استان جبیل، شمال لبنان ساعت ۲۳, همان روز
روایت سوم؛ انشالله راجعون
حسین دهباشی:
۱. فرودگاه بدون حتی یک گلدان جابهجایی همان است که از سیسال پیش بود. گرچه پیر، اما روبهراه. آنچه ولی آدم را -در مقام مقایسه- حیرتزده میکند، محو شدن عکسهای رئیس جمهور است که زمانی به افراط بر هر در و پنجرهای چسبیده بود. نه در فرودگاه و نه حتی در جاده یا دمشق و به جز اماکن نظامی، اثری از عکس مقامات نیست! باورنکردنی است!
۲. سوریه دیگر در گذرنامه مهر ورود و خروج نمیزند. و تمبرهای بزرگی هم که زمانی تا دوصفحه را پرمیکرد، نمیچسباند. به جایش مقوای کوچکی است در بدو ورود پر و ممهور میکنی. شبیه کارت آی۹۴ آمریکاییها. و همان هم سند خروج از سوریه برای مرز المصنع در لبنان است.
۳. قیمت تاکسی مناسب و دربست از فرودگاه دمشق تا مرز، صددلار است و بین مرز و سوریه و لبنان، سهچهار کیلومتری فاصله است و اگر حاضر به فشردهنشینی شوی، قیمت این تکه نفری ۵دلار است گرچه که اف۱۵ها چند گودال عمیق هم در مسیر ساختهاند از روی مردمآزاری که باید پیاده از کنارشان گذشت.
۳. بعضی صحنهها -در لحظه- آنقدر غافلگیر کننده است که یادت میرود عکس بگیری. روی خاکِ شیشهی عقب خودرویی که در مسیر رها شده بود، با سرانگشتی لرزان نوشته بودند: «انشالله راجعون» (خدا بخواهد، برمیگردیم)
۴. ضاحیه (حومه) جنوبی بیروت، غرق در غم و تاریکی است ولی هنوز با سرسختی مقاومت میکند. برق نیست. پراکنده جوانانی مسلسل به دست از خانههای خالی از سکنه و احتمال ورود جاسوسها، کمین گذاشتهاند. خاک پرپشتی از آوار همهجا را پوشانده. خیلی منظم و نزدیک به زمین، دهها پهباد اسراییلی، بالای ضاحیه را فرش کردهاند و با هرجنبدهای حرکت و احتمالا شنود میکنند. بعد از روزها نمیشود به حریم کمتر از صدمتری ساختمانهای بمباران شده نزدیک شد و آواربرداری و امدادرسانی محال است. هنوز امیدی هست که -در آن بخشها- بعضی از چهرهها و از جمله سیدهاشم صفیالدین زنده باشند.
۵. هتلهای بیروت، خبرنگاران و خصوصا ایرانیها را جواب کردهاند. قبلاً هیلتون پاتوقشان بود و روتانا. شبی ۱۷۰دلار. اهالی آوارهی جنوب لبنان، یا در هتلهای ارزانتر یا مدارس و یا منازل اقوام در استانهای شمالیتر اقامت کردهاند. البته لبنان جای بزرگی نیست. تقریبا یکصدوشصتم ایرانمان. قدری بزرگتر از دریاچه ارومیه!