|

تساهل اصلاح‌طلبان و نفوذ فرصت‌طلبان

جریان اصلاحات در دهه 90 گرچه با بروز و ظهور قابل قبولی در عرصه سیاست کار خود را آغاز کرد و توانست پس از انزوای اجباری بعد از انتخابات 88 باز هم به عرصه سیاست رسمی برگردد اما در پایان این دهه به دورانی رسید که شاید بتوان آن را دوره افول اصلاحات نامید.

تساهل اصلاح‌طلبان و نفوذ فرصت‌طلبان

جریان اصلاحات در دهه 90 گرچه با بروز و ظهور قابل قبولی در عرصه سیاست کار خود را آغاز کرد و توانست پس از انزوای اجباری بعد از انتخابات 88 باز هم به عرصه سیاست رسمی برگردد اما در پایان این دهه به دورانی رسید که شاید بتوان آن را دوره افول اصلاحات نامید؛ شرایطی که اصلاح‌طلبان از چند سو تهدید و تحدید می‌شوند؛ از ریزش گسترده سرمایه اجتماعی و از‌دست‌دادن سبد رأی گسترده‌شان تا نبود جایگاه دقیق لیدری در اصلاحات و صدالبته نداشتن گفتمانی نظری که بستر پیشبرد ایده‌های اجرائی را فراهم کند تا بتواند تمام نیروهای اصلاح‌طلب را حول یک محور واحد جمع کند که اگر حزب، گروه یا افرادی به هر دلیل قادر به همراهی آن مانیفست نشدند، راه‌شان را جدا کنند که اصلاحات هزینه تصمیمات غیراصلاح‌طلبانه آنها را ندهد. تحدید هم برای اصلاح‌طلبان کم نبوده است؛ از جمله محدودسازی نیروهای اصلاح‌طلب در هر انتخابات از سوی نهاد نظارتی؛ به‌ نحوی که اصلاح‌طلبان عملا امکان ارائه نامزدهای حداکثری خود را به مردم نداشته‌اند. سیاست ناکام حمایت از روحانی به‌عنوان یک نیروی غیراصلاح‌طلب نیز بر از‌دست‌رفتن جایگاه پیشین اصلاح‌طلبان دامن زد و هر تصمیم دولت به‌ پای جبهه اصلاحات نوشته شد. همه اینها و البته بیش از اینها دلایل عینی به‌وجودآمدن دوران افول اصلاحات است اما به نظر می‌رسد که مشکل اصلاح‌طلبان که امروز به صورت تمام‌عیار خودنمایی می‌کند، صرفا به سیاست‌ورزی یک‌ دهه اخیر بازنگردد؛ چنان‌که اصلاح‌طلبان از روز پیدایی خود یعنی از دوم خرداد 1376 برنامه‌ای برای نگه‌داشتن مردم نداشتند و این تصور وجود داشته است که اکثریت جامعه و خاصه طبقه متوسط اگر از سر ایجاب پشت اصلاح‌طلبان نایستند، حتما از سر سلبِ اصولگرایان به اصلاح‌طلبان رأی می‌دهند؛ به همین دلیل جبهه اصلاحات در تمام این‌ سال‌ها بیش از آنکه بر وجوه نظری تکیه کند، سعی کرده که انتخابات را برنده شود؛ غافل از آنکه اگر سرمایه اجتماعی حفظ نشود، همان انتخابات نیز بر باد می‌رود.

البته گروهی از اصلاح‌طلبان باور دارند که طرح چنین موضوعاتی، انتزاعی است و سیاست در میدان واقع می‌شود و اصلاح‌طلبان باید توفیق خود را بیش از نگاه به جامعه در تعامل با قدرت جست‌وجو کنند. مشخصا نیروهای عمل‌گرای اصلاحات قائل به چنین ایده‌ای هستند که البته سخن آنها قابل تأمل به‌ نظر می‌رسد. آنها می‌گویند اگر اصلاح‌طلبان در قدرت حضور نداشته باشند، بازویی اجرائی برای حفظ اصلاحات در هسته تصمیم‌ساز حاکمیت نخواهند داشت و عملا محکوم به حذف از سیاست رسمی می‌شوند. آنها باور دارند که حفاظت از اصلاحات با حضور در قدرت میسر می‌شود. این نگاه گرچه غلط نیست اما یک ایراد مهم بر آن وارد است. درست است که حضور در قدرت اسباب حفاظت از اصلاحات است اما مشخص نیست حضور در قدرت در شرایطی که جامعه اقبالی به اصلاح‌طلبان نشان ندهد، با چه سازوکاری میسر می‌شود؟ خاصه آنکه در تمام این سال‌ها تنها مسیر در‌اختیارگرفتن مسئولیت‌ها از سوی اصلاح‌طلبان از مسیر کسب رأی مردم بوده است. با این وصف به نظر می‌رسد اعتنا به جامعه و حضور در قدرت سیاسی، یک عموم و خصوص مطلق است که اعتنا به جامعه، حضور در قدرت را نیز در بر می‌گیرد.

در برابر این تفکر برخی از تئوریسین‌های اصلاحات سعی می‌کنند که با تبیین نظری موضوع، راهی برای برون‌رفت اصلاح‌طلبان از شرایط سخت امروزی پیدا کنند؛ مثلا سعید حجاریان که به‌تازگی در یادداشتی، ضمن نقد فرصت‌طلبان در جبهه اصلاحات، آورده است: «بعضی منتحلین به این دو جریان اصولگرایان و اصلاح‌طلبان وجود دارند که کاملا فرصت‌طلب‌اند. نزد این طایفه، اصولگرایی یا اصلاح‌طلبی شعاری بیش نیست و بسته به آنکه باد قدرت از کدام سو بوزد، به‌سادگی رنگ عوض می‌کنند و از مزایای آن بهره‌مند می‌شوند؛ از این قبیل افراد، چه در بین اصولگرایان و چه در بین اصلاح‌طلبان فراوان وجود دارد و مع‌الأسف با توجه به خصایص فردی و همچنین دستکاری‌هایی مبنی بر تولید نیروی سیاسی خودمانی و بی‌خطر، میل به فزونی دارند».

او ضرورت آینده مسیر اصلاحات را هم این‌گونه تبیین می‌کند: «من در ادامه بر وضعیت اصلاح‌طلبان تمرکز می‌کنم و می‌پرسم، چگونه می‌توان با چنین شبه‌اصلاح‌طلبانی مواجه شد؟ در پاسخ به این پرسش، می‌توان به تعیین شاخص‌هایی دست زد و از پس آن، اصلاح‌طلبان واقعی را از دیگر اصلاح‌طلبان تفکیک کرد. برای این منظور وجود دو شاخص ضروری به‌ نظر می‌رسد. اولین آنها شاخص از کجا آورده‌ای؟ است. عبور از این آزمون اصلاح‌طلبان را از شبهه‌های اقتصادی مبری خواهد کرد. دومین آنها حرکت در جهت خیر همگانی است؛ یعنی هر کس در طول عمرش یک قدم در جهت خیر همگانی برداشته است، اصلاح‌طلب است به شرط آنکه گامی در جهت مخالف آن برنداشته باشد. می‌توان یک شاخص سیاسی را نیز به دو شاخص پیشین الصاق کرد و آن اینکه فرد در طول حیاتش شاخصی را برای فعل یا ترک فعل اصلاح‌طلبانه مشخص کرده باشد که نزد همگان قابل ارزیابی باشد. من تعمدا این شرط را نادیده می‌گیرم زیرا اولا سنجه واحدی وجود ندارد که دوری و نزدیکی افراد را بسنجد و ثانیا تبدیل اصلاح‌طلبی به ایدئولوژی را خطرناک می‌دانم چون ایدئولوژی از هر نوعش آگاهی کاذب است و آنچه واقعیت دارد، اصلاحات در میدان عمل و خدمت به مردم و ارتقای مؤلفه‌هایی است که باعث می‌شود توان ملی و خیر همگانی رشد کند. از آن سو ما نیازمند آن هستیم که مردم را به سمت اصلاح‌طلبی فارغ از ایدئولوژی سوق دهیم تا بتوانیم خیل بیشتری از مردم را جذب پروژه خیر همگانی کنیم؛ یعنی دایره اصلاح‌طلبی را به قدری تنگ نکنیم که اصلاح‌طلبان محدود و محصور در چند حزب شناخته‌شده باشند؛ مثلا یک فعال اقتصادی بخش‌ خصوصی که سابقه شفافی دارد و احیانا خیریه‌ای در جهت سرپرستی ایتام دارد، مطابق دو شاخص از کجا آورده‌ای؟ و خدمت در جهت خیر همگانی اصلاح‌طلب است، ولو آنکه در طول عمرش یک سخن سیاسی هم به زبان نیاورده باشد. به دوم خرداد ۱۳۷۶ بازگردیم و آن رویداد را مجددا بازخوانی کنیم و بپرسیم چرا سیدمحمد خاتمی ۲۰ میلیون رأی آورد و مورد اقبال عمومی قرار گرفت؛ در حالی که نه جریان حزبی قوی داشت و نه نیروی چندانی که بگوییم برای وی تبلیغات گسترده کرده است. خاتمی در دوم خرداد با مردم از روی کرامت سخن گفت و شأن و منزلت آنها را هدف گرفت؛ آن جمعیت عظیمی که به وی رأی دادند، مردم عادی بودند که لزوما سیاسی نبودند اما در یک نظام سیاسی یکپارچه و یک‌رنگ و سیاه‌وسفید، تفاوت صداقت و فرصت‌طلبی را درک می‌کردند».

البته این نگاه حجاریان نیز خالی از نقد نیست زیرا اتفاقا یکی از مصائب اصلاح‌طلبی در تمام این‌سال‌ها فراخ‌بودن دایره اصلاح‌طلبی بوده است و اتفاقا یکی از دلایل همان نقد درست ابتدایی حجاریان درباره فرصت‌طلبان به‌ظاهر اصلاح‌طلب، همین حصول راحت عنوان اصلاح‌طلبی بوده است؛ به‌ بیان دیگر اصلاحات هیچ‌گاه نتوانسته است مانند یک حزب فراگیر، مشخصه‌های روشنی برای اصلاح‌طلب محسوب‌شدن یک فرد یا گروه ارائه دهد؛ به همین دلیل طی این ‌سال‌ها هر گروهی که قدری در حوزه‌ای بخصوص، متفاوت از اصولگرایان فکر می‌کرده، به جرگه اصلاح‌طلبان افزوده شده است و همان‌ها در گذر ایام به دلیل جابه‌جایی منافع از اصلاحات به مستقلین یا حتی اصولگرایان هجرت کرده‌اند یا مزورانه با حفظ عنوان اصلاح‌طلبی به ضد اصلاحات تبدیل شده‌اند؛ نمونه‌اش آن چیزی است که در جریان انتخابات مجلس دهم مشاهده شد؛ اصلاح‌طلبان با فراخ‌کردن دایره اصلاحات و البته برای پرکردن لیست انتخاباتی و از قضا برای گذر از سد نظارت شورای نگهبان با ارائه نام‌هایی ناآشنا، شرایطی را فراهم کردند که فراکسیون امید در مجلس عملا علاوه بر آنکه یک فراکسیون کاملا اصلاح‌طلب نبود حتی در بزنگاه‌هایی هم علیه تصمیمات نیروهای اصلاح‌طلب اقدام می‌کرد؛ نمونه‌اش نامزدی محمدرضا عارف در انتخابات هیئت‌رئیسه مجلس و رأی تعداد قابل توجهی از امیدی‌ها به علی لاریجانی! همان سیاست فراخ‌نگری اصلاح‌طلبان زمینه ایجاد یک فراکسیون به‌ظاهر قدرتمند -از نظر کمی- و در واقع سست -از نظر کیفی- را فراهم کرد که نه توانست از هویت اصلاح‌طلبی حمایت کند و نه قادر به انجام اقداماتی مهم در مجلس شد. همین ایده در انتخابات ریاست‌جمهوری هم بر اصلاح‌طلبان ضربه زد و حسن روحانیِ غیراصلاح‌طلب به محض استفاده از امکانات اجتماعی اصلاح‌طلبان و ورود به پاستور، اصلاح‌طلبان را در تقسیم مسئولیت‌ها از یاد برد یا آنکه بعد از پیروزی در دوره دوم انتخابات، محمود واعظی، رئیس دفتر روحانی، گفت که سبد رأی روحانی ربطی به اصلاح‌طلبان نداشت و روحانی نیز در قبال این ادعای خلاف واقع، سخنی نگفت تا سکوتش علامت رضا باشد!

حجاریان تنها دو شاخص را برای اصلاح‌طلب‌شدن افراد معین می‌کند؛ آنکه فردِ متقاضیِ اصلاح‌طلب‌شدن بگوید اموالش را از کجا آورده است تا شبهه مالی در کارنامه او وجود نداشته باشد و دوم خیر همگانی در زندگی‌اش دیده شده باشد که هر دو این ویژگی‌ها هم کلی است و هم ربط چندانی به اندیشه‌های سیاسی و اجرائی آن فرد ندارد؛ چنانکه یکی را می‌توان در حوزه قضائی تعبیر کرد؛ یعنی فرد باید به‌نوعی دارای سوءپیشینه قضائی در حوزه مالی باشد و دومین معیار کاملا یک ویژگی اخلاقی است که ممکن است در بین اصولگرایان نیز بسیار باشند افرادی که خیرهای عمومی زیادی کرده باشند.

البته اصل سخن حجاریان مبنی‌بر اینکه اصلاح‌طلبی باید به‌دور از ایدئولوژی باشد، قابل‌تأمل است اما او بعد از این سخن ایده‌ای برای تحققش نمی‌دهد و صرفا می‌گوید که اصلاحات نباید محصور به چند حزب شود. به نظر می‌رسد تحقق دوری اصلاح‌طلبی از ایدئولوژی و فراگیرکردن آن در گرو تبیین یک مانیفست جامع است که از قضا یکی از آن شخصیت‌هایی که حتما می‌تواند در نگارش آن نقش اساسی داشته باشد، سعید حجاریان است. حجاریان صرفا می‌گوید که در دوم خرداد 76 مردم به دلیل دیدن احترام و صداقت از سوی خاتمی به او رأی دادند و به همین دلیل اصلاح‌طلبی را با فرصت‌طلبی بازشناختند. این سخن درست است اما نمی‌شود انکار کرد که اصلاح‌طلبان بر خلاف امروز که رویه‌ای مشخص در سیاست‌ورزی ندارند و صرفا به کلی‌گویی می‌پردازند، نماینده مطالبه عمومی روزگار خود شده بودند؛ یعنی توسعه سیاسی. اما اکنون حتی اگر با کرامت با مردم نیز سخن بگویند به‌دلیل نداشتن ایده‌ای خاص در حکمرانی بسامان، نمی‌توانند از پس پرسش‌های جامعه برآیند؛ خاصه در حوزه اقتصادی که نیروهای اصلاح‌طلب هیچ‌گاه نتوانستند گفتمانی مشترک با دغدغه‌مندان معیشت برقرار کنند و راه‌حل‌های عینی برای رفع مصائب اقتصادی به جامعه اراده دهند؛ بنابراین نکته دوم علاوه بر طرق بازشناسی اصلاح‌طلبان از فرصت‌طلبان، نبود راهبرد است که شاید نتوان با تمسک به نوستالژی میانه دهه 70 و ارجاع اصلاح‌طلبان به آن دوران طلایی حلش کرد.