|

غایب بزرگ سیاست

باید اعتراضات کارگری را جدی گرفت و قدر آن را دانست، چراکه یکی از معانی اعتراض، حیات یک طبقه و دیگر امید به بهبود شرایط است. طبقه کارگر با آگاهی بر مصائبی که احاطه‌اش کرده است باور دارد یا ناچار است باور کند تنها راه برون‌رفت از وضعیت کنونی، اعتراض و وفاداری است، نه اعتراض و خروج.

احمد غلامی نویسنده و روزنامه‌نگار

باید اعتراضات کارگری را جدی گرفت و قدر آن را دانست، چراکه یکی از معانی اعتراض، حیات یک طبقه و دیگر امید به بهبود شرایط است. طبقه کارگر با آگاهی بر مصائبی که احاطه‌اش کرده است باور دارد یا ناچار است باور کند تنها راه برون‌رفت از وضعیت کنونی، اعتراض و وفاداری است، نه اعتراض و خروج. امید و حیاتی که در طبقه متوسط -اگر پدیده‌ای به این نام هنوز وجود داشته باشد- سال‌هاست که از دست رفته است و ما با طبقه‌ای شناور روبه‌روییم بین بودن و نبودن. طبقه‌ای که در دور دوم انتخابات سال 1384 خلاف باورها و منافعش به احمدی‌نژاد رأی داد. در آن دوران، کانون ستادهای انتخاباتی مرحوم هاشمی‌رفسنجانی با این تصور که طبقه متوسط از جریان اصلاحات و به‌ تبع آن از نماینده مورد نظر این جریان حمایت خواهد کرد، امید به پیروزی را در سر می‌پروراندند؛ اما خبرهای رسیده از مناطق مختلف تهران حاکی از این بود رقیب در حین ناباوری پیشگام است. در این زمان دلداری‌دادن به خود تنها راه چاره برای گریز از تلخی شکست برای اصلاح‌طلبان و حامیانشان بود. و این امید چیزی نبود جز دل‌بستن به این تحلیل که طبقه متوسط به دلیل سبک زندگی خود، بعدازظهر برای رأی‌دادن پای صندوق‌های رأی حاضر خواهد شد. بخشی از این تحلیل درست بود و طبقه متوسط در بعدازظهری بهاری زمانی که خورشید در حال افول بود، پای صندوق‌های رأی آمد اما به محمود احمدی‌نژاد رأی داد. مرور این تصورات یا تحلیل‌ها بیش از هرچیز بیانگر این است که برداشت اصلاح‌طلبان از طبقه متوسط چیزی شبیه شوخی بوده است؛ شوخی‌ای که هشت سال زندگی ما و تخریب این مملکت را رقم زد. در این شوخی، حقیقتی تلخ نهفته است. شوخی طبقه متوسط، طبقه‌ای که فی‌نفسه به‌عنوان طبقه متوسط ارزشی ندارد. طبقه متوسط باید کاری صورت بدهد تا معنا و هویت یابد. طبقه متوسط زمانی معنا پیدا می‌کند که از منافع خود و منافع دیگر طبقات در وضعیت‌های انسدادی حمایت کند. اما طبقه متوسط نه‌تنها کنشی ندارد، بلکه غایب بزرگ سیاست است. و به همین دلیل باید در مفهوم و معنای طبقه متوسطی که در سیاست ایران رایج شده است شک کرد. همان‌طور که ما در باور به دموکراسی و سرمایه‌داری دچار کژتابی‌هایی شده‌ایم، فهم ما از طبقه متوسط نیز منفک از این کژتابی‌های تاریخی نیست. اگر سرمایه‌داری ما رانتی و دولتی است و در قبضه انحصار است و نمی‌تواند به برآمدن طبقه‌ای به نام بورژوازی منجر شود، چرا باید در سیاست به طبقه متوسط دل بست؟ شاید فارغ از طبقات باید به انگیزه‌های دیگری روی آورد، انگیزه‌های فراطبقاتی و منفعتی؛ چراکه طبقات، خاصه طبقه متوسط به معنای واقعی آن در جامعه ایران هنوز محقق نشده است. طبقه متوسطی که در سیاست از آن سخن می‌گوییم بیش از هرچیز طبقه‌ای است مبتنی بر درآمد نه خودآگاهی و این طبقه با افزایش و کاهش درآمد معنای وجودی‌اش را از دست می‌دهد و غیرقابل اتکاست؛ همان موقعیتی که اصلاح‌طلبان را گمراه کرد. 

در این مقیاس، طبقه کارگر ایران با همه کاستی‌هایش به‌مراتب خودآگاه‌تر است و به وقت ضرورت می‌تواند با طبقات دیگر هم‌پیمان شود. طبقات فرودست در اکثر دولت‌ها همواره در رنج و مضیقه بوده‌اند و این «در وضعیتِ حدی بودن» به آنان هویتی انکارناپذیر داده است و از همین‌رو آنان به‌ندرت دستخوش سردرگمی و اعوجاج می‌شوند. در جنبش مشروطه برداشت چپ‌ها (کمونیست‌ها) از سرمایه‌داری و طبقه، بعد از کودتای سوم اسفند 1299 به شکل حیرت‌انگیزی مقرون به واقعیت بوده است. در بهار 1302 در زمان برگزاری انتخابات دور پنجم مجلس شورای ملی، تحلیل فرقه کمونیست از ساختار جامعه ایران و نظام سیاسی آن این‌چنین بوده است: «شکل سیاسی حکومت ایران ظاهرا مشروطه است اما باطنا مملکت دوره فئودالیزمی ملوک‌الطوایفی را طی می‌کند. بیشتر نمایندگان مجلس شورای ملی صاحبان املاک بزرگ بوده بلکه هریک در مملکت خود سلطانی هستند که تنها رأی رعایای ایشان برای وکالتشان کافی خواهد بود. آنها به نیاز حیاتی جامعه ایران یعنی اصلاحات اساسی نه‌تنها بی‌توجه‌اند بلکه با آن مخالف‌اند، زیرا اصطلاحات اساسی که توسعه صنایع و ترقی مشاغل را در پی دارد، با منافع آنان در تضاد است. به‌خوبی می‌دانند که توسعه صنعت، کثرت مشاغل، زیادشدن کارخانه، کشیدن خط آهن، سرمایه وطنی و صاحب سرمایه که بورژوازی باشد تولید خواهد کرد... نیروهای مترقی باید کاری کنند که اصول سرمایه‌داری جانشین اصول ملوک‌الطوایفی حالیه بشود. این نظر ما مغایرتی با اصول سوسیالیسم ندارد... برای رسیدن به سوسیالیسم باید تمام سوسیالیست‌ها جدیت بنمایند که موفقیت حاکمیت سرمایه‌داری را زودتر نموده تا به‌زودی بتوانند به مقاصد اجتماعی خود برسند».*
‌اینجا بحث درباره درستی و نادرستی این تحلیل نیست، مسئله تأکید بر غیاب بورژوازی یا همان طبقه متوسط است، همان طبقه‌ای که هنوز جای آن خالی است و طبقه جعلی برساخته (نوکیسه) به نام طبقه متوسط در جامعه و سیاست ایران با این عنوان به رسمیت شناخته شده است، طبقه‌ای که حاصل سرمایه‌داری انحصاری و رانتی است و از مالی‌سازی اقتصادی سر برآورده است و حتی حاصل شیوه تولید سرمایه‌دارانه هم نیست. اغراق نیست بگوییم نوعی فئودالیسم مدرن است که در جابه‌جایی دولت‌ها یا ازدست‌رفتن رانت‌ها دستخوش تغییرات اساسی می‌شود. 

طبقه متوسط ایران، طبقه‌ای در خود است و بعد از ناکامی‌های سیاسی به زندگی روزمره و تغییرات تقدیری دل خوش کرده است. دست بر قضا در این اواخر طبقه کارگر نشان داده طبقه‌ای برای خود است و درصدد است اوضاع را به نفع همه طبقات تغییر دهد. این اراده را باید قدر دانست و اگر دولت‌های انقلاب درصدد بازگشت به حیات سیاسی خود هستند باید این طبقه را به معنای واقعی دریابند، چراکه به‌انفعال‌کشاندن این طبقه، پایان قطعی سیاست در ایران خواهد بود.

* از کتابِ «فرقه کمونیست ایران و سیدضیاءالدین طباطبایی»، به کوشش محمدحسین خسروپناه، نشر شیرازه.