|

مردگان این سال عاشق‌ترین زندگان بودند

مرگ شاعران آزادی

با مرگ آغاز شد سال دشواری که حالا دیگر رو به اتمام است. رضا براهنی پنجم فروردین‌ماه در حالی درگذشت که سال‌ها دور از ایران مانده بود و از چند سال پیش نیز حضوری هرچند با فاصله هم دیگر نداشت و درواقع «مَرد خود مرده بود» پیش‌ از آنکه مرگش فرابرسد.

مرگ شاعران آزادی

با مرگ آغاز شد سال دشواری که حالا دیگر رو به اتمام است. رضا براهنی پنجم فروردین‌ماه در حالی درگذشت که سال‌ها دور از ایران مانده بود و از چند سال پیش نیز حضوری هرچند با فاصله هم دیگر نداشت و درواقع «مَرد خود مرده بود» پیش‌ از آنکه مرگش فرابرسد. میراث باقی‌مانده از براهنی کارنامه‌ای بااهمیت و البته قابل نقد است و نقدهایی مهم نیز بر کار او در سال‌های حیاتش منتشر شده بود و اهمیت آثارش باعث می‌شود که نقدهای مهمی نیز در آینده درباره آثارش منتشر شود. اما مرگ براهنی بهانه‌ای بود برای بیرون زدن ذهنیت استبدادزده کسانی که اغلب حتی سطری از آثارش را هم نخوانده بودند اما با مرگش بر او تاختند که «در افشای شکنجه‌های ساواک اغراق کرده و دروغ گفته بود». برخی حتی چنان ذوق‌زده شدند که نتوانستند شادی‌شان از مرگ شاعر را پنهان کنند و در میان آنها کارمندان رسانه‌های زرد دست‌راستی خارج از ایران هم بودند. بلاهت‌شان به حدی است که نفهمیدند خوشحالی از مرگ شاعر بیش از هرچیز ابتذال و پوسیدگی جریان ارتجاعی‌شان را نشان می‌دهد که مدعی جعلی تمدن و فرهنگی دو هزار و پانصد ساله است. تمدن و فرهنگی که محبوب‌ترین شاعرش، شاعر درباری است که مدح استبداد بگوید. براهنی نه شاعر استبداد که شاعر آزادی بود. ساواک او را به خاطر نوشتن تنها یک مقاله بازداشت کرد و بیش از صد روز در حبس ماند و کابل خورد. به اعتراف اجباری هم وادارش کردند. او بعد از آزادی و خروج از ایران، در برابر شکنجه ساواک سکوت نکرد و تلاش کرد صدای زندانیان و شکنجه‌شدگان را به گوش جهانیان برساند. براهنی در بخشی از مقدمه «ظل‌الله» به روشنی تصویر واقعی آن دوران را بیان کرده: «گرفتاری برای من از آنجا پیش نیامد که من یک مقاله نوشتم و دستگاه فرعونی هم مرا گرفت و حبسم کرد و کتکم زد و شکنجه‌ام داد. نه! چنین قضاوتی خام و مضحک است و نشان‌دهنده آنکه هنوز این دستگاه قلدری را، آن‌طور که درخور آن است، نمی‌شناسیم؛ و تا موقعی که خوب نشناسیمش، خوب هم نمی‌توانیم بکوبیمش، با هیچ فرمول مجرد و کلی هم نمی‌توانیم بکوبیمش جز از طریق شناسایی دقیق سرشت و ماهیت آن. پس باید دقت کرد در آن چیزی که هست و واقعیت دارد؛ و واقعیتش هم لبالب از کثافت و فضاحت است از یک‌سو، و آکنده از مبارزه علیه این کثافت و فضاحت از سوی دیگر؛ آن سوی اولی دیواری است محکم، و سدی است سدید، با یک قشون تا خرخره مسلح و یک قشون زیرزمینی به نام سازمان جاسوسی ساواک، و با هزار نوع وسیله خیره‌کننده و خررنگ‌کن تبلیغاتی در داخل و خارج مرزهای خود، و با هزار پیوند تجاری و اقتصادی و نظامی، و با هزار لاس تر و خشک با همه رهبران جهان از هر مسلک و مشرب؛ و این سوی دومی قومی است فلک‌زده و تحت اختناق، بدون روزنامه و خبر صحیح، بدون سواد دقیق، و بدون ابتدایی‌ترین وسایل یک زندگی بخورونمیر، که به‌رغم بی‌خبری‌ها و بی‌سوادی‌هایش، و به رغم توش و نداشتنش از یک قوت لایموت، دارد تقلا می‌کند تا به‌پا خیزد...». مسئله براهنی این بود که سرش را پایین نینداخت و سکوت نکرد. او شاعر آزادی بود نه شاعر درباری و آنها که پس از مرگش بر او تاختند هنوز نمی‌دانند که بیش از یک قرن پیش شاعران آزادی شاعران درباری را به خاک سپردند.

شعر روز و شعر همیشه

چند ماه پس از مرگ براهنی، امیرهوشنگ ابتهاج نیز بامداد چهارشنبه نوزدهم مردادماه در شهر کلن آلمان درگذشت. ابتهاج به نسلی از شاعران تعلق داشت که با نیما حشر و نشر داشتند و درواقع او را می‌توان از آخرین بازمانده‌های آن نسل دانست. ابتهاج در اسفندماه سال 1306 در شهر رشت متولد شده بود و در سال 1325 اولین مجموعه شعرش را با نام «نخستین نغمه‌ها» منتشر کرده بود. در زمانه‌ای که شعر بیش از هر زمان دیگری اهمیتش را از دست داده، ابتهاج از معدود شاعرانی بود که شهرتی عام داشت. ابتهاج اولین مجموعه شعرش را در نوزده سالگی منتشر کرد و سپس توانایی‌اش در سرودن غزل را با انتشار دفتر «سیاه‌مشق» در سال 1333 نشان داد. آشنایی او با اشعار حافظ تأثیر  زیادی بر او داشت تا جایی که شفیعی‌کدکنی درباره شعر او گفته است: «شعر سایه، استمرار بخشی از جمال‌شناسی شعر حافظ است که سایه در همین بهره‌وری خلاق از بوطیقای حافظ، همواره در آن کوشیده که آرزوها و غم‌های انسان عصر ما را در شعر خویش تصویر کند». ابتهاج از شاعرانی بود که علاوه بر تجربه‌های جدی در عرصه شعر نیمایی در قالب‌های سنتی مانند غزل نیز شعرهای زیادی سرود و درواقع بخش عمده‌ای از شهرت او به دلیل غزل‌‌هایش است. غلامحسین یوسفی غزل ابتهاج را در شمار آثار خوب و خواندنی غزل معاصر می‌داند و آن را از نظر رنگ اجتماعی یادآور شیوه حافظ می‌داند. محمد حقوقی نیز از ابتهاج به‌عنوان غزل‌سرایی صاحب سبک نام می‌برد و مهم‌ترین نکته راجع به غزل او را نزدیکی زبان غزلش به زبان حافظ می‌داند. سیروس شمیسا غزل سایه را در حد واسط سبکی بدیع از غزل که آن را غزل تصویری نامیده‌اند، قرار داده است. شیوه‌ای که در آن مقداری از عناصر شعر نو چه از نظر زبان و چه از نظر مضمون به غزل افزوده شده است. ابتهاج علاوه بر شعر به موسیقی هم علاقه‌ای فراوان داشت و تأثیرگذاری او در این عرصه نیز درخور‌توجه است. ابتهاج شاعری بود با گرایش‌های آشکار سیاسی و معتقد به سوسیالیسم و این نیز بهانه‌ای بود که پس از مرگش به او حمله کنند. جهان شعری ابتهاج در مجموع جهان ساده‌ای بود و این از دلایل محبوبیتش هم بود. یکی از جدی‌ترین نقدها بر شعر ابتهاج را هوشنگ گلشیری در میانه دهه چهل با عنوان «شعر روز و شعر همیشه» نوشته و در آن با بررسی سه شعر از نیما، شاملو و سایه که مضمون شعر ابتهاج را شعر روز دانسته بود و نه شعر همیشه. گلشیری گفته بود شعر سایه شعری است که در سطح و بی‌عمق باقی می‌ماند. او با مقایسه سه شعر که هر سه متأثر از یک واقعه اجتماعی‌اند، می‌گوید «دل فولادم» نیما و «بر سنگفرش» شاملو شعر همیشه است و «بر سنگفرش راه» سایه شعر روز، «چرا‌که هر‌چند هر سه شعر القاکننده یک مضمون هستند -نه یک محتوی- آنچه آنها را فرسنگ‌ها از یکدیگر متمایز می‌سازد نحوه ارائه محتوی یا تکنیک و سرانجام تشکل آنهاست».

شاعر نسلی مجرم

سال به نیمه رسیده بود که یدالله رؤیایی هم درگذشت تا این‌گونه شعر معاصر ما در کمتر از شش ماه سه شاعر مهمش را از دست بدهد. یدالله رؤیایی به نسلی از شاعران معاصر تعلق داشت که از اولین پیروان نیما به شمار می‌رفتند. خودش گفته بود که شعر را از 22 سالگی شروع کرده و از نسل شاعرانی است که بعد از سال‌های سی آمدند و توانستند نسل خود را بسازند: «نسل سال‌های سی، نسل خسته» که هم نطفه داشت و هم جرمی خاص؛ که نسل بی‌جرم نسل بایری است، نسل نیست، گروه آدم‌های هم‌سن‌وسالی است که سرگردانند. رؤیایی گفته بود شاعر خوب چنان شاعری است که در عین آنکه به نسل خود تعلق دارد، نسل شعر نیز تعلق به او داشته باشد، شعری نسل‌ساز؛ و گفته بود من چنین‌ام. رؤیایی نیز مثل بسیاری دیگر از شاعران و نویسندگان هم‌نسلش، از سال‌های آغاز جوانی‌اش با سیاست و تفکر چپ و آرمان عدالت‌طلبی آشنا شده بود و پس از کودتای 28 مرداد سی‌ودو دوبار زندانی شده بود. برای او نیز سال سی‌ودو سالی ویژه بود: «سال 1332 در حیات من و نسل من یک مبدأ تعیین‌کننده است. وقتی که همه در جست‌وجوی پناهی برای شکوه و شکایت بودند و هیچ سنگی صبور نبود، تنها شعر می‌توانست که آن همه نیروی ناگهانی بی‌مصرف‌مانده را طراوتی دیگر و صیقلی بهتر دهد. به زودی شعر به صورت نیاز درآمد و در همان سال‌های اول کارهای من، به من می‌گفت که باید مأموریتی را دنبال کنیم و از آن پس دیگر شعر تنها پناه نبود و هدف بود و موضوع زندگی و مقصود رفتن بود و مقصدهای دیگری هم اگر بود همه در خدمت این مقصود و در تشعشع آن می‌رفت». رؤیایی در آغاز دهه چهل اولین مجموعه شعرش را منتشر کرد. در 1340 انتشارات «کتاب کیهان» که در آن زمان توسط محسن هشترودی اداره می‌شد، چاپ اولین دفتر شعر رؤیایی را می‌پذیرد و «بر جاده‌های تهی» منتشر می‌شود. رویایی در این دهه با انتشار مجموعه شعرهای «بر جاده‌های تهی»، «شعرهای دریایی»، «دلتنگی‌ها» و از «دوستت دارم» به عنوان شاعری شاخص مطرح شد و تأثیرش را بر شعر ایران برجا گذاشت. نقد ادبی بخشی جدانشدنی از کارنامه رؤیایی است. خود او در مصاحبه‌ای گفته بود که «من اولین کسی هستم که نقد متدیک را در این مملکت ارائه دادم» و منظورش نقدهایی بوده است که در اواخر دهه سی در انتقاد کتاب و بررسی کتاب منتشر کرده بود. رویایی و براهنی نقش مهمی در شکل‌گیری نقد ادبی در ایران داشتند و اگرچه در سال‌ها و جاهای مختلف به مواجهه با هم پرداختند، اما در موارد زیادی هم کار یکدیگر را تأیید می‌کردند. شکل‌گیری فضای نقد و گفت‌وگو در فضای ادبی در آن سال‌ها به تلقی شاعران و نویسندگان آن دوره هم مربوط بود. شاعران و نویسندگانی که باور به ایدئولوژی و کار روشنفکری را مانع خلاقیت ادبی و هنری نمی‌دانستند و در برابر مسائل مهم دوران‌شان حساسیت داشتند.

مرگی دیگر در غربت

به جز مرگ سه شاعر مهم، مرگ عباس معروفی هم به عنوان مرگ یکی از نویسندگان مشهور معاصر اتفاق قابل توجه دیگری بود که در میانه سال رخ داد و عجیب اینکه او هم مثل سه شاعر بزرگ معاصر در غربت درگذشت. معروفی که بیش از هر چیز با رمان «سمفونی مردگان» شناخته شده است، روز پنجشنبه دهم شهریورماه بعد از چند سال درگیری با بیماری سرطان در 65 سالگی در برلین از دنیا رفت. معروفی، متولد 27 اردیبهشت سال 1336 در تهران، نویسنده و روزنامه‌نگار مقیم آلمان، از دهه شصت فعالیت جدی خود در زمینه ادبیات را زیر نظر هوشنگ گلشیری و محمدعلی سپانلو آغاز کرد. انتشار مجله «گردون» در سال 1369 یکی از مهم‌ترین فعالیت‌های معروفی بود که البته باعث شد به خاطرش به دادگاه برود و محاکمه شود. معروفی نخستین داستان کوتاه خود با نام «روبه‌روی آفتاب» را در سال 1359 منتشر کرد. معروفی کتاب ماندگارش «سمفونی مردگان» را سال 1368 منتشر کرد و بعد از آن رمان‌های «سال بلوا» (1371)، «پیکر فرهاد» (۱۳۸۱) و «فریدون سه پسر داشت» (1382) را نوشت. «ذوب‌شده» (1388)، «نام تمام مردگان یحیاست» (۱۳۹۷) و «آونگ خاطره‌های ما» (سه نمایش‌نامه، ۱۳۸۲) از دیگر آثار منتشر‌شده معروفی است.