|

بحران بی‌اعتمادی

حادثه فروریختن ساختمان متروپل بار دیگر یکی از بحران‌های اجتماعی کشور را عیان کرد. بحرانی به نام بی‌اعتمادی که به شکافی میان مردم و مسئولان تبدیل شده است. این بحران با وقوع هر حادثه‌ای در ایران، به دلیل تناقض‌گویی‌ها و عدم شفافیت مسئولان امر جدی‌تر می‌شود، تا جایی که مردم دیگر کمتر حرفی را درباره حادثه باور می‌کنند.

نیلوفر منصوریان روزنامه‌نگار

حادثه فروریختن ساختمان متروپل بار دیگر یکی از بحران‌های اجتماعی کشور را عیان کرد. بحرانی به نام بی‌اعتمادی که به شکافی میان مردم و مسئولان تبدیل شده است. این بحران با وقوع هر حادثه‌ای در ایران، به دلیل تناقض‌گویی‌ها و عدم شفافیت مسئولان امر جدی‌تر می‌شود، تا جایی که مردم دیگر کمتر حرفی را درباره حادثه باور می‌کنند. اما این فقط مردم کوچه و بازار نیستند که گرفتار این ماجرا شده‌اند؛ ما روزنامه‌نگاران هم این روزها درفضای بی‌اعتمادی دست‌وپا می‌زنیم. حالا دیگر ما هم وقتی از حادثه و خبر و رویدادی می‌نویسیم، ته دلمان به ‌درستی اطلاعات و آنچه از زبان مسئولان بیان می‌شود، شک داریم. نکته اینجاست که اغلب، راه‌های منطقی و حرفه‌ای دست‌یافتن به حقایق هم در دسترس نیست؛ چون کسی حاضر به پاسخ‌گویی نیست. به همین دلیل در سال‌های گذشته فاصله رسانه‌های داخلی با مردم هر روز بیشتر شده و رسانه‌های رسمی و معتبر مرجعیت خود را از دست داده‌اند. نتیجه آنکه مردم برای دستیابی به تازه‌ترین اخبار درباره حوادث روز به فضای مجازی و رسانه‌های خارجی اتکا می‌کنند و اینجاست که مرزهای میان حقیقت و دروغ بیش از قبل مخدوش می‌شود. در چنین وضعیتی تکذیب‌کردن‌های مکرر مقامات، تأکید بر صحت منابع رسمی و تلاش رسانه‌ای که ما در آن قلم می‌زنیم، برای برگرداندن آب‌های رفته به جوی و بازداشتن افکار عمومی از پذیرش شایعات فایده‌ای ندارد. مردم آنچه را که نباید، باور کرده‌اند و حتی تکذیب ما و مقامات را باور ندارند. اما چطور مردم به ما اعتماد کنند، وقتی امکان طرح همه مطالبات واقعی آنها در رسانه‌های ما موجود نیست؟ چطور می‌توانیم به بی‌اعتمادی مردم به خودمان و مسئولان پایان دهیم وقتی در حادثه‌ای بزرگ مثل فروریختن ساختمان 10طبقه متروپل نتوانستیم صدای خانواده‌های داغدار باشیم؛ آنها که از سال‌ها استفاده از رانت و زدوبند برای ساخت غیرقانونی بنایی می‌گویند که حالا عزیزشان را زیر خروارها خاکش از دست داده‌اند؟ چطور می‌توانیم راوی صادق داستانی باشیم که خودمان هم در میان اخبار ضدونقیض و پرشائبه‌اش، گیج و مبهوت دست‌وپا می‌زنیم؟ نمونه‌اش ماجرای بازداشت مالک متروپل در روز اول و خبر مرگ او در روزهای بعد است. روایاتی که فارغ از درستی و نادرستی آن نه ما نه مسئولان امر نتوانسته‌ایم مردم را به قبول آن راضی کنیم. چطور مردم به ما اعتماد کنند، وقتی خودمان هم نمی‌دانیم حقیقت چیست؟ ما و مردم همه در یک کشتی نشسته‌ایم. فرقی نمی‌کند در کدام رسانه داخلی قلم می‌زنیم، مهم این است که اعتماد مردم به ما سلب شده و دیگر اعتباری را که باید داشته باشیم، نداریم. اعتباری که جوهر و داروندار ماست. بذر هویت ماست. دوست داشته باشیم یا نه، مدت‌هاست که بخش بزرگی از نگاه‌ها به شبکه‌های اجتماعی و رسانه‌های فارسی‌زبان آن سوی مرزها دوخته شده است. حتی اگر اغراق کنند یا دروغ بگویند، ما مقصریم چون حقیقت را نگفته‌ایم. چون نتوانسته‌ایم بگوییم. چون اگر هم توان و نیت گفتنش را داشته‌ایم، خودمان هم نمی‌دانسته‌ایم آن حقیقت چیست. چون نه ما و نه مسئولان کشور، سال‌هاست که در پذیرش واقعیت و بیان رنج‌های مردم صادق نبوده‌ایم.

همین امروز صفحات روزنامه‌ها و سایت‌ها و تصویر شبکه‌های تلویزیونی‌مان را ببینید. حالا که مردم در شهرهای مختلف برای مرگ ده‌ها نفر از هم‌وطنان‌شان زیر آوار ساختمانی که با دروغ و فریب بالا رفته عزاداری و انتقاد می‌کنند، ما چه می‌گوییم و چه می‌کنیم؟ چند صفحه و ستون و تیتر را به آن اختصاص داده‌ایم؟ و با تمام اینها هنوز انتظار داریم مردم به ما اعتماد کنند. واقعیت این است که فرسنگ‌ها فاصله میان ما رسانه‌ها با مردم وجود دارد. در جایی که ما زندگی می‌کنیم، بحران بی‌اعتمادی وجود دارد.