|

شهروندی که مخالف نیست

یادداشتی بر نمایش مخالف خوان

روستایی بود که در آن رضا رمضون، یعنی رضا فرزندِ رمضان، مخالف خوان بود. هیکلِ درشتی داشت، کمی چاق و عبوس، با سبیلی که همیشه دوتا دسته‌اش شبیهِ غمی سبیلی، کش آمده بودند از دو طرف لب‌هاش. رسم بود ظهر عاشورا دسته به امام‌زاده می‌رسید، چندخطی رجزخوانی می‌کرد و به‌صورت نمادین امام را به شهادت می‌رساند

شهروندی که مخالف نیست

روستایی بود که در آن رضا رمضون، یعنی رضا فرزندِ رمضان، مخالف خوان بود. هیکلِ درشتی داشت، کمی چاق و عبوس، با سبیلی که همیشه دوتا دسته‌اش شبیهِ غمی سبیلی، کش آمده بودند از دو طرف لب‌هاش. رسم بود ظهر عاشورا دسته به امام‌زاده می‌رسید، چندخطی رجزخوانی می‌کرد و به‌صورت نمادین امام را به شهادت می‌رساند. تا آنکه یک سال، قبل از آنکه از اسب پایین بپرد و با آن لباس سرخ سمت امام برود، اسب رضا رمضون را به زمین زد. انگار دستش از جایی دررفته باشد، آویزان مانده بود، گیج‌وویج ایستاده بود و بینِ گردوخاک هنوز دنبالِ شمشیری می‌گشت که حینِ سقوط از اسب پرتش کرده بود. تازه اینجا بود که دید نمی‌تواند شمشیر را از زمین بردارد. نا غافل متوجه دستش شد. حالا ازین‌ها که بگذریم یادم مانده حرف‌هایی که پشت سرش زدند. پیرمردی می‌گفت: جلوتر از امام وارد امام‌زاده شد، اسب هم زدش زمین. آن‌یکی می‌گفت: درسته می‌گن مخالف خونی هم خوبه، ولی آخه کی دلشو داره... این‌ها همه تاوانه... مرد جوان‌تری هم درآمد که: کی دلشو داره؟ اسب تابش تموم شد، نتونست تحمل کنه! یا امامِ مظلوم. 

 

با دیدنِ نمایش مخالف خوان، همه این خاطرات یک‌بارِ دیگر برایم زنده شد. اینجا مخالف خوان خیلی پا بر زمین دارد. مردیست غلامحسین نام که گرفتاری‌هایِ مالی و بیماریِ همسرش وادارشان کرده تا باهم دست به دزدی بزنند، کیف‌قاپی! و حالا همراهشان در یک حسینیه چشم وا‌می‌کنیم. دارند از دستِ مامورها فرار می‌کنند چون چند دقیقه قبل کیفِ پیرمردی را قاپ زده‌اند. حالا این دزدِ گرفتار، که راهی برای فرار ازین حسینیه ندارد باید انتخاب کند، یا مخالف خوان شود و این‌طور خودش را حفظ کند، یا برود بیرون و بیفتد به دستِ مامورها... اما حرفِ ((مخالف خوان)) این‌ها نیست. حرف مبتنی بر شکلِ اجرا و فرهنگ و فلسفه مناسک و عزاداری‌هاست.

 

موقعیتِ از پیش چیده شده، اگرچه کلیشه است! اما انگار هنوز هم بی‌جواب مانده، آن‌قدر بیان‌شده که کلیشه شده، اما جوابی نشنیده‌ایم. از اتفاق، کیفی که قاپ زده‌اند پر است از رسیدهایِ پولِ خیرین، برای کمک به مراسم اباعبدالله. آن‌وقت است که ماجرا شروع می‌شود. متولیِ خیریه و همسرِ غلام‌حسین سعی دارند او را مجاب کنند تا از خیر پول‌هایِ درونِ کیف بگذرد و او مخالفت می‌کند.از همین جهت باید گفت مخالف خوان پا بر زمین دارد.

 

روایتش کاملا امروزیست، با دغدغه‌های امروز و گرفتاری‌های شهروندانِ ضعیف همراه ست. می‌داند، همه‌چیز نعل به نعل بر فضاهایِ سرشار از شعار منطبق نیست. پس، غلامحسین این بار برخلافِ نامش، برخلاف انتظار، باآنکه علم‌دار بوده، تن به مخالف خوانی نمی‌دهد. نه که مخالف خوانی را بد بداند و شبیه دو پیرمردی که ابتدایِ یادداشت نگاهشان را یادآوری کردم، مخالف خوانی را شوم بداند. انگار او اهلِ تزویر نیست. حالا که دزد است و شرایط این‌طور گرفتارش کرده، می‌خواهد خودش بماند. متولیِ حسینیه را انسانی با مرام و آزاده می‌داند، به او می‌گوید: خیلی مَردی! یعنی یک تمیزِ اخلاقی بر شالوده فکرش حضور دارد. این تمیزِ اخلاقی، مانعش می‌شود که برایِ فرار از جرم، اینجا پشت و پسِ تعزیه و مخالف خوانی مخفی شود.

 

نباید فراموش کنیم غلام‌حسین می‌خواهد فرار کند. نه از خودش نه از مقدسات. شرایط او را فراری کرده، موقعیت برایش بسیار زجرآور شده. او از شرایطش، از وضع و موقعِ خود در این جهان می‌گریزد. این فرار بی‌مقصد اگرچه نه راهِ درست است نه پناه، اما در نگاهِ غلامحسین فراریست شرافتمندانه. فراری رو به زندگی. حالا یادم می‌آید، رضا رمضون در نقش شمر، هر بار بعدازآنکه نمادین امام را به شهادت می‌رساند، تا خانه گریه می‌کرد و آن‌طور که اهالی می‌گفتند، هیچ‌وقت هم نتوانسته بود از نذرهایِ ظهر عاشورا چیزی بخورد. شبیه غلامحسین، که در معرکه این زندگی مخالف خوان بود. یک آن دیده بود نمی‌تواند شمشیر را از زمین بردارد. از اسب افتاده بود و همه یکسره رو به او هجوم برده بودند. جامعه یادش رفته بود او غلامحسین است. به همین خاطر می‌خواست فرار کند. نمایش مخالف خوان را محمدرضا قلی پور نوشته، مسعود شیرانی فرد کارگردانی کرده، بیژن نمکی زاده، حمیدرضا فلامرزی، فرشته شاه‌بندری، متین روشنک و ایمان علاقه‌مندان بازیش کرده‌اند.