|

پیکاسو چه چیزی برای گفتن به جامعه ایرانی دارد؟

هنر مدرن؛ ابزاری برای بازاندیشی در هویت قدرت و حقیقت

«در زبان انگلیسی اصطلاحی هست به نام epiphany که به معنی تجلی غیرمنتظره یا ادغام شهودی است. به بیان ساده‌تر، به موقعیتی اشاره می‌کند که در آن چیزی ناگهان در مقابل چشمان انسان ظاهر می‌شود و باعث می‌شود که درک او از پدیده‌ها تغییر کند».

هنر مدرن؛ ابزاری برای بازاندیشی در هویت قدرت و حقیقت
حسین گنجی روزنامه‌نگار، پژوهش‌گر، منتقد هنرهای تجسمی و مدیر و مشاور ارتباطات و توسعه برند

«در زبان انگلیسی اصطلاحی هست به نام epiphany که به معنی تجلی غیرمنتظره یا ادغام شهودی است. به بیان ساده‌تر، به موقعیتی اشاره می‌کند که در آن چیزی ناگهان در مقابل چشمان انسان ظاهر می‌شود و باعث می‌شود که درک او از پدیده‌ها تغییر کند». رفتن به نمایشگاه آثار هنری، به‌ویژه نمایشگاهی که پیکاسو و آثارش محور آن است، برای من همواره تداعی‌‌کننده این جمله درخشان هاروکی موراکامی در کتاب «داستان‌نویسی به‌مثابه شغل» است. موراکامی همان‌گونه در جهان کلمات شنا می‌کند و خلق می‌کند، که پیکاسو در جهان تصویر. موراکامی در همین کتاب و در معنای خلاقیت می‌گوید: «خلاقیت عبارت است از آفریدن چیزهای تازه یا درهم‌شکستن طرز فکرها درباره چیزهای موجود و آزادانه بال‌زدن در قلمرو خیال و ساختن و دوباره ساختن جهان‌های آرمانی در ذهن خود و در عین حال، با چشم منتقد درونی بر آن نظارت‌کردن». اگر فقط یک عبارت می‌خواستم بنویسم که کارنامه پابلو پیکاسو را در بر بگیرد و به مخاطب بگوید او چه کرد، همین جمله موراکامی درباره خلاقیت کامل‌ترین و جامع‌ترین آن بود.

دیرسالی است از بدیهیات شناختی هنرمند ضمن برخورداری از دانایی و توجه ویژه به جزئیات، دیوانگی و خرق عادت است که دو عامل انکارناپذیر تشخیص هنرمند از غیرهنرمند دانسته می‌شود. گروهی اندک اما تأثیر‌گذار، از عاقلان دیوانه‌ای که جهان جدید مستقیم و غیرمستقیم معنای خود را وام‌دار آنهاست. جهانی که از پس هر نوآوری به تنگنای تکرار و روزمرگی دچار می‌شود و این نوآوری و خلاقیت و نگاه تازه است که همچون خونی تازه، اندیشه‌های جدید و ایده‌های نو را به وجود آورده و دوباره راه برون‌رفت از بن‌بست‌های تازه را فراهم می‌کند. به عبارت دیگر، این دیوانگی است که جهان را پیش می‌برد و این عقل است که آن را از تغییر باز‌می‌دارد. من از این نظر همه دیوانگان جهان را از موراکامی تا پیکاسو، در همین مقیاس و ظرف قرار می‌دهم و تفسیر می‌کنم و آنان را خالقان جهان‌های دوران خود می‌دانم. اما برای درک این دیوانگی حیات‌بخش باید نگاهی فراتر از سطح به آثار پیکاسو و ارزش‌هایی که هنر مدرن با خود به دنبال می‌کشد، داشت.

تمام هنر پیکاسو کشف یک زاویه نگاه جدید به جهان است. جهانی که از نظر او خشونت و لبه‌های تیز تضاد بر آن حاکم شده‌اند و‌ تن انسان به‌مثابه میدان نبرد، از فرم و شکل معمول خود خارج شده است. نتیجه این شیوه نگاه جدید به جهان پیرامونی است که پس از پیکاسو و به‌ویژه در دوران و آثار معاصر دفرمگی، به‌ عنوان یک شکل پذیرفته از جهان و انسان، طرفداران بسیاری در میان هنرمندان جوان و مخاطبان آثار هنری معاصر پیدا کرده است. از پشت لنز پیکاسو، جامعه، مفاهیم و از پس آن، انسان و حتی طبیعت و جهان از فرم و شکل حقیقی خود خارج شده و ضمن تنیدگی دچار گسست و شکست نیز شده‌اند. به تعبیر ادبی اگر بخواهیم نگاه کنیم، ما به آغوش هم نمی‌رویم، بلکه در هم شکسته می‌شویم. این همان مواجهه درست هنر با جهان مدرن است که از آن می‌توان به هنر مدرن یاد کرد؛ هنری که برداشت و استخراج از پیرامون دارد و دست به ترسیم وضعیت می‌زند، همچون دوربینی از بالا و خارج از وضعیت و ما را نسبت به آنچه به زندگی از آن یاد می‌کنیم، آگاه می‌کند.

هنر پابلو پیکاسو و جنبش مدرنیسم‌ نه‌تنها به دلیل نوآوری در فرم، بلکه به واسطه بازتعریف رابطه هنر با واقعیت، تاریخ‌ و ذهنیت انسان ارزشمند است. برای فهم این آثار باید به چند نکته کلیدی توجه کرد.

هنر مدرن، با کنار‌گذاشتن بازنمایی واقع‌گرایانه، به دنبال کشف‌های درونی و بیان تجربه زیسته انسان در جهان مدرن بود. پیکاسو در سبک‌هایی مانند کوبیسم، با تجزیه و تحلیل به سطح هندسی و نمایش هم‌زمان چند کوبیسم، نشان می‌دهد که «واقعیت» می‌تواند چندبعدی و پیچیده باشد یا حداقل می‌تواند غیر از این برداشت همگانی، سطحی و سرراست، چیز دیگری هم باشد. نقاشی «دوشیزگان آوینیون» (۱۹۰۷) نه‌تنها زنان را به شکل انتزاعی نشان می‌دهد، بلکه با الهام از ماسک‌های آفریقایی، نقدی است بر نگاه استعماری اروپا به «بدوی‌گرایی». کما‌اینکه خود او همچون دیگر هنرمندان مدرن، استخراج‌های فراوانی از هنر کلاسیک و پیش از آن، هنر بدوی، داشته است.

هنر مدرن به‌جای تقلید از طبیعت، به بازآفرینی آن از دریچه ذهن هنرمند می‌پردازد. این جسارت در شکستن قواعد، خود بخشی از اثر است. نکته دیگر مواجهه سازنده با آثار پیکاسو است که خود سه لایه را در بر می‌گیرد‌.

الف) زمینه تاریخی-سیاسی

آثار پیکاسو آینه تحولات قرن بیستم هستند؛ دو جنگ جهانی، جنگ داخلی اسپانیا‌ و جنبش‌های چپ. «گرنیکا» (۱۹۳۷) نه‌تنها بمباران یک شهر را تصویر می‌کند، بلکه نشانی از تمامیت‌خواهی و خشونت است. او بدون نشان‌دادن خون و تصویر معمول و مرسوم از کشتار و مرگ، به دهشتناکی رفتار انسان علیه انسان می‌پردازد. به دشواری وظیفه‌ای اشاره‌ می‌کند که شاملو در شعر می‌آورد؛ عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد. زیرکانه به شرایط زمانه خود می‌پردازد.

عضویت او در حزب کمونیست فرانسه و حمایت از جمهوری‌خواهان اسپانیا، بر مضامین اجتماعی آثارش اثر‌گذار بوده است.

ب) تحول سبکی؛ از دوره آبی تا کوبیسم ترکیبی

پیکاسو هیچ‌گاه در یک سبک باقی نمی‌ماند. هر دوره او (آبی، رز، کوبیسم تحلیلی، سوررئالیسم و...‌) پاسخی به مسائل درونی و بیرونی هنرمند است.

ج) تکنیک و مواد؛ نوآوری در رسانه

پیکاسو فقط نقاش نبود؛ او در ساختمان‌سازی، سرامیک و چاپ دستی نیز انقلابی ایجاد کرد. در مجموعه «تروماکیا» (۱۹۵۷)، از تکنیک آکواتینت برای بازیابی ریتم و خشونت گاوبازی استفاده کرد. ‌اما مسئله اساسی که همواره در یادداشت‌هایم، به‌ویژه وقتی به هنر مدرن می‌رسیم، سعی می‌کنم به قدر وسع درباره آن حرف بزنم‌، این است که چگونه به هنر مدرن نگاه کنیم؟‌

۱. فرم و تکنیک: اثر چگونه ساخته شده است؟ استفاده از رنگ، خط‌ و بافت چه حسی ایجاد می‌کند؟

۲. زمینه تاریخی: این اثر در پاسخ به چه رویدادها یا جریان‌های فکری‌ای خلق شده است؟

۳. تضاد با سنت: چه قواعدی را می‌شکند و چه افرادی را معرفی می‌کند؟

۴. تأویل‌پذیری: اثر چه تفسیرهای متضادی را می‌سازد؟ (مثلا آیا «گرنیکا» فقط اعتراض به فاشیسم است یا نماد رنج بشریت؟).

۵. ارتباط با امروز: این اثر چگونه با رویدادهای معاصر گفت‌وگو می‌کند؟

که در مواجهه با پیکاسو می‌توان یک وجه برجسته و پاسخ‌گو به تمام این پرسش‌ها را قدری شکافت و در آن کنکاش کرد و آن همانا پرسشگری است. هنر مدرن‌ که عمده حرفش و دال مرکزیش این است که‌ ارزش در گرو «پرسشگری» است، در آثار پیکاسو به اوج خود ‌می‌رسد. او از پرسشگرترین هنرمندان دوران مدرن است که باید با پرسش به آثارش نگاه کرد؛ زیرا او خود با جهان رویارویی پرسش‌گونه دارد.

هنر کلاسیک بر مهارت فنی و زیبایی‌شناسی که داشت تأکید ورزید و هنر مدرن پرسش‌گرایی را در اولویت قرار داد. کوبیسم پیکاسو ما را وادار می‌کند از خود بپرسیم: «آیا فقط یک نقطه دید واحد به جهان و پدیده‌های آن وجود دارد؟» و این مقدمه‌ای است که هنر مدرن را به ابزاری برای بازاندیشی درباره موضوعاتی مانند هویت، قدرت و حقیقت تبدیل کند.

نقطه تلاقی و پیونددهنده مای امروز به پیکاسوی آن روزها، همین پرسشگری است. نسلی که پرسشگرتر است و زمانه‌ای که هویت، گم‌گشته اصلی اوست و می‌خواهد از پس پرسش‌ها و جست‌وجوهایش به راه تازه و مسیر جدیدی برای ترسیم زمانه و زندگی خود برسد. پیکاسو از این منظر نزدیک‌ترین غرابت را با ایران امروز و صف مراجعین امروزش در موزه هنرهای معاصر دارد. اما هنر مدرن را باید «زیست»، نه‌فقط «دید». درک آثار پیکاسو و هنر مدرن نیازمند تعلیق پیش‌فرض‌ها و پذیرش این اصل است که هنر می‌تواند زیبا، آشفته، سیاسی و شخصی باشد. ارزش این آثار را نه در «زیبایی متعارف»، بلکه باید در به‌چالش‌کشیدن طرح بیننده و بازکردن پنجره‌های جدید به جهان و ایران امروز تعریف کرد. همان چیزی و دلیلی که خود پیکاسو گفت: «هنر، دروغی است که ما را به حقیقت می‌رساند». برای جامعه که حقیقت و هویت و تغییر سه دغدغه کلیدی و بنیادینش شده است، پیکاسو و هنر مدرن می‌تواند جذاب و راهگشا و قابل صف‌کشیدن باشد. می‌توان دید و از آن بالاتر سبک زندگی و نگاه و اندیشه تازه دریافت کرد. با این نگاه، هر اثر پیکاسو نه یک شیء تزیینی، بلکه پروژه‌ای فلسفی است که ما می‌خواهیم از بنیاد انسان بازاندیشی کنیم.

ورود آثار پیکاسو به ایران در دهه ۱۳۵۰، بخشی از پروژه «مدرنیزاسیون نمادینی» بود که زمان برد تا ته‌نشین شود و مورد پذیرش قرار گیرد؛ همان‌طورکه در زادگاه خود نیز با تأخیر پذیرفته شد. آثاری که کمتر به هدف «ایجاد پل فرهنگی» انجام شد و بیشتر برای نمایش ثروت خریداری شد و به همین سبب هم نتوانست آن تأثیری را که باید به جا بگذارد؛ زیرا زیرساخت‌های فکر آن آماده نبود. پس از انقلاب نیز این آثار به دلیل اتهام «غرب‌زدگی» سهمش عموما قرارگیری در انبارها بود. نمایش آنها در موزه هنرهای معاصر در سال‌های اخیر نه تصمیم خودخواسته، که به نوعی یک نیاز و مطالبه اجتماعی و فرهنگی است که برآمده از یک آگاهی است. چیزی که موزه را بدان مجبور می‌کند، یک فقدان و نیاز عمومی است که هر صفی بدان افزون شود مصداق تقاضایی است که عرضه را ایجاب کرده و به وجود می‌آورد. تقاضایی که نقش هنرمندان، دانشگاه و انبوهی از دانش‌آموختگان رسمی و غیررسمی هنر در آن بی‌تأثیر نیست. در بخش دیگری از این نمایشگاه موزه نمایش آثار بهمن محصص، جلیل ضیاءپور و محسن وزیری‌مقدم و دیگر هنرمندان ایرانی که در فضای پیکاسو گویی دست به خلق اثر زده‌اند، فرصتی برای بررسی تأثیر پیکاسو بر هنر ایران نیز بوده است که آن نیز زمان نیاز داشت تا فهمیده شود. محصص در آثارش مانند مینوتور، اساطیر ایرانی را با فرم‌های کوبیستی تلفیق کرد و جلیل ضیاءپور با نقش‌های هندسی، مسیر نوینی در نقاشی معاصر گشود.

اما نمایش این آثار با تحلیلی همراه است که نتوانسته حق مطلب را ادا کند و ارتباط آنها با پیکاسو را به یک همجواری سبکی و نه همجواری معنایی تقلیل می‌دهد. برای نمونه، با مقایسه پرتره‌های ژاکلین روک (همسر پیکاسو) با نقاشی‌های محصص از فیگورهای اساطیری، می‌توان نشان داد که چگونه هر دو هنرمند از «تکه‌چینی فرمی» برای هویت‌بخشی استفاده می‌کنند. یا چه چیزهایی به‌جز پیروی و تقلید از سبکی جدید، هنرمند ایرانی را به سمت دفرمه‌سازی و هندسی‌کردن مفاهیم خود کشانده است. این غیاب، نمایشگاه را به کلیشه‌ای از «تأثیرپذیری یک‌طرفه» تبدیل کرده است. غیاب گرنیکا، شاهکار ضدجنگ پیکاسو که بمباران شهری اسپانیایی را به تصویر می‌کشد، می‌توانست ضربه جانکاهی به نمایشگاه بزند و چه خوب که به‌قدر وسع موزه این اثر به نمایش درآمده است. اگر این اثر نمایش داده نمی‌شد، سؤال پیش می‌آمد که چرا موزه از ظرفیت آن برای گفت‌وگو درباره خشونت معاصر استفاده نکرده است؟ در پازل مفهومی مجموعه آثار پیکاسو این اثر  قلب تپنده است.

پیکاسو در طول جنگ جهانی دوم به حزب کمونیست فرانسه پیوست و آثارش همیشه آینه‌ای از اعتراض به استعمار و جنگ و خشونت بود. نمایش این آثار در ایران -که خود شاهد جنگ‌های منطقه‌ای و تحریم‌هاست- می‌تواند فرصتی برای نقد دوگانه ایجاد کند: هم نقد سیاست‌های امپریالیستی غرب و هم بازتابی از تنش‌های داخلی که همواره پروژه گفت‌وگو را مختل کرده و انواع تضادها میدان‌دار صحنه بوده‌اند.

جست‌وجوگری پیکاسو را تنوع رسانه‌های که او مورد استفاده قرار داده، نشان می‌دهد. اما توتروماکیا (هنر گاوبازی) و سرامیک‌های ولوری، تلاش کرده تنوع رسانه‌های پیکاسو را نشان دهد.

نمایش آثار پیکاسو در تهران با وجود برخورداری از وجه آموزشی و تاریخی، اما نتوانست به یک روایت ایرانی از پیکاسو برساند. با خط تاریخ تطبیقی زندگی پیکاسو با ایران آن دوران، بنیان‌های اجتماعی شکل‌گیری کوبیسم و در مرحله بالاتر خود پیکاسو، و به میدان‌کشیدن قصه‌ای جذاب از خلق دیوانگی یک هنرمند مدرن شاید ما به آنچه یک روایت غیرخطی و معاصر و البته متناسب با جغرافیای که در آن آثار به نمایش گذاشته شده است، نزدیک‌تر کند.

نمایشگاه «پیکاسو در تهران» تاریخ آینه‌ای شکسته است: هر تکه‌اش تصویری ناقص از پرتلاطم ایران را بازمی‌تاباند -از آرمان‌های مدرنیته تا انزوای فرهنگی که این البته نه روایت این نمایشگاه، که می‌تواند خوانش ما باشد. پیکاسو و دیگر دیوانگان سازندگان جهان مدرن از اصالتی برخوردار هستند که در هر جامعه‌ای و هر زمانه‌ای می‌توانند خوانش معاصر خود را به وجود بیاورند و قصه و روایتی برای برون‌رفت از شرایط ملال‌انگیز به دست دهند. به قول هاروکی موراکامی: «نقاشی‌های ون‌گوگ و پیکاسو در آغاز مردم را متعجب و حتی گاه منزجر می‌کردند. اما بعید می‌دانم امروز کسی از دیدن نقاشی‌های آنها منقلب یا منزجر شود. بلکه اغلب افراد عمیقا تحت تأثیر این آثار قرار می‌گیرند و از آنها محرک‌های مثبتی دریافت می‌کنند و از نظر روحی ارضا می‌شوند. دلیل این امر آن است که با گذر زمان، احساس آدم‌ها با اصالت این آثار سازگار و همگون شده است و این آثار را به عنوان مرجع پذیرفته و در خود جذب کرده است». و این اصالت و اندیشه این آثار است که همواره آن را به منبعی برای ارجاع و برداشت تبدیل می‌کند.