را تجربه کردهاند. از وقتی که زیر سقف مشترک میروند، چیز تازهای برای عرضهکردن ندارند و ممکن است از همان اوایل زندگی مشترک تفاوتهایی که باید منجر به تعاملات عاطفی سازنده میشد، جای خود را به تعاملات مخرب میدهد یا تشابهاتی که قرار بود ما را کنار هم با جذابیتهای آشنا و نوستالژهای کودکی ما را کنار هم نگه دارد، جای خود را به نوعی دلزدگی از روزمرگی خواهد داد و اینجاست که در اوایل ازدواج بعد از اینکه شور جنسی کاهش پیدا میکند و مشکلات ناشی از زندگی مشترک پررنگتر میشود، جوان تازهازدواجکرده، فاقد مهارت کافی برای حل مسائل زندگی خود است.
اگر بخواهم این بحث را جمعبندی کنم، نقطه تأملبرانگیز این است که متأسفانه سیستم تعلیم و تربیت ما و سیستم فرزندپروری خانوادهها نتوانسته است مهارتهای اساسی زندگی را به فرزندان ما یاد بدهد؛ مهارتهایی که ما برای تعامل با دیگری نیاز داریم. این مهارتها عبارتاند از مهارت ارتباط مؤثر و مهارت حل مسئله. در نبود این مهارتها وقتی کشمکشهای درون زندگی اوج میگیرد، فرار از مشکلات میتواند برای خیلیها گزینه جذاب و در دسترستری باشد. در اوایل زندگی مشترک چه پسر، چه دختر وقتی هنوز کاملا از زندگی قبلی خود جدا نشدهاند و سبک زندگی قبلی خود را به زندگی مشترک آوردهاند، هنوز هم امیدوارند که در صورت باب میل نبودن زندگی مشترک، میتوانند به زندگی قبلی خود یعنی آغوش پدر و مادری که گاهی حمایتکننده هم هستند، برگردند. البته باید توجه کرد که گاهی بعضی حمایتها نهتنها کمککننده نیست، بلکه آسیبزا هم خواهد بود.
همچنان که در سؤال قبل پرسیدم، امروزه مثل چند دهه گذشته نیست که والدین به اجبار پسر یا دختر را مجبور به ازدواج کنند. اکثر جوانان با رابطه عاشقی و معشوقی به پیوند زناشویی مبادرت میورزند؛ اما پایداری این پیوندها چندان مستحکم نیست و بررسیها نشان داده است که خیلی زود عهد و پیمان زناشویی جوانان از هم میگسلد، اما شما همچنان مُصر به دخالت والدین بهویژه مادران برای انتخاب همسر برای پسران هستید.
نمیتوان اینگونه عنوان کرد که والدین امروز در انتخاب همسر فرزندان خود دخالتی ندارند. براساس تجربه بالینی خودم، دارم عرض میکنم که امروزه ما با پدیده مادران محدودکنندهای مواجه هستیم که نه با اجبار یا فشار، بلکه با القای احساس گناه به فرزندان خود سعی میکنند در تصمیم آنها دخالت کنند، بهویژه مادرانی که در کودکی بسیار مهربان بودند و تمام نیازهای فرزندان خود را برآورده کردهاند، امروز که فرزندان آنها به سن ازدواج میرسند، ترس ازدستدادن فرزند بهویژه ترس ازدستدادن فرزند پسر باعث میشود که به هر انتخابی تن ندهند و ما با پسرانی مواجه هستیم که هنگام تصمیمگیری درباره ازدواج بدون شرم عنوان میکنند که مادر من با این ازدواج موافق نیست، درحالیکه انتظار میرفت پسران در آستانه ازدواج برای گزینه دلخواه خود تلاش کنند.
درواقع این پدیده به مسئلهای به نام تمایزنیافتگی یا رسیدن به استقلال برمیگردد، اگرچه والدین برای فرزندان خود مستقیما همسری انتخاب نمیکنند، ولی فرزندان خود را چنان تمایزنایافته بار میآورند که توان تصمیمگیری مستقل در امر ازدواج را ندارند و حتی در زندگی زناشویی بسیاری از مشکلات خود را به خانواده اصلی خود عرضه میکنند و از آنها کمک میخواهند که مشکل رابطه خود با همسرشان را حل کنند، درحالیکه بردن شکایت پیش والدین اصلی باعث بدبینی خانواده یا نااطمینانی والدین اصلی به عروس یا داماد خودشان میشود.
تجربه بالینی من همچنین نشان میدهد که گاهی حمایتهای افراطی والدین مبنیبر اینکه همسرت را طلاق بده، خودم همسر بهتری برایت میگیرم یا نگران مهریه نباش خودم هستم، زمینه طلاق ساده را برای فرزندان خود فراهم میکند.
از طرفی دیگر خود این جوانان هم مهارت کافی برای زندگیکردن ندارند. طبق تحقیقات سازمان بهداشت جهانی، کسانی که مهارتهای زندگی را بهتر بلدند، بهتر از عهده زندگی مشترک برمیآیند. متأسفانه نه در چارچوب آموزش رسمی، نه در آموزشهای غیررسمی و حتی نه در تربیت فرزندان به مهارتهای اجتماعی و زندگی خیلی اهمیت داده نمیشود و خود جوانان ما هم نسبت به فراگیری این مهارتها یا رغبت ندارند یا آگاهی کافی ندارند که کجا و چگونه باید این مهارتها را بیاموزند. شاید اگر افراد در آستانه ازدواج را در معرض این آموزشها قرار داد، توان حل مسئله آنها بالاتر برود.
نکته آخر اینکه تابآوری نسل امروز نسبت به نسل گذشته کاهش پیدا کرده است. در مسائل و مشکلاتی که پیش میآید، آستانه تحمل پایینی دارند و خیلی ساده به راهحلهای سریعتر فکر میکنند تا به مذاکرات منجر به سازش.
شما به عنوان دکترای مشاوره خانواده، از موج ظهور سبک زندگی دیجیتال یا هماهنگشده با دیجیتال در زندگی مدرن ما انسانها بارها سخن گفتهاید و تأکید دارید که تلاطم آن، ساحل آرامش زندگی را برهم زده است و معتقدید بروز شبکههای اجتماعی فراتر از پدیده مدرنیته است.
بله درست است. از دیدگاه من بروز شبکههای مجازی مثل فیسبوک، تلگرام، واتسآپ و اینستاگرام پدیدهای فراتر از مدرنیته است؛ چراکه ما در مدرنیته با کلانروایتهای رسانهای مواجهیم. رسانههایی که باور داشتند میتوانند زندگی مردم را تحت تأثیر قرار بدهند و درس زندگی به مردم بدهند. رسانههای یکطرفهای که یک طرف آن غولهای رسانه و طرف دیگر آن مخاطبان عام بودند. ولی ظهور شبکههای اجتماعی از جمله واتسآپ، اینستاگرام و سایر شبکهها، یکطرفهبودن رسانه را به چالش کشید. پدیدآمدن این شبکهها در واقع کمک کرد افرادی که فعال مجازی هستند، خودشان خبرساز باشند، خبرنویس باشند، خبرنگار باشند، مجری باشند و حتی مخاطب خبرهای خودشان هم باشند. در این فضای رقابتی و نمایشی، هرکس بهتر و زیباتر خودش را عرضه کند، شانس موفقیت و ماندگاریاش بیشتر است. بنابراین همانطور که در بالا هم اشاره کردم، شبکههای اجتماعی مجازی به نوعی دنبال لایکگرفتن و فالوور جذبکردن و کامنتگرفتن است.
تولید محتوا به عنوان یکی از ابزارهای قدرتمند عرضه خود به جامعه شناخته میشود. شما فکر میکنید ذهن مخاطبتان را میخوانید و سعی میکنید متناسب با مخاطبانی که در شبکه یا در پیج شما حضور دارند، محتوا تولید کنید. در این بین، آنچه برای تعداد بیشتری از افراد جامعه مهمتر است، قدرت وایرالشدن بیشتری نیز دارد؛ ازجمله این موارد میتوانیم به نیازهای انسانی، طبیعتدوستی، حیوانات سرگرمکننده، زندگی مشترک، روابط بین فردی، روابط سمی و حتی طلاق اشاره کنیم.
پس آنچه اتفاق میافتد، ظهور یک نوع سبک زندگی دیجیتال یا هماهنگشده با دیجیتال در سطح جامعه است. اینکه سواد رسانهای ما در چه اندازهای است، در تشخیص سره از ناسره میتواند کمککننده باشد، ولی فرض ما بر این است که سواد رسانهای جامعه ما متوسط رو به پایین است. بر اساس نظریه یادگیری مشاهدهای، آنچه دیده میشود، پسندیده هم میشود و این پسندیدن یک سبک زندگی جدید را عرضه میکند که ممکن است کاملا با فرهنگ بومی، محلی و اجتماعی ما در تضاد باشد. در این بین، چون افراد بسیاری درگیر این شبکهها و تولید محتوا هستند، با ترجمه بعضی محتواهای حداقلی از کشورهای دیگر، سعی در موجه نشاندادن محتوای تولیدشده دارند. نگاهکردن به محتواها و پسندیدن سبک زندگی افرادی که حضور پررنگتری در شبکههای اجتماعی دارند، گرایش به آن نوع سبک زندگی که بیشتر سبک زندگی فردگرایانه با تجرد خودخواسته است، به عنوان یک سبک برتر معرفی میشود.
در واقع در تعامل با شبکههای مجازی، باطن زندگی خود را با ظاهر فریبنده زندگی دیگران مقایسه میکنیم و در این مقایسه، بازنده همیشه باطن زندگی ماست؛ چراکه دیگران در شبکههای مجازی زندگی نمیکنند، بلکه بازی میکنند و ما هم درگیر بازی دیگران میشویم. البته جذابیت زندگی بازیشده توسط دیگران بیشتر از زندگی زیسته خود ماست و این جذابیت به برخی از افراد در جامعه کمک میکند که تصمیم طلاق را سادهتر بپذیرند و حتی به مراسم و دورهمیهای مندرآوردی مثل جشن طلاق فکر کنند. با این توضیحات، واضح است که در انتخاب بین جذابیت ساختگی طلاق در مقابل محدودیت بزرگنماییشده زندگی، کفه ترازو به نفع طلاق سنگینی میکند.
در بحث آسیبهای اجتماعی، ما معمولا به عنوان یک بیماری مسری روانی نگاه میکنیم؛ یعنی همانگونه که از دیگران به ما ویروس سرماخوردگی یا سایر بیمارهای عفونی منتقل میشود و ممکن است کمکم به صورت اپیدمی ظاهر شود، بسیاری از آسیبهای اجتماعی نیز میتواند بهسرعت به جامعه تسری پیدا کند و طلاق هم از این قاعده مستثنا نیست. با تولید محتواهای سادهانگارانه در مورد طلاق، گرایش جامعه را به سمت زندگی مجردی سوق میدهند تا به سمت یک زندگی زناشویی شاد.
افزون بر شبکههای اجتماعی، فیلمهای ماهوارهای شبکههای «جم کلاسیک» و «جم تیوی» که ژانر این فیلمنامهها شاید چندان با فرهنگ خانوادههای ما ایرانیها و کُردها همخوانی نداشته باشد، تا چه میزان توانسته است تاروپود خانوادهها را از هم بپاشد؟ راهکار چیست؟
قطعا شروع به کار یک شبکه ماهوارهای با سیاستگذاریهای خاص دستاندرکاران و تهیهکنندگان آن عجین است؛ سیاستهایی که برای جذب بیننده، داستانهای اغواکننده و جذاب را سرلوحه کار قرار میدهند، بدون توجه به اینکه دیگران بعد از دیدن این فیلم به چه تصمیمی خواهند رسید.
ما در روانشناسی نظریهای داریم به نام یادگیری مشاهده. اگر ساده بخواهم این نظریه را توضیح بدهم، باید اشاره کنم به اینکه بخش عمدهای از یادگیریهای ما از طریق چشم اتفاق میافتد؛ یعنی ما از طریق دیدن رفتارهای جدید، کنشهای تازهای را برای مواجهه با اتفاقات زندگی یاد میگیریم و از این طریق خزانه رفتاری ما از رفتارهایی پُر خواهد شد که از طریق الگو یعنی همان الگویی که آن را به چشم میبینیم و دوستش داریم، آن را به دست آوردهایم. پس اتفاقی که بعد از دیدن اینگونه فیلمها و سریالهای صرفا سرگرمکننده و بدون محتوا خواهد افتاد، کپیبرداری ناقص از اتفاقها و رفتارهای داخل فیلم خواهد بود. ما از طریق مشاهده این فیلمها، از طریق همذاتپنداری با قهرمان داستان، همراه با او خوشحال شده و با ناراحتی او ناراحت خواهیم شد.
البته این الگویی خواهد شد برای اتفاقات مشابهی که در زندگی خود ما رُخ خواهد داد؛ یعنی وقتی ما به یک مشکل در زندگی زناشویی برمیخوریم، اولین راهحلی که به ذهنمان خواهد رسید، راهحل قهرمان داستان فیلمی است که بهتازگی آن را دیدهایم. با این نگاه، فیلمهای چیپ و فاقد محتوا میتواند راهحلهای نامناسب و گاهی آسیبزایی به ما ارائه دهد. قطعا آنچه در فیلم اتفاق میافتد، در زندگی عادی اتفاق نخواهد افتاد، ولی ما فکر میکنیم در زندگی ما هم بعد از طلاق همان اتفاقی خواهد افتاد که برای قهرمان فیلم افتاده است. اینگونه است که ما به بنبست مضاعفی خواهیم رسید؛ بنبستی که یک قسمت آن از دست دادن زندگی خانوادگی است و یک سمت دیگر آن از دست دادن شالوده شخصی خود ما. با این نگاه، قطعا با استفاده نابجا و نامناسب از شبکههای اجتماعی و همچنین وقتگذرانیهای خارج از عرف با شبکههای ماهوارهای، حافظه کاری ما پر از رفتارهایی خواهد شد که در فیلم اتفاق میافتد، ولی وقتی به خود میآییم، میبینیم آنچه اتفاق افتاده، فقط فیلم بوده و ما بازیگران ناشی یک فیلم بیسروته خواهیم بود.
در گذشته بیشترین عامل جدایی خانواده دو مقوله بیکاری و اعتیاد سرپرست خانوار بود؛ هماکنون افزون بر موارد ذکرشده، تنوعطلبی، لذتگرایی و عدم رضایت جنسی زوجه نیز در مؤلفههای جامعهشناختی و روانشناختی طلاق قرار گرفته است. تحلیل شما به عنوان یک روانشناس که سالها روی پدیده طلاق پژوهش کردهاید چیست؟
شاید گزافهگویی نباشد اگر بگویم به اندازه تمام طلاقهایی که اتفاق میافتد، دلیل طلاق هم وجود دارد. به عبارتی، هیچ دو نفری مثل هم طلاق نمیگیرند. البته حوزهای که مشکلات اتفاق میافتد، میتواند مشترک باشد.
ولی انسان امروزی، انسانی که دوره مدرن را هم طی کرده است، یکسری صوصیات دارد که با انسان دوره مدرن هم بسیار متفاوت است. در خصوصیات انسان امروزی میتوانیم به آسانگیری، تکثرگرایی، لذتگرایی و... اشاره کرد؛ یعنی همه چیز این آدم بستهبندیشده است، آبی که مینوشد، غذایی که میخورد، لباسی که میپوشد و حتی رابطهای که برقرار میکند.
نکته بعدی، نقش شبکههای اجتماعی در دامنزدن به تنوعطلبی، لذتگرایی و حتی فانتزیهای جنسی و جنسیتی است. شاید در گذشته داشتن یک نوع فانتزی یا گرایش خاص یا لذتطلبی افراطی در ذهن یک آدم شکل میگرفت و شخص چون میفهمید با دیگران فرق دارد، از عنوانکردن آن نیز ابا داشت؛ اما امروزه بسیار سریع و راحت به آدمهای شبیه به خود میرسد و راحتتر میتواند از آنچه در سر دارد صحبت کند و همین مسئله ممکن است کاسه صبر همسر را لبریز کند.
پس آدمهایی که نیازهای متفاوتی دارند، قطعا دلایل متفاوتی هم برای طلاق خواهند داشت و اینگونه است که این دلایلی که عنوان کردید، عجیب و تازه نیستند. جامعه در پذیرش این افراد آسانگیرتر شده است و کنترل اجتماعی که در گذشته نقش چشمی را ایفا میکرد که ما را میپاید، امروزه این دیدهبانی کارکرد خود را از دست داده است. البته اهمیت بالایی که برخی روانشناسان زرد هم برای خودبودن، هرچه دلت میخواهد انجام بده تا سالمتر باشی و در مقابل نیازهایت مقاومت نکن، تو لیاقت به دست آوردن هرچیزی را داری که در رؤیاهایت داری، قائل هستند، نباید نادیده گرفت. هژمونی این گفتمان زرد روانشناسی، ذهنیت خطرناکی را در بسیاری از افراد شکل داده است که اولویت اساسی در زندگی من، خودم هستم و این دیگران هستند که باید خود را با من هماهنگ کنند، نه اینکه من خود را با دیگران هماهنگ کنم. در این آشفتهبازاری که در زیر یک سقف اتفاق میافتد، باید در کمال تأسف گفت برخی از دلایل طلاق بسیار ساده، ابتدایی و خندهدار شدهاند.
مقوله ازدواج سفید نیز در رسانهها و تحلیلهای جامعهشناسی مورد بحث قرار میگیرد. به نظر شما این فرهنگ وارداتی غربی در کاهش میل جوانان به ازدواج و افزایش گرایش خانوادهها به طلاق مؤثر است؟
ببینید، اگر یک قرار عاشقانه منجر به ازدواج را در یک مثلث نشان دهم، زندگی مشترک از صمیمیت شروع خواهد شد، به تعهد میرسد و براساس صمیمیت و تعهدی که ما آن را انتخاب کردهایم، روابط جنسی مشروع نیز به وقوع خواهد پیوست؛ یعنی وجود عشق در زندگی مشترک به این سه ضلع صمیمیت، تعهد و روابط جنسی بستگی دارد. ولی در ازدواج سفید چیزی به نام تعهد عملا در بین دو نفر درگیر در این ازدواج وجود ندارد یا اگر هم وجود داشته باشد، یک تعهد فراگیر و الزامآور نیست؛ بیشتر به سمت و سوی تعهدات مالی سوق پیدا میکند، نه تعهدات عاطفی و احساسی. اینگونه است که در ازدواج سفید، اساسا تعهدی وجود ندارد که شکسته شود و بدون شک، فرهنگ غنی این سرزمین با احترامی که برای زنان و مردان جوان قائل است، ازدواج را یک امر فردی در بستر اجتماعی میداند، نه یک تصمیم فردی در خفا.
برخی از سبکهای زندگی وارداتی با اولویت قراردادن ارضای نیازها میتواند برای کسی که صرفا ارضای فوری نیاز اولویت اوست، جذاب باشد و البته چون تعهدی هم مثل تأمین نیازهای مادی و عاطفی و همچنین مهریه و نفقه و... وجود ندارد، پس گریز از آن هم نباید سخت باشد.
بدون اینکه بخواهم افرادی را که درگیر این نوع ازدواج هستند قضاوت کنم، باید به این نکته اشاره کنم که ازدواج سفید به بسیاری از افراد میآموزد که شما میتوانید بدون دردسر رها کنید، بدون اینکه توجه کنید کسی که در کنار شما بوده است چه نوع آسیبی خواهد دید یا اصلا آسیبدیدن طرف مقابل برای شما اهمیتی دارد یا نه. رهاکردنهای پیدرپی، ترس از رهاکردن را کاهش میدهد و انسانهای تکراهحلی بار خواهد آورد؛ یعنی هر وقت به مشکل برخورد، بلافاصله سراغ رهاکردن میرود. باید به این نکته توجه کنیم بسیاری از افرادی که ازدواج کردهاند ممکن است به طلاق فکر کنند، ولی ترس از رهاکردن یا رهاشدن باعث میشود کمتر به تصمیم طلاق برسند، ولی برای کسانی که ازدواج سفید را تجربه کردهاند از این ترس حساسیتزدایی شده است، پس رهاکردن عملا ترسی ندارد.
این مسئله شبیه کسی است که تجربه چند بار طلاق در زندگی زناشویی دارد. قطعا ما در مشاوره ازدواج وقتی که با افرادی که چند بار ازدواج کردهاند روبهرو میشویم، ناچاریم به شریک این آدم متذکر شویم که برای کسی که چند بار طلاق گرفته یا طلاق داده است، قبح طلاق شکسته شده و طلاق مجدد سنگین نیست. برای کسی هم که درگیر این نوع ازدواجها خواهد شد وقتی به بنبست یا به شرایطی میرسد که احساس میکند اینجا دیگر بنبست است، رهاکردن تنها راهحل او خواهد بود.
نتیجه میگیریم هرچه تجربههای ما از رهاکردن بیشتر باشد، امکان تصمیمگیری برای طلاق بیشتر است، پس ازدواج سفید و شرایط مشابه با ازدواج سفید میتواند آمادگی بیشتری برای تصمیم به طلاق ایجاد کند.
نمودار افزایش شمار طلاق در مناطق روستایی شهرستان مهاباد به نسبت مناطق شهری نگرانکننده است، شما برای همترازی این رابطه معکوس، آگاهسازی از حقوق زناشویی خانوادهها در مناطق کمجمعیت را شمشیر دولبه میدانید، چرا؟
به استناد تحلیل و پژوهشهای میدانی شخصی، معتقد به داشتن آگاهی و آگاهیبخشی به نسل جوان مناطق روستای شهرستان مهاباد هستم، اما این را باید بدانیم که آگاهکردن همیشه هزینه دارد. وقتی که تصمیم میگیریم بخشی از جامعه را با حقوق خود آشنا کنیم، باید منتظر مطالبهگری این حقوق هم باشیم. به طور مثال میخواهم به طرحی که دو دهه پیش در استانهای کمبرخوردار برای آگاهیبخشی به زنان ساکن آن استانها نسبت به حقوق خود اجرا شد، اشاره کنم. طرحی که وزارت کشور در دست داشت، آگاهسازی زنان نسبت به حقوق خود بود. هدف از این طرح این بود که زنان در هر جامعهای باید از حقوق خود آگاهی داشته باشند. بعد از اجرا در استانهای مجری این طرح، نرخ درخواست طلاق نسبت به سالهای گذشتهتر بیشتر شد. در آسیبشناسی این طرح عنوان شده بود که آگاهی از حقوق باعث مطالبهگری همین حقوق خواهد شد و کسانی که باید این حقوق را به زنان واگذار میکردند (مردان سنتی این استانها) نمیخواستند از قدرت خود کوتاه بیایند، پس اقدام به طلاق گزینهای بود برای مطالبه حقوق در زنان یا اهرمی بود برای فشار به همسر.
به نظر میرسد در مناطق کمجمعیت وقتی که زنان با حقوق خود بیشتر آشنا میشوند انتظار دارند که همسر آنها در زندگی به حقوق آنها احترام بگذارد، ولی وقتی که مردان آمادگی احترام به این حقوق را پیدا نکردهاند یا نمیخواهند به این حقوق احترام بگذارند تنشهای خانوادگی افزایش پیدا میکند. نتیجه این تنشها کوتاهنیامدن یا لجکردن یکی از اعضای خانواده است که نهایتا به فروپاشی زندگی مشترک خواهد رسید. در مناطق روستایی وقتی که طرحی را برای آموزش به اجرا میگذاریم، بهتر است کل اعضای خانواده را درگیر این طرح کنیم. نگاه ما به خانواده یک نگاه سیستمی است؛ یعنی خانواده را به عنوان یک موجود زنده در نظر میگیریم با تمام اعضای آن، نمیتوانیم یک نفر از اعضا را آگاه کنیم و به سایر افراد توجهی نکنیم.
از طرف دیگر در مناطق کردنشین با توجه به مراودات مرزی با کشورهای همسایه از جمله عراق، ترکیه و آذربایجان و همچنین مراودات اجتماعی از طریق شبکههای مجازی سبک زندگی افراد تحت تأثیر آن سوی مرزیها هم قرار میگیرد، این امر باعث میشود رشد فرهنگی افراد در این مناطق بیشتر از سایر مناطق باشد، به همین دلیل متناسب با رشد فرهنگی مطالبهگری افراد هم افزایش پیدا میکند، وقتی که نمیتوانند حقوق خود را دریافت کنند، این مطالبهگری تبدیل به نوعی کشمکش قدرت میشود و همین کشمکش قدرت باعث میشود هیچکدام از طرفین از قدرت خود کوتاه نیایند.نتیجه این کشمکش برای رسیدن به قدرت در نهایت ممکن است تصمیم به طلاق باشد؛ طلاق به عنوان یک راهحل دموکراتیک و امن برای تمامکردن یک رابطه سمی و ناامن.
در تحلیل جامعهشناسی دورکیم بر روابط ارگانیکی برای همبستگی اجتماعی تأکید ویژه شده است که این نظریه درمورد نظام خانوادههای گسترده صادق است. به نظر شما تغییر شکل خانواده از گسترده به هستهای، چه نقشی در ازدیاد شمار طلاقهای مناطق شهری و روستایی مناطق کردنشین دارد؟
ابتدا همبستگی را با هم تعریف کنیم. همبستگی احساس مسئولیت متقابل بین دو یا چند نفر یا چند گروه است که از آگاهی و اراده برخوردار باشند. البته همبستگی حائز یک معنای اخلاقی به نام وظیفه یا الزام متقابل هم هست که دورکیم به دو نوع همبستگی، یعنی همبستگی مکانیکی و همبستگی ارگانیکی اشاره میکند.
از نگاه دورکیم همبستگی مکانیکی براساس همانندی شکل میگیرد؛ وقتی این شکل از همبستگی بر جامعه مسلط باشد افراد جامعه چندان تفاوتی با یکدیگر ندارند. ولی در همبستگی ارگانیکی، همبستگی از راه تمایزها و تفاوتهاست. اینجا افراد با همدیگر مانند نیستند، بلکه متفاوتاند، حالا اگر بخواهیم از طریق این دیدگاه به نظامهای خانواده نگاه کنیم، همبستگی در نظام خانوادههای گسترده، همبستگی مکانیکی است، انسجام اجتماعی در جوامع دارای همبستگی مکانیکی، ساده و بسیار شبیه به هم است و این انسجام را خویشاوندان بر افراد تحمیل میکنند و شخص بهخاطر تخطی از قانون یا تخطی از اجتماع بهشدت تنبیه خواهد شد و نگاه بازدارنده در خطاها تنبیهی است، پس ممکن است فکرکردن به طلاق هم مورد سرزنش و نکوهش سایر افراد جامعه قرارگیرد و همین امر باعث میشود شخص از تصمیم به طلاق منصرف شود، ولی شکل خانوادههای هستهای به نوعی با همبستگی ارگانیکی گره خورده است؛
یعنی در خانوادههای هستهای این تفاوتها هستند که هویت خانواده را شکل میدهند. هرچه یک خانواده از خانواده دیگری متمایز باشد، صاحب هویت مستقلتری خواهد بود. به اعتقاد خود دورکیم مهمترین عنصر در همبستگی ارگانیکی، تمایزپذیری است و تقسیم کار هم مظهری از تمایزپذیری اجتماعی است. نکته مهمی که میخواهم با استفاده از همین نظریه ارگانیکی دورکیم به آن اشاره کنم، همین مسئله تقسیم کار در خانوادههای هستهای است. زن و شوهری که در خانوادههای هستهای زندگی میکنند، انتظار کار مشترک هم در خانه هم بیرون از خانه را از همدیگر دارند؛
یعنی درآمد یک مرد برای زندگی مشترک کافی نیست و زن بخشی از نیروی کار خواهد بود و ممکن است شغلی که یک زن انتخاب میکند، با نقش زنانگی او در تضاد باشد، همین امر باعث میشود گلهگذاریهای یک زن در زندگی مشترک هم بیشتر شود و از طرف دیگر وقتی زن دوشادوش مرد در بیرون از خانه کار میکند، انتظار دارد مرد در خانه مانند یک زن بخشی از امورات منزل را برعهده بگیرد، برخی از کارهای خانگی از لحاظ فرهنگی با نقش مردانگی یک مرد در تضاد است و همین امر باعث نارضایتی از زندگی زناشویی هم خواهد شد. پس بخش عمدهای از مشکلات زندگی زناشویی در خانوادههای هستهای ناشی از نپذیرفتن نقشهای جدید برای مردان و زنان این نوع خانوادههاست و همین امر با درنظرگرفتن اینکه فردیت یکی از ارکان جوامع با همبستگی ارگانیکی است باعث میشود زن و شوهر به برگشتن به آزادیهای فردی بیشتر فکر کنند تا داشتن انسجام در زندگی مشترک.
دکتر یزدانی، با توجه به تحلیل و آسیبشناسی مؤلفههای تأثیرگذار در پدیده طلاق، راهکار برونرفت از وضعیت موجود و کاهش سرعت این قطار ترمزبریده در کردستان چیست؟
برای برونرفت از معضل طلاق در جامعه راههای زیادی وجود دارد که بعضی از این راهها را رفتهایم و گاهی نتیجه مثبتی هم نگرفتیم که دلیل عمده آن میتواند این باشد، تا رسیدن به نتیجه پای کار نبودهایم و بیشتر مستندسازی و گزارش دهی ملاک بوده است تا رسیدن به نتیجه مطلوب. با این حال میتوان به برنامههای کوتاهمدت، میانمدت و بلندمدت اشاره کرد تا از همهگیری طلاق جلوگیری کرد.
موارد پیشنهادی زیر میتواند در پیشگیری از افزایش بیرویه طلاق کارساز باشد:
۱. توصیف موقعیت: دادههای مربوط به طلاق باید بهطور شفاف در اختیار پژوهشگران قرار بگیرد تا براساس سن طلاق دلایل طلاق و عوامل دخیل در طلاق به راههای برونرفت از همهگیری طلاق رسید.
۲. ایجاد درمانگاههای ازدواج میتواند راهکاری باشد برای درمان اورژانسی مشکلاتی که در زندگی زناشویی افراد به وجود میآید.
۳. تأیید مشوقهایی که توان بازدارندگی داشته باشد. برای نمونه میتواند در دل طرح جوانی جمعیت مشوقهای مالی برای طولانیکردن سن ازدواج تعریف کرد.مثلا زوجینی که ازدواج آنها به دهمین سال زندگی مشترک میرسد، وامهای تشویقی برای خرید مسکن ارائه داد یا در طرحهای مسکن مالی و خرید خودروهای داخلی در اولویت باشند.
۴. برگزاری کارگاههای توانمندسازی زوجین در برونرفت از مشکلات پیشبینینشده در زندگی مشترک.
۵. حمایت مالی از طرحهای تحقیقاتی مرتبط با طلاق مخصوصا در مناطقی که آمار طلاق رو به افزایش است.
۶. ساماندهی و بهروزرسانی مراکز مشاورهای پیشگیری از طلاق و بهحداقلرساندن زمان انتظار برای گرفتن خدمات مشاورهای.
۷. استفاده از سیستم بیمهای در پرداخت تعرفههای خدمات مشاورهای مرتبط با طلاق.
۸. برگزاری دورههای آموزش مهارتهای زندگی در سطح مدارس متوسطه دوم دانشگاهها بهویژه مهارتهایی که به حل مسئله کمک میکنند.
۹. استفاده از ظرفیتهای فضای مجازی شبکههای اجتماعی مجازی با تولید محتوای حرفهای میتواند طیف وسیعی از جامعه را به عنوان مخاطب مورد پوشش قرار دهد.
۱۰. نترسیدن از طرح مسئله توسط متخصصان و معرفی طلاق به عنوان یک راهحل نه تنها راهحل در حل مشکلات زناشویی.
۱۱. تعیین تیم مدیریت در بحران طلاق در سطح استانداریها و فرمانداریهای شهرستانهای مختلف برای تصمیمگیری متناسب با زیست فرهنگی و ارائه راهکارهای برونرفت از معضل همهگیری طلاق.
البته به فهرست فوق میتوان موارد دیگری هم اضافه کرد و به نظر میرسد اگر کارگروهی در سطح استانهای کشور تعیین شود، میتوانند طرحهای قابل اجرای بهتری را برای پیشگیری از همهگیرشدن تصمیم به طلاق ارائه دهند و سازوکارهای اجرای این طرح را بهصورت دقیق و روشن تعریف کنند. برای این امر قبل از اینکه به این راهکارها بپردازیم نیاز به مدیران و مسئولانی داریم که شجاعت اجرای این طرحها را داشته باشند و تضمین کنند که تا وقتی هستند حمایت همهجانبه خود را از تمام تلاشهایی که برای پیشگیری از طلاق صورت میگیرد، بسیج میکنند. نه مدیرانی که از ترس پست به صندلی چسپیدهاند و به آمار غلط مدیران دستگاههای زیرمجموعه در کارگروههای مختلف بدون پرسشگری اکتفا میکنند و آمارپوشانی میکنند؛
دقیقا مثل پدیده «اچپیوی» که چند سال دیگر صدای این ساز زیر پوست زخمی جامعه به صدر اخبار رسانههای کشور میآید که کار از کار گذشته است و مردم قربانی مافیای واکسنفروشان خواهند شد. دولت پزشکیان باید به وزرا و استانداران تأکید کنند که جامعه را قربانی آمارهای اداری که بیشتر لاپوشانی برای سرپوش زخمهای چرکین اجتماعی است نکنند و دسترسی گزارشگران رسانههای پرسشگر و پژوهشگران به دیتا و آمارهای واقعی را فراهم کنند.