|

زنده ماندن برای جوانه زدن

زنده ماندن برای جوانه زدن

الهام فخاری

بیماری باز‌هم دارد به ریه‌های مردم چنگ می‌اندازد و ویروس پخش می‌شود و فشارهای مالی زیادتر. جهان در تب بیماری است و ما میان دو لبه تیز و کشنده کرونا و تحریم باید زنده بمانیم. روزهای تابستانی تیرماه انگار در تارهای نادیدنی کووید۱۹ مسخ شده‌اند. از کوچه و خیابان‌ها که می‌گذری صدای شادی و خنده و بازی بچه‌ها نیست که بروی سراغشان و با آنها بتوانی برای پیشبرد الگوی شهر دوستدار کودک گفت‌وگو و بازی و کار کنی. در همین روزها پس از تلاش چندین‌ساله،‌ تهران هم یکی از شهرهای ایرانی در مسیر اجرای الگوی شهر دوستدار کودک و طرح شهردار مدرسه شناخته شده است. با اینکه در این وضعیت و شرایط خیلی کارها متوقف است، ولی می‌شود به آماده‌کردن زیرساخت‌ها برای روزی که شادی به شهر بازگردد، پرداخت. روز جمعه هم یک مجموعه کافه و مرکز خوراک فضای باز دیدنی و دوست‌داشتنی، به‌ویژه برای بچه‌ها در مجموعه فرهنگی اراضی عباس‌آباد تهران راه‌اندازی شد. برای پیش‌بردن یک کاری که همه می‌دانند و می‌گویند چه کار خوبی، فقط سه سال است که ما مدام بازرسی و نشست و ارزیابی و پیگیری تنظیم و برگزار کرده‌ایم، شوراهای دوره‌های گذشته هم به این پیگیری بیفزایید ببینید چه می‌شود! کار فراگیر در تهران گاهی چرا این‌قدر پیچیده می‌شود؟ شاید چون سود مستقیم و افزایش بهای زمین و ساختمان هنوز به آن پیوند نخورده، یا هنوز در این شهر بهای ساختمان و زمین را باتوجه به زیرساخت و زیست‌پذیری برای همه تعیین نمی‌کنند. انگار این شهر و روستاها و شهرستان‌های این استان را پیچش قیمت زمین و ساختمان و سود بزرگ برای برخی‌هاو نه همه، به خیش کشیده و ویران می‌کند و ساختمان‌های کج‌وکوله و درهم‌وبرهم می‌سازد، بی‌آنکه به آدم‌ها به پیوند میان پیر و جوان به درنگ‌های اجتماعی و باهم‌بودن‌ها اهمیت داده شود. با‌این‌همه، میان این ازدحام عجیب با پافشاری کمیته نظارت بر تحقق الگوی شهر دوستدار کودک هم آیین‌نامه‌های اجرائی بازنگری شد، هم مناسب‌سازی محله‌ها دارد انجام می‌شود. هنوز خیلی کار مانده و هنوز بخشی از مردم و بسیاری از مدیران درباره چیستی و چرایی الگوهای شهر دوستدار کودک یا شهر دوستدار سالمند چندان آگاه و پای کار نیستند. بااین‌حال، باز‌هم به پشتوانه خیلی از مردمی که شهری نزدیک‌تر به فرهنگ بومی خود، با دالان‌های خنک، بازارها و مسجدهای مهربان کاشی فیروزه‌ای یا گره‌چینی را هنوز به یاد و دوست دارند، برایشان سکوهایی که پیر و جوان را گرد هم می‌آورد، معنایی بیش از فقط یک تکه سنگ یا یک دیواره کاه‌گلی دارد؛ باید ایستادگی کرد.

جوان‌هایی در این شهرهای امروزی ما هستند که همه دارایی‌شان را با هم به اشتراک گذاشته‌اند و وام گرفته‌اند تا دوباره چراغ خانه‌های ایرانی روشن شود، نه استخدام دستگاه فرهنگی دولتی هستند و نه خیلی پولدارند، ولی ایران و فرهنگ بومی اسلامی- ایرانی‌مان را شناخته‌اند و دلبسته زندگی، در این‌همه پیچیدگی و دشواری تقلا می‌کنند. کرونا روی شش‌های زندگی و اقتصاد سنگینی می‌کند، تحریم دارد زندگی روزمره مردم را می‌فشارد و برخی از افراد در شرایط پرخطر فقط به بستنِ بار خود چنان سرگرم‌اند که تلاش‌ها و این روشناهای گوشه‌وکنار به چشم خسته جامعه نمی‌آید. کنار سررسیدم می‌نویسم: «غبار غم برود، حال خوش شود حافظ» و درپی اینکه کاری کنیم که جامعه دوام بیاورد و آینده بماند تا وقتی غبار فرونشست و آتش بحران مهار شد، جان جوانه‌زدن باقی مانده باشد.