اشتیاق
با خود فکر میکردم در میان رخدادها و وقایع، یادداشت این هفته را به کدام پدیده اختصاص دهم. دو پیام در چند روز اخیر توجهم را جلب کرد؛ یکی از جانب جامعهشناسی که سخنان و نوشتههایش زیاد دیده و شنیده میشود و پیام دوم که سیاستمدار باسابقه کشور و از مدیران اجرائی ارشد کشور پس از نتایج انتخاب مجلس آن را منتشر کرد. هر دو پیام عجیب و غریب بود.
با خود فکر میکردم در میان رخدادها و وقایع، یادداشت این هفته را به کدام پدیده اختصاص دهم. دو پیام در چند روز اخیر توجهم را جلب کرد؛ یکی از جانب جامعهشناسی که سخنان و نوشتههایش زیاد دیده و شنیده میشود و پیام دوم که سیاستمدار باسابقه کشور و از مدیران اجرائی ارشد کشور پس از نتایج انتخاب مجلس آن را منتشر کرد. هر دو پیام عجیب و غریب بود. در زمانهای زندگی میکنیم که یک جامعهشناس شور و اشتیاق مردم به دیدن پرندهای را که روایتهای افسانهای از آن وجود دارد، نشانه استیصال میداند و سیاستمداری که بعد از یک دهه سابقه مدیریت کلان اجرائی تصور میکند که همه با اشتیاق منتظرش هستند و چون مردم به دیدنش نیامدند، او هم برگشت. این دو مثال نمادی است از طرز فکرهایی که انسان نوعی و جامعه ایران را به درستی نشناختهاند. چطور کسی میتواند تصور کند که شوق افراد از دیدن پرندهای که در فرهنگ و ادیبات از خوشیمنی آن سخن به میان آمده، نشانه درماندگی و در گِل ماندن یک جامعه باشد. بهتر بود جامعهشناس محترم از اشتیاق مردم به شوق میآمد و فقط زبان در کام میگرفت تا دستکم خوانندگان و دنبالکنندگانش نیز از دیدن مرغ هما ذوقزده شوند و به تماشای پرندهای چنین زیبا بنشینند.
نه اینکه آه از نهاد برکشند که این پرنده نیز دردی از ما دوا نمیکند و آمده است که تجلیبخش درماندگی ما باشد. کاش وقتی از تو میپرسیدند که چرا این تصاویر و ویدئو بسیار در معرض دید و شنید قرار گرفته، تو نیز میگفتی مرغ هما در دل و جان ما نشسته است و هر چیز که بر دل و جان نشیند، شور و شوق میآورد. گویی تمام جوامعی که اسطوره و افسانه دارند و آن را پاس میدارند، همه برآمده از یأس و درماندگی است. شما از کجا و بر چه اساسی حدس زدی که اشتیاق مردمان نه به دلیل پاسداشت شکوه یک اسطوره، بلکه نشانه استیصال آنها است. با تصور این جامعهشناس، بعد از این، همه اسطورهها و افسانهها نشانه استیصال و درماندگی مردمان به شمار میآیند. براساس چنین رویکردی افسانهها از بطن جامعه درمانده و مستأصل زاده میشوند. پیام او این است که اشتیاق برای گفت و شنود از اسطورهها و افسانهها دروغین است و نشانه شکست و درماندگی جامعه است؛ درحالیکه چنین پیامی نشانه شکست پیامدهنده در درکنکردن اشتیاق افراد جامعه است. عجیبتر اینکه چنین سخنانی را رسانههای بسیاری بازنشر کردهاند به نام واکنش یک جامعهشناس. این واکنش تصورات یک فرد است که جامعهشناسی خوانده؛ اما همه مواضع یک فرد برآمده از رویکرد علمی او نیست. پیام این فرد ربطی به علم جامعهشناسی که علمی انضمامی و تجربی است، ندارد.
سیاستمدار سابقی که تصور میکرد با آمدنش برای انتخابات اشتیاقها افزون میشود و مردم برای دیدنش به انتظار مینشینند، با چنین خیالی آمد و متوجه شد اشتیاقی برای او وجود ندارد. چطور ممکن است کسی که هشت سال در بالاترین پستهای دولتی و اجرائی کشور بوده است، هنوز جامعه را نشناخته باشد. چطور متوجه نشد که همین یک دهه پیش مردم مشتاقانه آمدند و او و همفکرانش انتخاب شدند؛ اما آنها متوجه این آمدن و اشتیاق نشدند و هیچ نهادی را برای دموکراتیککردن جامعه ایران بنیاد نگذاشتند. گویی فقط آمدند و رفتند. چگونه نهادسازی برای این جامعه کردید که فکر میکنید الان نیز مردم مشتاق آمدن شما هستند. نویسندگان هر دو پیام اندکی بازاندیشانه به متن خود بازگردند تا ببینند چه کردهاند. یکی اشتیاق مردمان را نشانه استیصال میداند و یکی تصور میکند مردم با آمدن او مشتاقانه منتظرش هستند و چون چنین نبود، او هم برگشته است. خطاب به پیامآور اول باید گفت به بهانه شعور، شور را دروغین ندانیم. و به نویسنده پیام دوم میتوان گفت روزی که به سوی شما اشتیاق بود، نه علت اشتیاق را دانستی و نه شوق را گسترش دادی. هر دو، شور و اشتیاق را نادیده گرفتند. اولی فکر میکند جامعه دچار درماندگی و استیصال است و هیچ شور و اشتیاقی نمیتواند در چنین فضایی راستین باشد و دومی اشتیاق مردم به خود را تکرارشدنی میدانست، بدون اینکه شور و اشتیاق قبلی را پاس بدارد. بهتر است به این بیت حافظ گوش فرادهیم.
فکرِ خود و رأی خود در عالم رندی نیست/ کفر است در این مذهب خودبینی و خودرایی