28 مرداد به روایت مشاهدات عینی
محمود نکوروح: «توجه کنید، توجه کنید...» این جملهای است که صبح روز 25 مرداد از رادیو تهران پخش شد. گویا اتفاقی در راه است. چندی قبل از طریق منابعی اطلاعاتی خبر رسیده بود که گارد شاهنشاهی برای سقوط دولت نقشهای را طراحی کرده است. دولت البته احتیاط لازم را مرعی داشته تا اینکه شب گذشته در حوالی نیمهشب بهوسیله سرهنگ نصیری، فرمانده گارد شاهنشاهی، این نقشه به مرحله اجرا گذاشته شد اما این فرمانده با هشیاری افسران نگهبان منزل نخستوزیر روبهرو و بازداشت شد. برنامه این کودتا گویا از مدتها قبل در پاریس میان اشرف پهلوی از یکسو و دو نفر از نمایندگان سازمانهای جاسوسی انگلستان و سیا برنامهریزی شده بود. طرح در آپارتمانهای جنگل بولون در فرانسه مطرح شده بود؛ تاجاییکه به هنگام آوردن پیام این گروه به ایران برای شاه، به طریقی دکتر مصدق مطلع شد که فورا از درون دربار در همان لحظه اول، اشرف خواهر شاه برگردانده میشود. گویا راننده تاکسی اشرف را شناخته و به هنگام ورود به کاخ اطمینان پیدا کرده که خود اوست. بعد از رساندن او به دربار که نام و قیافهاش عوض شده بود، به دفتر دکتر مصدق تلفن کرده و دفتر مصدق را مطلع میکند. ساعتی بعد یک افسر شهربانی از منزل مصدق به کاخ اشرف میرود و میگوید: «قربان هواپیمای ایرفرانس که شما را از پاریس آورده است، منتظر بازگشت شماست».
رادیو تهران ادامه میدهد: «درحالحاضر دولت کاملا بر اوضاع مسلط است... دولت عدهای افراد خائن را توقیف نموده که قریبا به مکافات اقدامات ضدملی خود خواهند رسید. در این جریان عدهای افسر شرافتمند با کمال شجاعت و علاقهمندی وظایف خود را انجام دادهاند که اسامی آنها در موقع خود به استحضار خواهد رسید».درهرصورت آن شب با بازداشت نصیری همراه شد. دکتر مصدق فورا سرتیپ ریاحی، رئیس ستاد ارتش را احضار میکند و فرماندهی عملیات ضد کودتا را خود بر عهده میگیرد. نیمساعت بعد سرهنگ نصیری در یک جیپ ارتشی توسط سرهنگ ممتاز، سرفرماندهی نیروهای حافظ خانه مصدق و ستوان فشارکی به ستاد ارتش دفتر سرتیپ مهندس ریاحی منتقل میشود و در آنجا بازجویی و سپس به زندان دژبان منتقل میشود. سرتیپ ریاحی طبق دستور دکتر مصدق با نظارت فاطمی که حالا آزاد شده، به کاخ سعدآباد میرود و نیروهای گارد را خلع سلاح میکند و درهای کاخ را لاکومهر میکند.
در این هنگام با شکست کودتای اول کرومیت روزولت، عامل سیا و مجری اصلی کودتا فورا در یکی از خانههای پشت سفارت مخفی میشود و زاهدی که در مجلس با حمایت رئیس مجلس متحصن شده و آماده برای بهدستگرفتن قدرت بود، از مجلس مخفیانه خارج و در یکی از خانههای پشت سفارت پنهان میشود؛ سرهنگ بدنامی که در جنگ جهانی دوم فرمانده لشکر اصفهان بود و مدتی بهخاطر فساد به کرمانشاه منتقل شده بود. زاهدی در منزلی پشت سفارت آمریکا مخفی و همانجا حکم غیرقانونی عزل مصدق را از سوی شاه که با دو تاریخ 22 مرداد و 24 مرداد همراه بود، به سرهنگ نصیری میدهد تا در نیمهشب 25 مرداد به مصدق ابلاغ کند که گرفتار شده است. این دو تاریخ از ابتدا مورد شک مصدق واقع شد که حاکی از دستپاچگی کودتاچیان بود و در نهایت زاهدی به نصیری گفته بود: «تو کارت نباشد حکم را زود برسان» که نیمهشب از ترس واکنش مردم حکم عزل با یک زرهپوش به خیابان کاخ برده شد. بعدها هم مصدق گفت: «با این حکم معلومم شد که ابتدا بدون امضا بوده و بعد امضا شده است» که از این سخن اینطور برمیآید که گویا فاصله امضا با متن غیرمعمول بوده است. از نصیری هم این سؤال شد که «چرا این موقع شب؟!»، بهعلاوه «چرا با زرهپوش؟!» زیرا چنانچه حکم قانونی بود، نیاز به زرهپوش و ابلاغ در نیمهشب وجود نداشت؛ واقعیت این بود که کودتاگران از حضور مردم بعد از اطلاع از کودتا وحشت داشتند. چنان نبود که مردم و حامیان مصدق که بیشتر جوانان و طبقات متوسط و محروم بودند، منفعل شده باشند که حتی از 25 تا 28مرداد ما همیشه در میدان بهارستان حضور داشتیم؛ حتی مجلس را روزهای اول زیر نظر داشتیم تا به زاهدی اجازه ندهیم که بگریزد. ناگفته نماند که کلوپهای اکثر احزاب ملی در اطراف میدان بهارستان دایر بود و در اولین فرصت در هر حادثه سیاسی در میدان هزاران نفر حضور مییافتند و من در این زمان حاضر و دانشآموز دبیرستان دارالفنون و عضو حزب «مردم ایران» بودم و برایمان نگرانی وجود داشت زیرا از نظر ما مصدق از سوی مردم به نظام وابسته و ارتجاعی و استعماری تحمیل شده بود و از ابتدا قرار نبود او نخستوزیر شود ... زیرا او ملیشدن نفت را با حاکمیت ملی گره زد و همه اینها در حالی بود که سیدضیا در دربار منتظر حکم نخستوزیری بود!
سرهنگ نصیری که حکم شاه را در دست داشت، توسط پیرمرد فاتح دادگاه لاهه و شورای امنیت بازداشت میشود. مصدق کودتا را که با تانک و توپ از شب قبل شروع شده بود، از همان لحظه اول با درایت تمام، ناکام گذاشت و سرهنگهایی چون آزموده، شاهبختی و مزینی از ابتدا گریختند. از همان زمان که رادیو ایران در بامدادان کودتا را اعلام کرد، ما همه بهسوی احزاب خود حرکت کردیم و برای میتینگ بعدازظهر با تاکسیهایی که غالبا عضو احزاب بودند با بلندگو در شهر تهران مردم را دعوت به حضور در میتینگ کردیم؛ چون وسیله دیگری در آن شرایط نبود. منهم با یکی از این تاکسیها که متعلق به آقای همتی، عضو فداکار حزب بود، با بلندگوهای قدیمی در این امر شرکت داشتم. چهار بعدازظهر یک ساعت بعد از آغاز سخنرانیها در میدان بهارستان ناصر خدایار، خبرنگار رادیو ایران همراه با دو خبرنگار کیهان و اطلاعات اطراف من بودند و به راننده گفتند: «شاه فرار کرد» که گویا به رامسر رفته بود. سپس از من خواستند در میتینگ با بلندگویم اعلام کنم که شاه فرار کرده است. من به ناصر خدایار گفتم: «چرا خودت که از رادیو هستی نمیگویی؟» گفت: «ما خبرنگار نهادهای دولتی هستیم، اگر اعلام کنیم، برایمان مشکل پیش میآید و ممکن است بیکار شویم ولی تو دانشآموزی پس تو اعلام کن و ما از قول تو بدون نام و از میدان بهارستان در رادیو و روزنامهها اعلام میکنیم»؛ امری که بعد از کودتا باعث شد من تا مدتها مخفی باشم و از دبیرستان اخراج شوم و پروندهام به اداره نظام وظیفه فرستاده شود. دولت بازداشتیهای کودتا مانند دکتر حسین فاطمی و تعدادی از وزرا و مشاوران مصدق را که در شب قبل با واحدهای نظامی ناجوانمردانه و با خشونت نیمهشب دستگیر و زندانی شده بودند، آزاد کرد و فردایش در 25مرداد در میتینگی مردم ایران در حدود نیممیلیون نفر در میدان بهارستان به حمایت از دولت ملی گرد آمدند. در این گردهمآیی دکتر فاطمی فریاد زد: «تا دربار پهلوی در ایران است، انگلستان نیاز به سفارتخانه ندارد». زیرا مدتها بود که مصدق با انگلستان قطع رابطه کرده بود. حتی دفاتری در خیابان استانبول که نقش رابط را با عوامل انگلیس اجرا میکردند، از جمله یک شرکت هواپیمایی و یک قهوهفروشی به نام «آیبتا» کشف و صاحبانش بازداشت شده بودند، اما برادران رشیدیان، صاحبان سینماهای «رکس و ایران» و فرزندان دربان سفارت انگلیس که گویا عوامل اصلی بودند، هنوز مخفی و فراری بودند؛ همانها که در این چند روز به پخش دلارها در جنوب تهران مشغول بودند. البته من این همه اطلاعات را از مغازهداران آنجا و آشنایانی کسب کردم و غالبشان چون طیب، طاهر، محمود مسگر، فواحش و لاتهای شهرنو و باقرکچل تا شعبان بیمخ را که فعال بودند، میشناختند.
روز بعد در دفتر تیمسار ریاحی، ریاست ستاد ارتش که افسران کودتاچی مورد بازخواست قرار گرفته بودند، خبر آمد که یکی دوتا از افسران کودتاچی خودکشی کردهاند که گویا به بیمارستان منتقل شدهاند. سرهنگ اخوی و یکیدیگر و بعضی در برابر بازجوییهای افسران ملی هم به غلط کردم افتادند. آمریکاییها به خاطر شکست کودتای اول به کرومیت روزولت گفته بودند بازگردد ولی عوامل داخلی گفتند چندروز دیگر صبر کند که در منزلی در خیابان طالقانی تختجمشید مخفی شد. درحالیکه حزب توده زمینههای نارضایتی را از ابتدا فراهم کرده بود و از 25 تا 28 مرداد بیشتر شهرها را به آشوب کشاندند، حتی در بعضی محلات پایینکشیدن مجسمهها و غارت در خیابانهای مرکزی بر ناامنیها افزوده بود؛ به همین دلایل بخشهایی از مردم از یک انقلاب کمونیستی وحشت کرده بودند.در کودتا وقتی سرهنگ قربانفر در سهراه ضرابخانه فرمانده تانک بود، با کیانوری تماس گرفت و خواست که با نظر حزب علیه کودتا عمل کند که پاسخ شنید: «مصدق و زاهدی هردو از بورژوازی ایراناند برای ما فرقی نمیکند». سرهنگی در جلوی اداره رادیو نزدیک سیدخندان که ابتدا کودتاچیان آنجا را اشغال کردند، میگوید: «وقتی حزب در برابر کودتا موضعگیری نکرد، حتما با کودتا موافق است». و بالاخره در لحظات آخر هندرسن، سفیر آمریکا به خدمت مصدق رسید و معترضانه گفت: «آقا چرا مجلس را منحل کردید؟»، او پاسخ داد: «برای اینکه شما به تعدادی از وکلا به هرکدام یکصدهزارتومان پول که آن زمان زیاد بود داده بودید» که در نهایت خانه مصدق به توپ بسته شد، ولی او جاودانه شد.