صرف انسانبودن کافی است؟
جنگ، تحریم، فشارهای سیاسی یا اجتماعی، چالشهای بزرگ آبوهوایی فشارهایی توانفرسا بر زندگی، جان و دارایی و فرصتهای آدمها پدید آوردهاند. گرچه در چنین چالشهایی همه جامعه آسیب میبیند و فرسوده میشود، ولی بخشی از جامعه، طبقه متوسط و نابرخورداران همه راههای چاره و ابزارهای پایداری و بهبود را از دست میدهند و همه چیز در سیطره گروهی ویژه میماند.
جنگ، تحریم، فشارهای سیاسی یا اجتماعی، چالشهای بزرگ آبوهوایی فشارهایی توانفرسا بر زندگی، جان و دارایی و فرصتهای آدمها پدید آوردهاند. گرچه در چنین چالشهایی همه جامعه آسیب میبیند و فرسوده میشود، ولی بخشی از جامعه، طبقه متوسط و نابرخورداران همه راههای چاره و ابزارهای پایداری و بهبود را از دست میدهند و همه چیز در سیطره گروهی ویژه میماند. طبقه متوسط بهمثابه نیروی آگاه، آموزشکار، پیشبرنده، پیگیر و پیشگیریکننده، پاسدار ارزشها، باورها، برسازنده هویت فرهنگی و کنشگر اثربخش در مهار قدرتمندان، نقش کارساز و بسیار ارزشمندی برای پیشبرد توسعه پایدار در کشورها دارد. فرسودهکردن طبقه متوسط و نابودهکردن (پوسیدهکردن) پیوندهای اجتماعی کمبرخورداران با طبقه متوسط از پرخطرترین کارها و زمینهساز ناپایداریها و آشفتگیهای اجتماعی است. در وضعیت بالندگی و پیشرفت همواره قانون بهمثابه چارچوب ساماندهی قدرت و جامعه از سوی طبقه متوسط پایش و پیگیری میشود و سامانبخش است. این کارگزاری اجتماعی طبقه متوسط قانون اساسی و قانونهای بالادستی هر کشور را برای بازشناسی حق، حقداشتن، تناسب حق و مسئولیت زنده نگه میدارد.
فرسودگی طبقه متوسط در پی کمتوجهی به بندهایی از قانون اساسی (مثل اصلهای گوناگون ازجمله شهروندی، آزادیهای بنیادی، اجتماعات، آموزش رایگان، بهداشت و درمان رایگان، تأمین اجتماعی و...) فراگیر میشود. از سوی دیگر از رمق انداختن طبقه متوسط راه را برای نادیدهگرفتن حقهای بنیادی مردم در یک جامعه هموار میکند تا جایی که سخنگفتن از حق و حقداشتن در میان هراس از دسترسینداشتن به نیازهای نخستین (آب، خوراک، سرپناه، هوا) کمرنگ و کمرنگتر میشود. این در حالی است که در برخی کشورها مانند ایران تعارضهایی برخاسته از موج جابهجایی آوارگان و پناهجویان و چالش حق انسانی آنان هم به مسئله دامن میزند. در جهانی که هانا آرنت چنین واگو میکند: «وقتی زادبوم خود را ترک کردند، بیخانمان شدند. وقتی کشور خود را ترک کردند بیتابعیت شدند و آنگاه که از حقوق انسانیشان محروم شدند، دیگر حق هم نداشتند...»، نهتنها پناهجویان یا مهاجران کشوری دیگر بلکه شهروندان زاده کشور هم دچار مسئله بیحقی و نادیده گرفتهشدن هستند. «حق حقداشتن» نوشتهای از چهار نویسنده و پژوهنده علوم سیاسی است که بر پایه مسئله آوارگی در جهان پرتنش کنونی، به حق برخورداری از حق پرداخته است. این کتاب نخستین بار در سال ۱۳۹۷ با برگردان حسین پیران و ویراستاری سعید رادوست از سوی فرهنگ نشر نو با همکاری نشر آسیم در ایران چاپ و چند بار بازچاپ شده است. مسئله این نوشته «حق» آدمی، برابری و رواداری در برخورداری از حق و بازشناسی کانونها و بازدارندگان حق همگانی مردم است. در پیشگفتار به تجربه تلخ آوارگی بیتابعیت چندینساله هانا آرنت اشاره میشود و بهروشنی این واقعیت دردناک را چنین بازگو میکند: «برای برخورداری از حقوق انسانی، صرف انسانبودن کافی نیست!». اینجا از بایستگی «عضو یک جامعه سیاسی بودن» برای برخورداری از حقهای انسانی سخن گفته میشود و اینکه بسیاری از آدمها نمیتوانند وابسته و پیوسته به این جامعههای سیاسی ویژه باشند، پس حقی برایشان به رسمیت شناخته نمیشود.
سه گفتار نخست این نوشته بازگوکننده «حق برخورداری از حقوق»، با پرداخت روشن به موضوع و چالشهای برجسته آن است. در این راستا به اعلامیه جهانی حقوق بشر، جنگها و آشوبها یا تلاشهای اجتماعی ناگهانی یا انتخاباتی در سراسر جهان پرداخته میشود. از بهار عربی تا تصمیمهای ترامپ در نوشته نقد شدهاند. گذار از «حق» تا «حقوق (حقها)» بهمثابه برخورداری از شهروندی فراگیر در گفتار سه کانون کار است. گفتار چهارم درباره دارندگان حق، حق سرشتی (ذاتی) یا حق اکتسابی، مقایسه حق در وضعیت عادی با حق در چالشها، بهدستآوردن یا ازدستدادن حق است. در این بخش پرسشهای ارزندهای بازگو میشود: آیا حق تنها از آن آدمی است یا جانداران و دیگر زیندگان و همچنین ساختار بیجان این جهان حق دارند و خاستگاه این نادیدهگرفتن چیست؟ نویسندگان بر این نکته پافشاری دارند که گرچه در هنگام چالش و اضطرار جامعه از آسایش و بهروزی باز داشته شده، ولی نباید گذاشت این وضعیت بهمثابه «بیحقی» شهروندان جا بیفتد. سخن آخر این نوشته با بازگوکردن دو گونه از بیحقی، به گسترش یا بازداری حقها و وظیفه و مسئولیت دولتها در بهرسمیت شناختن حقهای اجتماعی مردم میپردازد. اینجا سخن از مسئلهای است که در پی بیحقکردن مردم وابستگیها و پیوندهای آنها را از میان میبرد و روزبهروز از هم گسیختهتر، بیپناهتر و ناتوانترشان میکند.
پایان سخن این چند پرسش برجسته است که آیا در پاسخ به بیحقکردن مردم، دیگر مردم تکلیف و وظیفهای در برابر سامانههای مسئول و مستقر دارند؟ سیاستگذاریها یا قرارومدارهایی که در نبود مردم و بدون رضایت مردم پدید آمده، چه کاراییای برای چه کسانی دارند؟ جایی که مردم از پس جریان بازدارنده حقشان برنمیآیند، چه کاری سازنده است؟ روشن است که جامعه به این انگاره برسد که روشهای پیگیری شهروند برخوردار از حقوق، درمورد بیحقشدگان و در وضعیت بازداری و بیحقکردن مردم نتیجهبخش نیست.