|

گفت‌وگو با امیر ناظمی در مورد چرایی اوج گرفتن خروج بنیان‌‌گذاران از استارتاپ‌ها

واگذاری استارتاپ‌ها تحت تأثیر فشارها صورت می‌گیرد

خارج‌شدن بنیان‌گذاران شرکت‌های استارتاپی بزرگ مانند تپسی، آپ و... از کسب‌وکاری که آن را خلق کرده‌اند، یا فروش سهام پرتفوی یک شرکت سرمایه‌گذاری به کسب‌وکاری دیگر که بیشتر در سال ۱۴۰۳ رقم خورده، باعث شده کارشناسان و متخصصان حوزه فناوری اطلاعات نظرات مختلفی در مورد این روند بیان کنند.

واگذاری استارتاپ‌ها 
تحت تأثیر فشارها صورت می‌گیرد

خارج‌شدن بنیان‌گذاران شرکت‌های استارتاپی بزرگ مانند تپسی، آپ و... از کسب‌وکاری که آن را خلق کرده‌اند، یا فروش سهام پرتفوی یک شرکت سرمایه‌گذاری به کسب‌وکاری دیگر که بیشتر در سال ۱۴۰۳ رقم خورده، باعث شده کارشناسان و متخصصان حوزه فناوری اطلاعات نظرات مختلفی در مورد این روند بیان کنند. برخی به این اتفاقات نگاه مثبت دارند و آن را قدمی بزرگ برای توسعه و رشد یک استارتاپ می‌دانند، همان‌طور که در دنیا نیز چنین اتفاق‌هایی رقم خورده است. با این حال برخی هم نگاه مثبتی به این اتفاقات ندارند و آن را شروعی برای دولتی‌شدن اکوسیستم استارتاپی و پایانی برای نوآوری در این اکوسیستم می‌دانند. امیر ناظمی، پژوهشگر، از جمله کسانی بود که در شبکه‌های اجتماعی نسبت به خطرات این خروج‌ها و فروش‌ سهام‌ها در کشور هشدار داد و سال ۱۴۰۳ را «اکوسیستمی بدون بنیان‌گذاران» نامید. حال او در گفت‌وگو با «فن‌زی» می‌گوید بخش بزرگی از خرید‌ و فروش‌های سال ۱۴۰۳ در اکوسیستم استارتاپی، ناشی از فشارهای دولتی بوده است. ناظمی تأکید می‌کند که اگرچه خروجی یک بنیان‌گذار از استارتاپش در تمام دنیا اتفاق می‌افتد، اما روندی که در ایران شروع شده، بسیار متفاوت از جهان است. همچنین او روند کاهش نوآوری در استارتاپ‌ها یا شکل‌نگرفتن موج دوم شرکت‌های استارتاپی در کشور را به نبود سیاست‌گذاری‌های توسعه‌ای مشخص در این اکوسیستم ارتباط می‌دهد. با امیر ناظمی در مورد دلایل مختلف خروج بنیان‌گذاران از استارتاپ‌های خود و خرید و فروش سهام برخی از شرکت‌های استارتاپی در سال ۱۴۰۳ به گفت‌وگو نشسته‌ایم که در ادامه می‌خوانید.

 

  سال گذشته که در میزگردی در مورد چشم‌انداز استارتاپ‌ها در سال ۱۴۰۳ صحبت می‌کردیم، اعلام کردید که اگر سیاست‌گذاری‌ها و نگاه دولت به کسب‌وکارهای نوپا همچنان همراه با تهدید باشد، نمی‌توان شاهد بهبودی در روند توسعه و رشد این فعالان بود. به باور شما بزرگ‌ترین تهدید کسب‌وکارهای دیجیتال در سال ۱۴۰۳ این بود که دولت بخواهد سهام این شرکت‌ها را با فشار به تملک خود در بیاورد. امسال شاهد فروش سهام شرکت‌های مختلف استارتاپی به گروه‌های اقتصادی بزرگ یا دیگر فعالان همین اکوسیستم بودیم. به نظر شما این اتفاق‌ها ناشی از فشارهای دولتی بود؟

وقتی می‌خواهیم درباره یک پدیده‌ صحبت کنیم و ببینیم که آن پدیده چه آسیب‌هایی دارد، چه منافعی دارد و چه مشکلاتی ایجاد می‌کند، خیلی از اوقات باید خودمان را با دیگران مقایسه کنیم. شاید یکی از اولین اکوسیستم‌هایی که در دنیا شکل گرفت و رشد پیدا کرد و در بیشتر جاها از آن به عنوان الگوی موفق یاد می‌شود، اکوسیستم استارتاپی سیلیکون‌ولی باشد. از جمله استارتاپ‌هایی که در این اکوسیستم توانست به یک مقیاس بزرگ دست پیدا کند و منجر به رشد ارزش افزوده بالا در یک مدت‌زمان کوتاه شود، PayPal بود. الان هم به یک شرکت بالغ و فعال در اکوسیستم مالی تبدیل شده است. وقتی به PayPal نگاه می‌کنیم، می‌بینیم که دو هم‌بنیان‌گذار اصلی داشت؛ یعنی ایلان ماسک و پیتر تیل. هر دوی آنها هم از PayPal خارج شدند و نقش‌های جدیدی را در همان اکوسیستم پذیرفتند. در واقع وقتی آنها از این شرکت خارج شدند با خودشان کوله‌باری از تجربه‌ها را داشتند که می‌توانستند به سایر استارتاپ‌ها منتقل کنند تا در مسیر رشد خود با آسیب کمتری همراه شوند و به بهره‌وری بالایی دست پیدا کنند. در واقع آنها به یک Business Angel یا فرشته کسب‌وکار تبدیل شدند که می‌توانند با دانش و تجربه خود به شرکت‌های نوآور کمک کنند. بنابراین یکی از نقش‌هایی که مؤسسان بعد از خروج‌شان به دست می‌آورند این است که به Business Angel مطرح یک اکوسیستم تبدیل می‌شوند که می‌توانند در مسیر توسعه کنار یک کسب‌وکار باشند. حال سؤال اینجاست که آیا اتفاق‌هایی که در ایران افتاده، منجر به شکل‌گیری چنین مؤسسانی در اکوسیستم استارتاپی ما شده یا خیر؟ پاسخ اجمالی من به این پرسش منفی است. خیلی از مؤسسان یک استارتاپ در حال حاضر اجازه فعالیت در ایران را ندارند؛ از سعید رحمانی گرفته که مؤسس شرکت سرمایه‌گذاری «سرآوا» بود یا برخی از بازیگران این اکوسیستم که ترجیح دادند بعد از اینکه استارتاپ خود را فروختند یا مجبور به واگذاری شدند، نقشی در این اکوسیستم نداشته باشند.

   برای نمونه در حال حاضر دیجی‌کالا بخشی از سهام خود را به همراه اول فروخته است. طبق صحبت شما یعنی دیجی‌کالا از روی اجبار سهامش را به این بازیگر حوزه تلکام واگذار کرده؟ یا کافه‌بازار شرکت زیرمجموعه هلدینگ «هزاردستان» از روی اجبار به تپسل فروخته شده است؟

من اسم آن را اجبار به واگذاری می‌گذارم، به خاطر اینکه مجموعه‌ای از دلایل به صورت مستقیم و غیرمستقیم ادامه فعالیت یک بنگاه را محدود می‌کند. برای نمونه محدودیت‌هایی که در جذب سرمایه برای آن شرکت گذاشته می‌شود یا محدودیت‌هایی که برای ادامه فعالیتش در نظر گرفته می‌شود. انواعی از محدودیت‌ها خیلی از اوقات در قالب نامه‌های رسمی از نهادهایی برای سازمان‌های دولتی و غیردولتی ارسال می‌شود که حق همکاری با یک استارتاپ را ندارید یا خیلی از مشکلات دیگری که برای سرمایه‌گذاران یا مؤسسان آنها پیش آمده و آنها مجبور شدند ناخواسته ایران را ترک کنند. مجموعه این اتفاق‌ها و بسیاری از عوامل دیگر را من تحت عنوان جبر می‌بینم که راه‌حل دیگری برای این بنیان‌گذاران باقی نگذاشته است. البته همه مؤسسان یک استارتاپ هم در نمونه‌های جهانی الزاما به Business Angel تبدیل نمی‌شوند، بلکه کارکردهای دیگر پیدا می‌کنند. برای نمونه گوگل، دو مؤسس دارد، درست است که این مؤسسان سهام خود را نمی‌فروشند و همچنان در شرکت حضور دارند، ‌ولی نقش اجرائی ندارند یا مدیرعامل نیستند و ترجیح می‌دهند برای رشد بهتر از یک مدیرعامل حرفه‌ای استفاده کنند. منظورم از مدیرعامل حرفه‌ای، مدیرعاملی است که تجربیات بیشتری در بخش دیگر از سازمان یا سازمان‌های دیگر داشته باشد و وجه مدیریتش بر وجه بنیان‌گذاری‌اش غلبه دارد. وقتی به لری پیج (از مؤسسان گوگل) نگاه می‌کنیم، فعالیتش در گوگل تبدیل به فردی می‌‌شود که رهبری نوآوری‌های جدید در این شرکت را به عهده می‌گیرد. درست است که مقام اجرائی ندارد، اما می‌تواند نوآوری‌های جدیدی را برای آن مجموعه بزرگ‌تر ایجاد کند. آنچه در ایران اتفاق می‌افتد چه تفاوتی با این مدل‌ها دارد؟

   سؤال همین‌جاست، چه اتفاقی می‌افتد که در دنیا بنیان‌گذارن یا به Business Ange تبدیل می‌شوند یا در همان شرکت می‌مانند و با واگذاری صندلی مدیریت به سرمایه‌گذاری و نوآوری ادامه می‌دهند، اما در ایران جوری پیش می‌رود که برای نمونه گلرنگ، تپسی را می‌خرد و بعد از مدتی میلاد منشی‌پور به عنوان مؤسس از این شرکت استارتاپی خارج می‌شود؟

در این زمینه برداشت خودم را می‌گویم، ممکن است این برداشت من با تردیدهایی حتی از جانب خود آن افراد همراه باشد. اگر بخواهیم به ترتیب به موضوعات اشاره کنیم؛ اولین اتفاقی که افتاده این است که مجموعه جدیدی که مربوط به نهادهای قدیمی و بخش اقتصاد متداول است، آمده و روی استارتاپی مانند تپسی سرمایه‌گذاری کرده است. حال سؤال اینجاست که آیا این شرکت جدید ظرفیت‌های لازم استفاده بهینه از شرکت‌ استارتاپی را دارد یا نه؟ وقتی می‌گویم ظرفیت‌های لازم، این ظرفیت‌ها به امور زیادی برمی‌گردد؛ اینکه آیا می‌تواند نیروی انسانی این شرکت‌ها را جذب کند و محیط مناسب فعالیت برای آنها به وجود آورد؟ آیا ظرفیت لازم برای ارائه مکانیزم و نوآوری‌های جدید را دارد یا خیر؟

یادمان باشد که هر نوآوری همراه با ریسک است و شرکت‌های اقتصاد متداول خیلی از اوقات گریزان از ریسک‌اند و ریسک را در سطح پایینی می‌پذیرند، درحالی‌که یک شرکت فعال در حوزه اقتصاد دیجیتال معمولا شرکت پرریسکی بوده و بیش از هرکسی بنیان‌گذاران آن آدم‌های پرریسکی هستند که وارد چنین حوزه‌ای شدند و باوجود همه چالش‌ها پیش رفته‌اند. در اینجا به نظر می‌رسد که الزاما شرکت‌های اقتصاد متداول در ایران، ظرفیت لازم را برای جذب شرکت‌های اقتصاد دیجیتال و استفاده از ظرفیت‌های آنها ندارند؛ این اولین دلیل است که به نظرم باعث خروج یک بنیان‌گذار استارتاپی از آن شرکت می‌شود که خودش تأسیس کرده است.

دومین ویژگی یا دومین اصلی که می‌توانیم به آن اشاره کنیم، شاید به سمت خود استارتاپ‌ها بازمی‌گردد. آیا استارتاپ‌ها هم ظرفیت لازم برای همکاری با یک شرکت اقتصاد متداول را دارند یا خیر؟ در این زمینه به گمان من آمادگی در شرایط فعلی کم است. دلیل آن هم به موضوعات مختلف باز می‌گردد، از جمله اینکه آنها برخلاف شرکت‌های اقتصاد متداول کمتر از امتیازهای ویژه دولتی برخوردارند و به عبارتی رشد آنها خیلی وابسته به همراهی با نهادهای بزرگ دولتی نبوده است. آنها معمولا به یک رشد اولیه‌ای دست پیدا می‌کنند و بعد نهادهای دولتی پیدا می‌شوند.

دلیل دیگر می‌تواند مشکلات امنیتی باشد که برای یک سرمایه‌گذار در این اکوسیستم یا مؤسس یک استارتاپ در ایران به وجود می‌آید. به عنوان مثال برای سرآوا که روی شرکت‌هایی مانند دیجی‌کالا و هزاردستان سرمایه‌گذاری کرده بود، اساسا دیگر امکان فعالیت مجدد در ایران وجود ندارد. وقتی سعید رحمانی (مؤسس سرآوا) امکان حضور و فعالیت در ایران را ندارد، پس چاره‌ای ندارد جز اینکه سهام خودش را واگذار کند، حتی ممکن است عمیقا و قلبا هم راضی به این کار نباشد. البته محدودیت‌ها به اینجا ختم نمی‌شود. در مورد همین شرکت‌هایی که سرآوا روی آنها سرمایه‌گذاری کرد یا بسیاری از شرکت‌های دیگر شاهد این بودیم که نامه‌هایی به سازمان‌های دولتی یا حتی غیردولتی ارسال شد و آنها را از بستن قرارداد با این شرکت‌های نوآور منع کرده‌اند. منع همکاری استارتاپ‌‌ها با بخش دولتی یا غیردولتی هم به این معناست که امکان رشد را از آنها بگیرید و حتی اجازه ندهید مثلا سازمانی یک سرویس عادی به آنها ارائه کند.

محدودیت‌هایی که برخی سازمان‌ها ایجاد می‌کنند خواسته یا ناخواسته آن فرد یا بنیان‌گذار را مجبور به ترک شرکتش می‌کند و این اتفاق خیلی هم دردناک است، چون قاعدتا آن بنیان‌گذار یا سرمایه‌گذار بیش از آنکه آن استارتاپ برایش یک شرکت باشد، موجودی است که روی آن سرمایه‌گذاری احساسی انجام داده و با رشد او خندیده و شاد شده و قاعدتا ازدست‌دادن سهامش در چنین شرکت‌هایی دردآور است. متوقف‌ماندن ورود بسیاری از شرکت‌های استارتاپی به بورس هم ناشی از همین نگاه‌ها به این فعالان بود.

   این تحلیل تا چه حد درست است که بخش بزرگی از خارج‌شدن‌ها و واگذاری سهام شرکت‌های استارتاپی که در سال ۱۴۰۳ اتفاق افتاد به همان حرف‌هایی برمی‌گردد که مثلا در سال ۱۴۰۲ روزنامه کیهان مطرح کرد، اینکه مدیریت باید از بنیان‌گذاران این شرکت‌ها گرفته شود و در اختیار کسانی قرار بگیرد که خدمت‌گذار نظام هستند؟

به نظر من آن حرفی که کیهان نوشت، درحقیقت بیش از آنکه نظر تحلیلی خود کیهان بوده باشد، بازگویی چیزی است که کسانی یا دستگاه‌هایی فکر می‌کردند و بازتاب‌‌دهنده طرز تفکر آنها به این موضوع بود. آن زمان که به عنوان رئیس سازمان فناوری اطلاعات در جلساتی که برای ورود این شرکت‌های استارتاپی به بورس داشتیم، یا برای دادن خدمات به این شرکت‌ها در تلاش بودیم، به‌صراحت از نهادها می‌شنیدم که اعلام می‌کردند این شرکت‌ها باید تحت کنترل دولت باشند و راه‌حل آنها برای تحت کنترل درآوردن، این بود که سهام‌شان را تسخیر کنند. البته من می‌خواهم موضوع دیگری را هم در این زمینه اضافه کنم، این موضوع هم شاید به زمینه‌های اجتماعی بازگردد و آن اینکه خیلی از مؤسسان شرکت‌های استارتاپی در بسیاری از مواقع به خاطر حفظ حریم‌خصوصی شهروندان و کاربران‌شان مقاومت‌های زیادی انجام داده‌اند که این مقاومت‌ها برایشان هزینه‌های بسیاری به همراه داشته و در یک مرحله دیگر توان پرداخت هزینه بیشتر را ندارند. در نهایت در یک جبری به این سوق داده می‌شوند که بخشی از سهام خود را به نهادهای معمولا خصولتی یا نهادهای بزرگی که ارتباطات کمابیش پایداری با دولت دارند واگذار کنند.

   در مورد خروج‌هایی که امسال سرآوا از استارتاپ‌های خودش داشت یا خرید‌هایی که در مورد کافه‌بازار و آپ روی داد، دو نظر متفاوت وجود دارد؛ بعضی‌ها آن را اتفاق خوبی دانستند که برای نمونه می‌تواند مشکل بورسی‌شدن برخی از این شرکت‌ها را حل کند و فصل جدیدی در اکوسیستم استارتاپی کشور شروع شود، اما از سوی دیگر برخی هم معتقد بودند که این خروج‌ها به معنی پایان اکوسیستم استارتاپی کشور است. شما چه نظری دارید. به نظر این خروج‌ها و فروش‌ها برای اکوسیستم استارتاپی نگران‌کننده است؟

از نظر من خروج از یک استارتاپ فی‌الذات خوب یا بد نیست؛ واقعیت این است که باید هر نمونه‌ای را مستقل ارزیابی کنیم. از طرفی ممکن است یک امری در کوتاه‌مدت خوب باشد و در بلندمدت بد و برعکس. با همین منطقی که گفتم، دوست دارم به چند ویژگی خوب و بد خروج بنیان‌گذاران از یک استارتاپ اشاره کنم: مهم‌ترین ویژگی بدی که من در این اتفاق می‌بینم این است که هرکدام از این بنیان‌گذاران از دید من افرادی هستند که مجموعه‌ای از سرمایه‌ها را برای خود و اکوسیستم خلق کرده‌اند. این سرمایه‌ها هم فقط محدود به سرمایه اقتصادی نیست و شامل سرمایه‌های نمادین، اجتماعی، فرهنگی و دانشی هم می‌شود. خروج این نوع بازیگران از اکوسیستم به خاطر اینکه امکان فعالیت در ایران را ندارند، اکوسیستم‌ را دچار یک خلأ می‌کند. درست مانند اینکه سرمایه‌های خود را با دست خودمان نابود کرده‌ایم. دومین اتفاق این است که روند نوآوری در شرکت‌های استارتاپی با خروج بنیان‌گذارانشان متوقف می‌شود. وقتی به شرکت‌های بزرگ دنیا نگاه می‌کنید، مسیر نوآوری‌شان هر روز ادامه دارد، اما این اتفاق در مورد بسیاری از استارتاپ‌های ما وجود ندارد.

برای نمونه درحالی‌که اوبر دائم در حال توسعه خدمات جدید است و نوآوری‌های جدید خلق می‌کند، این اتفاق در نمونه‌های داخلی اوبر در ایران دیده نمی‌شود. نمی‌گویم خدمات این شرکت‌ها تغییر نکرده، اما عموما همان سرویس‌هایی را ارائه می‌کنند که هفت سال پیش هم در اختیار کاربرانشان گذاشته بودند و همراه با دنیا رشد نکرده‌اند. ویژگی منفی دیگر چنین اتفاقی این است که به مرور زمان اکوسیستمی خواهیم داشت که به نهادهای دولتی وابسته است و ویژگی نهاد دولتی این است که منطق اقتصادی، منطق تصمیم‌گیری‌اش نیست. منطق این نهاد دغدغه‌های ایدئولوژیک و حکمرانی است. بازاری هم که در آن منطق اقتصادی حاکم نباشد، دیر یا زود محکوم به شکست است. شاید شما سؤال کنید آیا در سایر کشورها چنین نیست؟ بله، در سایر کشورها هم چنین منطق‌هایی وجود دارد، ولی این منطق را قرار نیست بنگاه به اجرا بگذارد. بنگاه بازیگری است که در بازار و با منطق بازار یعنی منطق اقتصادی فعالیت می‌کند.

آخرین مسئله منفی خروج بنیان‌گذار از استارتاپ در ایران این است که یک نوع ساده‌انگاری را در کل اکوسیستم رشد می‌دهد. ساده‌انگاری اینکه اگر پول یا سهام شرکتی را داشته باشید، می‌توانید این شرکت را مدیریت کنید و این کار سختی نیست. اگر شما تجربه راه‌اندازی یک بنگاه یا استارتاپ موفق را داشته باشید، آن وقت بسیار نسبت به این باور تردید خواهید کرد، چراکه می‌دانید در هر حوزه‌ای چقدر به دانش‌، تکنیک‌ و بینش‌هایی برای رشد نیاز است که به‌راحتی با پول به دست نمی‌آید.

  این اتفاق جنبه مثبتی هم دارد؟

برخی از این شرکت‌ها به واسطه اجبار عملا امکان رشد خود را از دست می‌دهند. پس یا باید بپذیریم که این شرکت‌ها با یک مرگ تدریجی همراه خواهند شد یا برای بقا (که فاکتور مهم این روزهاست) آن بنیان‌گذار تصمیم بگیرد که به جای تعطیلی بنگاه خودش، از آن خارج شود تا بنگاه به کارش ادامه دهد. خیلی از افرادی که از این خروج‌ها استقبال کرده‌اند با این منظر به موضوع نگاه می‌کنند.

دومین دلیل مثبتی که برخی افراد برای چنین خروج‌هایی دارند، این است که از طریق این واگذاری سهام، یک نوع آشتی بین نگاه‌های ایدئولوژیک قدیمی‌ با اکوسیستم جدید که درگیر نوآوری و تکنولوژی است، به وجود می‌آید. البته این نگاه هم شاخصی دارد و آن اینکه تا چه حد این دیدگاه صادق است و به عبارت دیگر ببینیم که آیا وضعیت اکوسیستم بعد از این واگذاری‌ها بهتر شده یا خیر؟ آیا پویایی جدیدی در اکوسیستم رخ داده است یا خیر؟ حداقل من تاکنون نشانه‌های مثبتی از بهترشدن وضعیت و پویا‌ترشدن اکوسیستم با این نقل‌وانتقال‌ها ندیده‌ام.

   اینکه در طول این سال‌ها نوآوری چندانی در اکوسیستم رخ نداده و از دهه ۹۰ تاکنون هنوز نسل دوم استارتاپ‌ها پا نگرفته‌‌اند و الان هم اوج نوآوری در راه‌اندازی استارتاپ‌هایی در حوزه فروش آنلاین طلا خلاصه شده، فقط به نگاه‌های امنیتی و فشارهای دولتی باز می‌گردد؟

حتما این مسئله تأثیرگذار است، اما مسائل دیگر هم هست و آن اینکه رشد یک حوزه صنعتی از دید من، وابسته به سیاست‌گذاری درست است. به یاد دارم همان دهه 90 که اکوسیستم استارتاپی در حال شکل‌گیری بود، خیلی از افرادی که شاید با دیدگاه من مخالف بودند، این طعنه را می‌زدند که همه جای دنیا فعالیت استارتاپ‌ها رشد پیدا کرده و در ایران هم اتفاق خاصی نیفتاده و ما با موج جهانی حرکت کرده‌ایم. همان زمان پاسخ من به این نگاه این بود که چنین رشدی در خودروسازی دنیا هم در حال رخ‌دادن است، پس چرا اتفاقی در صنعت خودروسازی ما نمی‌افتد یا حتی در صنعت بانکداری و... مثل این می‌ماند که بگویید اگر تحریم‌ها علیه ایران برداشته شود، ایران عضو FATF شود و با دنیا مشکلی نداشته باشد، همه مشکلات حل می‌شود، ولی اصلا این‌طور نیست. یونان هم مانند ما تاریخ و قدمت بالایی دارد، ولی تحت تحریم بین‌المللی نیست، از طرفی عضو FATF و اتحادیه اروپاست و با جهان رابطه خوبی دارد، پس چرا رشد اقتصادی در این کشور اتفاق نیفتاده است؟ تمام این مواردی که گفتیم شرط اولیه و لازم برای توسعه است، اما کافی نیست، برای رشد و توسعه باید سیاست‌گذاری دقیق در همه حوزه‌ها اتفاق بیفتد. من بزرگ‌ترین ضعف سال‌های اخیر اکوسیستم استارتاپی کشور را در این می‌دانم که فاقد تئوری توسعه بوده است. شما برای توسعه احتیاج به تئوری دارید و این تئوری لایه‌های متعدد بسیاری دارد. حداقل فکر می‌کنم در زمان گذشته نه‌تنها این تئوری وجود داشت، بلکه بارها در مورد آن حرف زده شد، حتی از لحظه اول، از زمانی که خیلی از افراد می‌گفتند چرا رویدادهای استارتاپی تا این ‌اندازه در ایران زیاد و استارتاپ‌زده است. من همان زمان در اولین یلدای استارتاپی اول یا دوم توضیح دادم که چرا این اتفاق‌ها ضروری است و چرا ما در گام اول باید هویت‌سازی انجام دهیم. اگر ما چیزی به نام هویت اکوسیستم استارتاپی تعریف نکنیم و نتوانیم خط تمایز خودمان را با اقتصاد متداول مشخص کنیم، آن وقت نمی‌توانیم اکوسیستمی داشته باشیم که بتواند ویژگی‌های روز دنیا را بپذیرد. خیلی از اتفاقاتی که دهه ۹۰ در این اکوسیستم افتاد، از دید من به واسطه نوع سیاست‌گذاری بود. البته دیگران هم باید در این مورد نظر دهند، ولی حداقل مدیران عامل همین بنگاه‌های بزرگ، اعلام می‌کنند که اتفاق‌های آن زمان حاصل کمک دولت و سیاست‌های دولت هم بود. اکوسیستم استارتاپی فعلی هیچ تئوری ندارد و هیچ تمایزی با بنگاهی مانند ایران‌خودرو هم ندارد.

   با این وضعیتی که امسال استارتاپ‌ها داشتند، چه چشم‌اندازی برای آنها در 1404 می‌بینید؟

اگر بخواهم سال 1404 را خوش‌بینانه و با نگاه مثبت برای این شرکت‌ها ببینم، ‌مهم‌ترین اتفاقی که برای استارتاپ‌ها می‌افتد، این است که امکان استفاده از ظرفیت بورس را داشته باشند. البته ورود به بورس هم به خاطر فشارها با پنج شش سال تأخیر در حال رخ‌دادن است. مشکلات استارتاپ‌ها خیلی زیاد است. برآورد من این نیست که استارتاپ جدیدی در ایران شکل بگیرد، چون نه دولت سیاست‌ها و مکانیزم لازم در این زمینه را دارد و نه بخش خصوصی تحمل و توان ریسک مجدد روی این موضوع را دارد، حتی صنایع متداول هم به خاطر شرایط اقتصادی میزان ریسک‌پذیری‌شان کاهش پیدا کرده است.

به نظرم یک چالش جدی که ممکن است استارتاپ‌ها در سال آینده با آن روبه‌رو شوند، این است که اگر همین فردا ایران عضو FATF شود و همه تحریم‌ها برداشته شود، آیا بانک‌ها یا استارتاپ‌های ما می‌توانند مجوز اتصال به خیلی از خدمات فین‌تکی و متنوعی که در دنیا وجود دارد را داشته باشند؟ از نظر من که این امکان فراهم نیست. حداقل در مورد بانک‌ها می‌توانم قطعی بگویم که امکان‌پذیر نیست. در مورد استارتاپ‌ها هم وضعیت به نحوی است که امکان پیوستن به لوکوموتیو توسعه تکنولوژی جهانی را از دست می‌دهند و این خیلی خطرناک است. اگر بخواهم به استارتاپ‌هایی که در حال خلق هستند یا رشد پیدا می‌کنند یک پیشنهاد بدهم، این است که از حبابی که فقط محدود به اکوسیستم داخل ایران است قدری فاصله بگیرند و خودشان را در یک اکوسیستم بزرگ‌تر جهانی ببینند و به روند توسعه سایر استارتاپ‌هایی که در دنیا وجود دارند متصل شوند. البته به دلیل نگاه‌های غیرعلمی نهادهای مسئول اجرای این پیشنهاد 

به‌راحتی امکان‌پذیر نیست.