نشست آیتالله طالقانی با حضور حاتم قادری و احسان شریعتی
طالقانی نماد دموکراسی با تفسیر دینی
شرق: مجتمع فرهنگی آیتالله طالقانی به مناسبت چهلویکمین سالگرد درگذشت ایشان نشستی را با حضور حاتم قادری، استاد بازنشسته علوم سیاسی و احسان شریعتی، استاد و مدرس فلسفه در دانشگاههای تهران، برگزار کرد. در این نشست مریم گنجی، دانشجوی اندیشه سیاسی و علیرضا خوشبخت، دانشجوی جامعهشناسی سیاسی نیز سؤالهای خود را مطرح کردند که در ادامه آن را میخوانید.
شریعتی: اتفاقا درست برعکس! نواندیشان دینی مثل طالقانی و تفسیری که از متن مقدس میکنند، متمرکز بر یک نوع دینامیسم است و در تفسیر پرتوی از قرآن، بحث ناسخ و منسوخ خیلی مهم است و میخواهد نشان دهد که در خود احکام قرآن، اولا تنزیل خود قرآن جاری است و اگر بخواهیم به قول مهندس بازرگان قرآن را زمانی بنویسیم، به یک شکل دیگر ترتیب دارد (شأن نزول). اصولا ما نمیتوانیم بدون شأن نزول و تغییر زمانی- مکانی آیات را بفهمیم، چون با هم تناقض مییابند؛ مثلا در تحریم شراب، ما آیاتی داریم مثل (لا تقربوا الصلاه و انتم السکاری، نماز نخوانید درحالیکه مست هستید)، اگر ما بخواهیم خوانشی صوری و شکلی داشته باشیم و همه آیات قرآن را بدون توجه به ربطشان با هم و تغییر و تحولش بفهمیم، دچار تناقض میشویم؛ بنابراین در این نگاه اجتهادی اتفاقا روی عنصر زمان تأکید میکنیم. من قبول دارم که در مسیحیت هم این بحث بوده که در مسیحیت اولیه به قول هایدگر، فیلسوف آلمانی، زمان ظهور خیلی نزدیک اندیشیده میشده و آنها منتظر ظهور نزدیک بودهاند. مسیانیسم یا مهدویت یکی از ابعاد همه ادیان بوده و در ایدئولوژیها آمده است (تغییر و تحولخواهی). در اسلام اولیه هم این نگرش به زمان بوده و بهویژه در تشیع ادامه یافته است.طالقانی و شریعتی و همه نواندیشان دینی یک پروژه رفرماسیون و بازخوانی دینی و شعار بازگشت به متن دارند (سولا اسکریپتورا ،یعنی بازگشت به قرآن. برای این است که بتواند یک نقادی درونی از دین انجام دهد که حواشی و زواید و زنگارها و تصلب دینی را از بین ببرد. این کار را آقای طالقانی با تفسیرهای قرآن در صحنه انجام میدهد، طالقانی فقط تفسیر نمیکند بلکه خودش عصایی بلند میکند و جمعیت حرکت میکند. طالقانی یعنی رهبری در صحنه، قرآن در صحنه و یک نمودی است از همه تفاسیرش. یعنی قرآن را از حالت ازلی- ابدی و انتزاعی و جدای از واقعیتها میآورد روی صحنه، نه فقط از نظر تفسیری بلکه در صحنه عملی اجتماعی. تأثیرات فرهنگی و تاریخی یا حتی دینی جوامع روی شکلگیری نظام سیاسی بحثی فنی بوده و وارد بحث علوم سیاسی دقیق میشود، بهخصوص اقتصاد. مجری: آقای طالقانی در این موضوع ادعایی نداشتند؟ شریعتی: نه، در واقع وقتی ما میگوییم (وَ نُریدُ اَن نَمُنَّ عَلَی الَّذینَ استُضعِفوا فِی الاَرضِ) یعنی مستضعفان وارثان زمین خواهند شد، یک جهتگیری کلی به ما میدهد؛ اما اینکه این سوسیالیسم خواهد بود که آن را تحقق میبخشد یا سوسیالدموکراسی یا تئوری عدالت رالز، اینها بحثهایی نیست که انتظار داشته باشیم بخواهد وارد این موضعها شود. ما انتظاری که از قرآن داریم این است که به ما یک جهتگیری در دعوای بین استبداد و آزادی به طرف آزادی دهد و در دعوای به قول حنیفنژاد عدالت و استثمار به طرف عدالتخواهی دهد؛ اما از دین انتظار نداریم کدام نظام فنی و علمی میتواند باشد. مجری: با نقد دکتر قادری که معتقدند آقای طالقانی و همنسلانشان یک اندیشه کلینگر راجع به دین داشتند موافق نیستید؟ شریعتی: این یک پیشداوری نسبت به دین است. من فکر میکنم آقای دکتر هم بهطور کلی بحث کردند و هیچ نمونهای از آثار آقای طالقانی نیاوردند که در آنجا یک نگاه ازلی-ابدی و فرا مکانی-زمانی داشته باشد و انتظار از دین به عنوان نقشه راهی که همه مشکلات را جواب دهد. البته من این را قبول دارم كه در ادبیات پیش از انقلاب ما انتظار بالایی از اسلام داشتیم (اسلام و ورزش، اسلام و خانواده و...). مجری: یعنی این ادبیات را مطابق باور این افراد نمیدانید؟ شریعتی: متفکرانی مثل مهندس بازرگان، دکتر سحابی و آقای طالقانی و دکتر شریعتی که یک خانواده فکری را در ایران تشکیل میدادند، چنین باوری نداشتند. مثلا دکتر شریعتی خود را از نظر اقتصادی و سیاسی سوسیالدموکرات میدانست؛ البته سوسیالدموکرات رادیکال ولی خواستار دموکراسی بودند. علیرضا خوشبخت: آقای قادری، با تصویری که از وضعیت روشنفکری دینی بعد از دهه 40 ارائه شد و رادیکالیسمی که ترویج شد، آیا میتوان تمایزی بین رویهای که بازرگان و طالقانی داشتند با دیدگاهی که شریعتی در پیش میگیرد، در نظر گرفت؟ قادری: من فکر میکنم هر سه به نوعی به نقشه راهی که من میگویم وفادار بودند. ولی نقشه راه آنها با یکدیگر متفاوت بود. یعنی به عقیده من نقشه راه یک تعبیر جامع است که اینها را پوشش میدهد ولی لزوما از آن یک برداشت و تفسیر نمیکنند. یعنی نقشه راه آقای بازرگان که محل استناد جنابعالی است با شریعتی متفاوت است. یعنی آن خوانشی که از اسلام داشت با ملایمت و با آرایی بود که از دلش برمیآمد. من همیشه به بچهها میگویم شما سال 1326 و 1327 را در نظر بگیرید تا نخواهیم به قبلتر و دوران رضا شاه برویم. بازرگان یک سر طیف است و بعد میرسیم به کتاب مرجعیت و روحانیت، سپس جلال آل احمد با آن دو کتاب خدمت و خیانت و غربزدگی، بعد طالقانی و در نهایت به شریعتی. وقتی آقای احسان شریعتی میگویند شریعتی به سوسیالیسم اعتقاد داشت، بله داشت اما یک پرسشی اینجا مطرح است؛ آیا سوسیالیسم چیزی است که بر اسلام اضافه میشود یا فکر میکنند که سوسیالیسم بخشی از رگههای اعتقادی و آموزشی آن رهنمود کلی است که در دل قرآن نهفته است؟ هیچیک از آنها نمیگفتند که اسلام محدودهای دارد و در یکجایی این محدوده به کار نمیآید. اگر میگفتند دموکراسی، سعی میکردند آیات پیدا کنند. سوسیالیسم-اقتصاد به دنبال آیات بودند. هیچکدام نمیگفتند اسلام چیزی است که تا اینجا میآید و از اینجا به بعد ربط ندارد. بحث سر اجرا هم نیست. بحث سر این نیست که به علم به چه شکل نگاه میکنیم. میخواهیم بگوییم علم تا چه حد مؤید با این قضایاست. بحث بازرگان این بود که علم و قرآن با یکدیگر جمع میشوند. یعنی هرچه آن میگوید این هم میگوید. طالقانی و شریعتی هم همین بودند، ولی آنها بیشتر روی علوم اجتماعی کار میکردند. علی میهندوست در دادگاه مجاهدین میگوید که مارکسیسم علم انقلاب زمانه است. حالا من با این تعبیر نمیگویم، اما اگر قبول کنیم قرآن آمده و مؤید این وقایع است یعنی آمده تا در بلندای تاریخ حکم صادر کند. اگر چیزی مثل سوسیالیسم است، برای چه به سراغ ابوذر میروند؟ برای اینکه بگویند این در دل اسلام نهفته است. اگر بگویند بیرون از اسلام نهفته است نمیتوانند بنای هویت خودشان و استقلال هویت خود را در قبال مارکسیسم و... استوار کنند. برای چه وقتی آقای طالقانی مالکیت و اسلام را مینویسد همان انتقادات مثلا شبهچپ یا مارکسیستی در آن به چشم میخورد، من الان نمیخواهم داوری کنم. اتفاقی در شریعتی افتاد که در بازرگان نبود. یعنی میخواهم بگویم دو سر طیف هستند. کوتاه میگویم. صدر اسلام را نگاه کنید؛ یکی از مهمترین شکافها که بعدها شکل گرفت، بین شیعه و سنی بود. شیعه صدر اسلام یعنی زمان علی شیعه سیاسی هستند. شیعه معتقد است که در غدیر و جای دیگر گفت اما من دلایل دیگری دارم. بازرگان هم معتقد است علی آدم بزرگی است. مهمترین آدم بعد از پیامبر است، ولی این نوع هیجانی را که در اینجا به علی میدهیم در آنجا نمیدهیم. به عقیده من مرحوم طالقانی به شریعتی در مثال من نزدیکتر است تا به بازرگان. بخشی از دلیل آن خلق آنهاست. طالقانی شخصا آدم اهل مدارایی بود ولی اندیشهای که میخواهند طراحی کنند به خاطر احساس جامعیتشان اجازه نمیدهد. یعنی خود پیامبر هم میتوانست جامعیت اندیشه خود را داشته باشد، فرض کنید اهل مدارا هم باشد، خلیفه دوم این مدارا را ندارد یا کمتر دارد. برمیگردد به خُلق آنها. اندیشه آنها میخواهد بگوید ما جایی برای دیگری نمیگذاریم. من توضیح دادم الاسلام یعلوا ولا یعلی علیه. هر چیزی که خوب است در اینجا هست. هر چیزی که در دسترس بشر و در دستاوردش بوده، به یک معنا ما توانستهایم و تأییدش میکنیم. در مبانی داریم تأیید میکنیم. چون اینطور نبود که دکتر شریعتی بگوید سوسیالیسم چیزی است بیرون از اسلام. اگر میگفت مگر کسی از او میپذیرفت؟ بازرگان و مجاهدین خلق از او میپذیرفتند؟ میخواست بگوید که سبقه اقتصاد اسلام این است. حالا تفسیرش درست است یا غلط من کاری ندارم، بحثی جداست. ولی نمیتوانستند به نقشه راه وفادار نباشند. اگر نبودند اسلام چه میخواست بگوید؟ ما اندیشه آزادی داریم. عدالت خوب است ولی هر جور خواستید، اقتصاد عدالتش خوب است ولی هر طور خواستید؟ درست است که شاید شکل حکومت خیلی برایشان مهم نبود. یعنی ممکن بود شما یک پادشاه داشته باشید که در غیاب امامت باشد. میتواند جمهوری باشد چون در غیاب امامت است نه در حضور امامت. ولی آن پادشاه یا رئیسجمهور باید این برنامهها را در دستور کار خود بگذارد. اگر مشکلات داریم برای این است که هنوز نتوانستهایم استنباط کنیم و کامل بگوییم این اقتصاد چیست ولی نه که اسلام ندارد. میگوییم اسلام در گذر زمان داشته، فراموش شده، ما باید از گرد و غبار در بیاوریم. برای همین من بازرگان را یک سمت طیف و شریعتی را در آخر طیف میبینم. شریعتی: شما وقتی کتاب تَنبیهُ الْاُمَّة و تَنْزیهُ المِلَّة فی لُزومِ مَشروطِیـةِ الدُولَةِ را میخوانید، چرا وقتی علما به نظامهای سیاسی جدید برمیخورند میگویند این کمتر مضر است تا آن استبداد؟ مشروطه یک نظام مدرن است. بحث پارلمان، جمهوری و دموکراسی بهطورکلی در درون اسلام نیست. اینها بحثهای فنی مدیریتی جدید است در سیاست و اقتصاد. ولی اسلام با این دستاوردها و تحولات و صورت مسائل جدید چه میکند؟ انتخاب میکند و اجتهاد میکند. الان همین جمهوری اسلامی که پذیرفته، جمهوری است و پارلمان است و بسیاری از مفاهیم مدرن است. یعنی علمای دینی آمدهاند و تأیید کردهاند که اینها با ذائقه اسلام همخوانتر است. آیا اینها آمدهاند التقاطی کردهاند؟ آیا آمدهاند همانگونه که بنیادگرایان میگویند بدعتی ایجاد کردهاند؟ نه، این طبیعی است که در اساس اسلام و قرآن نسبت به نظامهای سیاسی نظرات هست ولی بحث فنی نیست که ما از درون آن مونارشی یا آریستوکراسی یا دموکراسی بنا بر تقسیم ارسطویی... اما نواندیشان دینی میگویند بین نظامهای سیاسی، دموکراسی دینیتر است یا با دین کمتر در تباین است. یعنی این تمایز را قائل بودند که دموکراسی و سیستم حکومتی دیگر، ساحتی است جدا از ساحت دینی؟ شریعتی: بله میگفتند اینها بحثهای علمی است. مثل ترمودینامیک که پذیرفته میشد یا تکاملی که دکتر سحابی میپذیرفت. در علوم اجتماعی و اقتصادی نیز دموکراسی و سوسیالیسم را میپذیرفتند چون میدیدند با ذائقه قسط یا عدالت در اسلام یا با حریت و مساوات اسلامی بیشتر خواناست تا نظامهایی که قدرت در یک نفر متمرکز است، مثل آریستوکراسی که ممکن است به الیگارشی تبدیل شود. دموکراسی بحثی است که از زمان فارابی هم مطرح بوده در مدینه فاضله و سیاست مدنی. فارابی میگوید بین نظامهای افلاطونی باز دموکراسی به دلیل اینکه هم فضائل و هم رذائل در آن امکان بروز دارد، این امکان را دارد که در آن نظامآدمهای فاضلتری هم به وجود بیایند، پس این کمتر مضر است. نمیگوید این دموکراسی نظام اسلامی است، میگوید دموکراسی نظامی است که در آن ارزشهای دینی و اسلامی و فضیلتهای خاص خودش باشد که نمیتواند مگر به قول افلاطون در سخن تحقق پیدا کند، در عمل و در کنش سیاسی و اقتصادی مشخص ما باید از نظامهای فنی عقلی و عرفی و علمی صحبت کنیم. گنجی: پرسش من از دکتر قادری است. دکتر شریعتی به مفاهیمی مثل قسط و حریت اشاره کردند. قبلا هم اشاره کردند که در دین باید شاکله کلی در موضعگیری میان استبداد و آزادی، ما را به سمت آزادی و عدالت ببرد، در بحثهای قبلتر اشاره کردید که این مفاهیم صورتبندیهای غایی ندارند و فکر میکنم با بحث نقشه راه شما ارتباط کاملا وثیقی دارد. نکته اینجاست که اگر این مفاهیم را خالی از صورتبندی غایی در نظر بگیریم، آیا مفاهیم تهی نمیشوند؟ همانگونه که دکتر شریعتی اشاره کردند ما در جامعهای صحبت میکنیم که اگر برگردیم به نیمقرن قبل، یکی از بنیانها و شاکلههای اصلی آن مذهب است. حالا در هر سوی طیف که بایستیم و ببینیم این غیرقابل انکار است. آیا میشود همه این مفاهیم را از آن بار معنایی و مذهبی و تاریخی تهی کرد؟ قادری: آقای دکتر شریعتی به بحثی چند نوبت اشاره کردند (تنبیهالامه). حداقل تصور من این است که نباید این خلط صورت بگیرد. تنبیهالامه مرحوم نایینی مربوط به زمانی است که میخواهند در قبال مشروعهطلبان بگویند که مشروطه حالا درست است که عین نظام امامت ما نیست ولی خودش میگوید که من خواب دیدم یک سیاهی دستهایش را میشوید؛ یعنی یک مقدار با آلودگی کمتر یا مشکلات کمتر است. این اصلا نباید با بحثهای دهه 40 به بعد مقایسه شود؛ یعنی انتخاب ما این باشد که چیزی که میخواسته پاسخ مشروطه را بدهد، در قبال تحولات دهه 40 و 50 به کار ببریم. هر بار بگویند آقای طالقانی چه میگویند، بگوییم در مقدمه یا پانوشت تنبیهالامه گفته که اصلا این به عقیده من نیست. من جزء کسانی هستم که کاملا معتقدم صورتبندی غایی نشدنی است. اگر شما آن را قبول نداشته باشید و بگویید صورتبندی غایی منوط است به تجربه زمان و مکان و خرد و تلاش و شورمندی انسانها، عملا آنها چیزی نگفتهاند. شما عملا برای این به اسلام روی میآورید که تنها جملهای که پیامبر یا امام بگوید، مظهر چیزی است که واقعیت است. نه اینکه من هم یک چیزی دارم میگویم. من هم گفتم ولی شاید شما بتوانید بهتر از این نظام را بیاورید. اگر هم مرحوم بازرگان و دیگران میگویند ما دموکراسی میخواهیم و... اول فکر میکنند که خواناست با اسلام. ممکن است از آنها بپرسید که اگر امام بیاید چکار میکنید؟ میگویند میسپاریم دست امام. برای همین است که مرحوم شریعتی میگویند امت امامت. این یعنی قرائت جدید و مدرن از همان بحث امامت دیرینه. حالا با دموکراسی چه میکنید؟ میگویند امت امامت همان دموکراسی پیشرفته زمان ماست. امروزه میفهمم تجربه بهدستآمده و اتفاقی که در منطقه صورت گرفته، تمام کسانی را که فکر میکردند نقشه راهی هست و باید این نقشه راه اکتشاف شود دچار تردید کرده و میگویند نقشه راهی نیست و اشارات کلی است. اگر اشارات کلی است که دیگر لازم به بحث چریکی و مبارزات و... نیست. شما میتوانید رجوع کنید به اهالی اندیشه در اروپا، آمریکا، خاورمیانه، گذشتگان و معاصران و بگویید راجع به عدالت میتوان این کار را کرد. میتوانید به آمارتیاسن یا به ارسطو در قدما رجوع کنید یا افراد دیگر. ولی اینها میگویند که هر چه هست باید مهر اسلام بر آن بخورد، اگر نخورد نه اسلام چیزی را گفته چون اسلام میخواهد سعادت و آخرت ما را تأمین کند. اشکال رادیکال من این است که قبل از اینکه نقادی معرفت دینی صورت بگیرد، وارد شدیم که ما مدعی هستیم و وقتی هم که وارد شدیم و مدعی هستیم و جنسمان جور است، باید از جاهای مختلف بدهیم. یعنی هیچوقت شریعتی یا طالقانی نمیآیند بگویند عدالت میانتهی است، هر جا زمانه حکم کند. اگر بگوییم زمان-مکان است، میگویند اجتهاد ماست که از دل اصول اسلامی صورت میگیرد. نمیتوانند مشروعیت خود را بهطور مستقل از خود سوسیالیسم و دموکراسی و لیبرالیسم بگیرند برای اینکه اگر بخواهند این کار را کنند، باید بپذیرند که همان است که جنابعالی میگویید. اینها مفاهیم میانتهی هستند. همان چیزی میشود که بازرگان آخر عمر به آن رسید، یک معادی وجود دارد و یک توحید. ولی این بحث بازرگان آخرش است، سال 26 و 27 نیست، سال 56 نیست. اصلا اسم کتاب اسلام و مالکیت یعنی چه؟ آنجا دارد بحث میکند، وقتی نگاه میکنید آقای صدر هم مینویسد اقتصاد ما، دارد بحث میکند. ولی فرقش این است که آن یک فراغتی میدهد، یک جاهایی آزادتر است، طالقانی و بهویژه شریعتی این فراغت را قبول نمیکنند. هر جای خوبی پیدا میکنند، میگویند در دل اینجا است. مشکل در اینجاست. به نظر شما در شرایط فعلی کشور، با توجه به سوابق گذشتهای که درباره ورود اندیشههای دینی به فعالیتهای سیاسی داشتیم، الان از اندیشه دینی برای مشخصترشدن مفاهیم مهمی مثل هویت ملی و سایر مفاهیم مدرنی که مورد تصور است، چه کمکی میتوان گرفت. قادری: مهمترین کار ما نقد قدرت است. یعنی باید بتوانیم نشان دهیم که این اتوریته جامعیت ندارد، یک اشارات کلی به ما میگوید ولی اجازه میدهد ما اشارات کلی را بازسازی کنیم و در آن مفهومپردازی کنیم و همه ابعاد را پوشش نمیدهد. قسمتهای اخلاقی است، آن هم اخلاق بهروزشده نه اخلاق صوری و کلاسیک که درواقع بتوانیم اینکار را انجام دهیم. بهویژه که امروزه الهیات جدید جهان دچار بحران است. یعنی ما باید از نوع الهیات جدید، در ایران مورد نقد و بررسی قرار دهیم. الهیات سنتی ما (چه سنت به معنای متعارف و چه متجددینی که حالا سنت شدهاند)، همه اینها نیازمند به بازبینی و بازخوانی است. چون الان برخی انتقادات ( به معنای بدگویی نمیگویم، به معنای پژوهشها و بررسی و...) وجود دارد که اگر نتایج آنها را بتوانیم مورد بررسی و مطالعه قرار دهیم، دگرگونی بسیاری در اندیشه ما ایجاد میکند. یعنی واقعا ما به یک رنسانس واقعی و نه صرفا سیاسی نیاز داریم. هرچند تجربه تاریخی 40سالهنشان میدهد که دارند این کار را انجام میدهند. ولی من میگویم به جای تجربه تاریخی آن را وارد حوزه اندیشه کنیم و ببینیم در صدر اسلام چه اتفاقی افتاده است. شریعتی: زندهبودن یا تأثیرگذاری خود عنصر دین در جوامع سنتی مثل ما است که متفاوت است با جوامع سکولاریزهای که در آنها دین به حاشیه رفته و حوزهها از هم تفکیک شده است. بنابراین دین نقش مهمی از نظر فرهنگی در عناصر سازنده فرهنگ ما دارد و در پویشها و کنشهای اجتماعی هم نقش آن را میبینیم. مثلا در جامعه دینی و روحانیون ما به صورت سنتی که بسیاری از روشنفکران ما نیز ریشه روحانی داشتند مثل کسروی، تقیزاده. اینها هنگامی که در این جنبشهای به نفع دولت-ملت و آزادی و برابری و دموکراسی حضور پیدا میکنند و این جنبشها را تأیید میکنند، بسیج عمومی پیش میآید و جنبشها شکوفا میشوند و به پیروزی میرسند. هنگامی که ممانعت میکنند مثل مشروعهخواهان زمان مشروطه یا مثل اختلافاتی که در نهضت ملی آیتالله کاشانی و دیگر مراجع پیدا کردند، یا در حوادثی که بعد از انقلاب رخ داد، این انقلابها شکست میخورند و مانعی پیدا میشود. مثل الان همین مانعی که ما با آن مواجهیم و آن دوگانه بین آزادی و هدایتگری و جمهوری یا اسلامی است. نقش روشنفکرهای دینی یا هر اسمی بخواهیم بگذاریم این است که مفاهیم مرکزی را تفسیر میکنند مثل حریت و مساوات. آقای طالقانی و نایینی اینجا استدلال میکنند در برابر مشروعهخواهان که میگویند، حریت یعنی اباحه. میدانیم از نظر قوانین فقهی حلال و حرام و مستحب و مباح داریم. حالت مباحبودن یا این ذات آزادیخواهی جدید را امثال شیخ فضلالله نوری اباحهگری میدانند یا بیتفاوتی نسبت به حلال و حرام دینی. همچنین ذات مساوات را ازبینبردن تبعیضی که به لحاظ اخلاقی و دینی وجود دارد بین کسانی که یعلمون ولایعلمون مجاهدون و قاعدون، مسلمان و غیرمسلمان در مساوات شما از بین خواهد رفت. نایینی و طالقانی تفسیری از آزادی ارائه میدهند به این معنا که آزادی یعنی رهایی از قید عبودیت و بندگی مستبدین و مساوات یعنی تساوی انسانها در برابر قانون و همان خواستهای توحید و قسطی است که در اسلام و قرآن و سنت آمده است و بنابراین مؤید این برداشت از مثلا مفهوم ملیت. این خانواده اسمش ملی-مذهبی است. یعنی اول ملی است، به عبارتی مذهبش حکم میکند که حب الوطن من الایمان، ایمان شما حکم میکند میهندوست باشید. ملیگرایی دو درک است. درک شووینیستی و راسیستی که ایدئولوژی نظام حاکم گذشته بود و ساخته و پرداخته فاشیستها و نازیها که به ایران هم سرایت کرده بود و دیگری خانواده ملی و مردمی و مصدقی به اصطلاح جنبش دموکراتیک ایران که ملی هستند. اینها (شریعتی و بازرگان و طالقانی) بخش مذهبی همین جنبش هستند. مهندس بازرگان با دکتر شریعتی در جهتگیری اقتصادی اختلاف نظر دارند وگرنه خود مهندس بازرگان اولین کسی است که میگوید اسلام مکتب مبارزه است و مفهوم ایدئولوژی را مهندس بازرگان ایجاد کرد. امت و امامت حلقهای است از سیر فکری شریعتی که در اینجا موضوع طالقانی است. آن چیزی که بین همه اینها مشترک است مگر اینکه برداشتی از دین به وجود آید که بگوید آنچه آزادتر و عادلانهتر است و توسعه بیشتری برای ما دارد دینیتر است. برداشتی است که تفسیر نواندیشان دینی مانند طالقانی از اسلام حقیقی و ناب و متون ارائه میدهند که میگوید تفسیر واقعی از قرآن که اسمش حدیث است باید نو باشد و آخرین دستاوردهای نو و علمی و عملی و به اصطلاح بشری را استقبال میکنیم. آقای طالقانی معتقد است که بنده عقل ناقصی دارم ولی چون شما هم عقل ناقصی دارید باید بنشینیم و مشورت کنیم و ایشان با مدارا و تسامح و گفتوگو شناخته میشود. نظام دموکراسی شورایی هم مبنای قرآنی برای آن قائل است.