چگونه میاندیشیم؟
وسواس سیاسی؛ از پاکی به ناپاکی
رواناندیشی به معنای پیشیگرفتن روان بر اندیشه است. روان انسان اختیار اندیشهاش را در دست میگیرد، گویی «مغز از کار میافتد» و ویژگیهای روانی مانند وسواس، هراس، روانپریشی، شیدایی، افسردگی و... به جای ادراک و استدلال و تعقل مینشیند.
رواناندیشی به معنای پیشیگرفتن روان بر اندیشه است. روان انسان اختیار اندیشهاش را در دست میگیرد، گویی «مغز از کار میافتد» و ویژگیهای روانی مانند وسواس، هراس، روانپریشی، شیدایی، افسردگی و... به جای ادراک و استدلال و تعقل مینشیند. ما در اینجا تنها به یکی از این ویژگیهای روانی اشاره میکنیم که گریبانگیر جامعه سیاسیمان شده و آن هم «وسواس سیاسی» است که سودای پاکی دارد، اما سر از توطئه و ناپاکی درمیآورد. پرسش مقدماتی این است که چرا برخی مجذوب و شیفته سخنرانان حرفهای و سخنبازان هتاکِ سیاسی میشوند؟ بهویژه آن دسته از سخنرانانی که نگرشهایی از تئوری توطئه دارند. چگونه روانِ ما پدیدههای سیاسی را «مینگرد»؟ «چشم دل»، «بصیرت» و «واکنش شناختی روان» در پدیدههای سیاسی در معرض چه خطراتی است؟
بیماری وسواس میتواند نمادی در سیاست هم داشته باشد و «انسانِ وسواسیِ سیاسی» هم داشته باشیم؛ اما وسواس سیاسی چیست، چگونه پدید میآید و تداوم مییابد؟ نخست باید بگویم که تفاوت «شخص وسواسی» با «شخص عادی» در داشتن و نداشتن دغدغه پاکی نیست، بلکه در «میزان» و «شدت دغدغه» و در میزان «هراس» از ناپاکی است. فردی که دچار وسواس سیاسی است، نگرانی و هراس بسیار بیشتری دارد. شخصیتش متزلزل و بسیار شکننده است. فاقد اعتمادبهنفس لازم برای غلبه بر تردید است. نمیتواند به نتیجه برسد. نمیتواند اعتماد کند، ازاینروست که اصل را بر ناپاکی میگذارد. قطعیت و صلابتِ او در ناپاکانگاشتن دیگران نشانه شخصیت محکم او نیست، بلکه نشانه نگرانی، تزلزل، عدم اعتمادبهنفس و ترس است. وسواسی سیاسی ترسو است، چون ترسوست، در بدبینی مداومت دارد. او در مخالفت صلابت دارد. در خصومت یا کینهورزی شجاعت میورزد. «شخص وسواسی» تمنای پاکی دارد و درست در همین موضع است که ممکن است دچار انحراف و اعوجاج شود. «وسواس سیاسی» از هراسی غیرعادی آغاز میشود. شخص وسواسی، از ترسِ آلودگی، همهچیز را ناپاک میپندارد و به زمین و زمان بدبین است. جوانی که دچار وسواس سیاسی است معمولا پاک است و دغدغه پاکی دارد، در تمنای پاکیِ سیاسی متصلب است؛ صادق و قوی است؛ اما از درون کممحتوا، بیبنیه، متزلزل و نگران است. میترسد و میهراساند. تردید و ترس او را به نگرش توطئه میکشاند. اساسا، «بدبینی» به منظر و نگاه او تبدیل میشود و بهتدریج همهچیز را از منظر توطئه میبیند و تئوریهای توطئه برای او خوشایند و دلپذیر است. او به توطئه باور دارد چون «بدبینی» جهانبینی و ایدئولوژی اوست. از همین رو است که سخنرانانی که تئوریهای توطئه را سرلوحه گفتار خود میکنند، برای او حد اعلای «اقناع» را در پی دارند، چراکه همان بدبینی را دامن میزنند و «عطشِ وسواس» او را سیراب میکنند.
این بیماریِ سیاسی سوی دیگری نیز دارد. او نهتنها خود دچار نگرانی، ترس و تردید است بلکه دیگران را نیز دچار همان هراس و بدبینی میکند. بیماریاش مسری است. همچون کسی که گرفتار گرداب است؛ هر آنکس که دست او را بگیرد، با خود فرومیبَرَدش. با مداومت بر وسواس و بدبینی سیاسی، ضربات مداوم و خستگیناپذیری بر روان جامعه وارد میکند تا جایی که دیگران را متزلزل و روان آنان را تسخیر میکند. گویی روح و روان دیگران را میرباید. آری، «شخصِ وسواسیِ سیاسی» خستگیناپذیر است و با مشقت به طهارت میپردازد، آنقدر که همه را مطیع وسواس خود میکند. با همین ابزار تردید و وسواس است که دیگران را تسخیر میکند. تسخیر سیاسیِ شخصیتها و چهرههای دولتی نیز به همین روش انجام میگیرد.
وسواس دو روی دارد؛ یک روی تردید، ضعف و نگرانی و یک روی پرقدرتِ اصرار، مداومت، کنترل و تأکید. در واقع تردید و اصرار تبدیل به بزرگترین ابزار برای مسخ دیگران میشود. آنقدر در ترس و تردید خود صادق هستند که دیگران را نیز به شک و شبهه میاندازند. ترس و تردید به بزرگترین «ابزار تفوق» روحی و روانی تبدیل میشوند. در واقع هدف بسیار ساده و دمدستی است: قرار نیست کسی را از لحاظ فکری متقاعد کنید. فقط تخریب کنید. فریاد دزد و خائن سربدهید و در فریاد خود صادق باشید. ضجه بکشید. صادقانه بر خود از درد بپیچید. اغلب، باورتان خواهند کرد. واقعا هم درد میکشند. درد اینان «درد نگرانی» است که از هراس هم سنگینتر و ویرانگرتر است. «آیین وسواس» سلاحی خودساخته در برابر «درد عمیق نگرانی» و تردید است. این هراس با ضجه آغاز میشود و سپس با خصومت درمیآمیزد و به فریاد تبدیل میشود؛ فریادی که گاهی «حقجویانه» و «عدالتطلبانه» است. این فریاد حقطلبانه مخاطب خود را پیدا خواهد کرد: جوانان پاکی که تازه به دنیای سیاست وارد شدهاند؛ در پی ثبات روحیاند. در سیاست عجله دارند. در آتش شوق دستیابی به یک فکر سیاسیِ باثبات و مبارزه برای آن میسوزند. درست در همین نقطه کارشان تمام است؛ به اولین سخنران حرّاف، حرفهای و تند که برمیخورند جذبش میشوند. اگر هم شعارهای دینی و مذهبی سر دهد که چه بهتر، چون این شعارها در اساس خود پاک و زلال و فطریاند و کسی با آنها مخالفت ندارد. محکمسخنگفتنِ یک سخنران ملاک اصلی آنان است. این استحکامِ سخن پاسخی به تزلزل درونی آنان است.
شخص وسواسی از ترسِ آلودهشدن همهچیز را ناپاک میپندارد. «وسواسی سیاسی» نیز از ترس آلودهنشدن، دل به یک سخنران تند و قدرتمند میسپارد؛ از ترس مرگ به خودکشیِ سیاسی تن میدهد و جامعه را به آتش کینه و تفرقه میافکند. «تمنای پاکی» آنگاه که در مهلکه وسواس میافتد خسران به بار میآورد. وسواس سیاسی، «تمنای توطئه» میآفریند و انسان را در پی سناریوهای پلیسی، فیلمهای پیچیده امنیتی، دستهای پنهان پشت پرده و... سرگردان میکند. البته که در جهان سیاست توطئه هست، دستهای پشت پرده هست، مافیا هست و... . اما آنچنان که گفتیم تفاوت شخص وسواسی با دیگران در اغراقِ بیمارگونه نسبت به توطئه نمایان میشود. وسواسی سیاسی مایل است همهچیز را در قاب توطئه ببیند. در نگرش او، بهصورت مطلق، ادعای «توطئه» به جای منطقِ «استدلال» مینشیند؛ نکته اینجاست. اظهارات توطئهآمیز به خودی خود استدلال تلقی میشود. آن ها، زین پس، همه را علیه خود میپندارند و چون تصور میکنند که دیگران دشمنی میورزند، خود دستبهکار توطئه میشوند و پیشدستی میکنند. توطئهنگر، توطئهچی میشود. «وسواسی سیاسی» حیلهگر و نیرنگباز میشود. همان که تمنای پاکی داشت، خود به ناپاکی دست مییازد و آبروی دیگران را دستاویز توطئههای خود میکند. هدف به وسیله تبدیل میشود. اینجا او دیگر «توهم» ندارد، بلکه «توطئه» دارد. از اخلاق عاری میشود و به فساد میگراید. تمنای پاکیِ بیمارگونه او را به فساد میکشاند.