در ایران بنیادگرایی نداریم
نمیدانم یادتان هست یا نه، همین چند سال پیش بود که در تهران، تعداد درخور توجهی مجسمه و سردیس از مشاهیر ایران به سرقت رفت. این اتفاق در اوایل سال 89 رخ داد و جالب اینکه سارقان برای ربودن مجسمهها و سردیسها، آنها را بریده بودند، نه اینکه شکسته باشند و ببرند.
نمیدانم یادتان هست یا نه، همین چند سال پیش بود که در تهران، تعداد درخور توجهی مجسمه و سردیس از مشاهیر ایران به سرقت رفت. این اتفاق در اوایل سال 89 رخ داد و جالب اینکه سارقان برای ربودن مجسمهها و سردیسها، آنها را بریده بودند، نه اینکه شکسته باشند و ببرند. مجسمههای ربودهشده تا 700 کیلو وزن داشتند و این استفاده از تجهیزات را نشان میداد. همین باعث گرمشدن بازار شایعات شد که چطور ممکن است در مدتزمانی بسیار کوتاه، این همه مجسمه، آنهم با استفاده از ابزار و تجهیزات خاص، به سرقت رفته و هیچکس هم باخبر نشده باشد؟ این شک و شبهه وقتی بیشتر میشود که هنوز بعد از گذشت 12 سال، خبری از دستگیری سارقان، آنهم با وجود این همه دوربین در سطح شهر نشده و گویی موضوع شامل مرور زمان و فراموشی شده است. در همان ایام، به اتفاق دو نفر از دوستان که تخصص و نظری در مسائل اجتماعی دارند، در این زمینه گفتوگویی داشتیم. یکی از این دوستان بهشدت از وقوع این اتفاق اظهار نگرانی میکرد و آن را دلیل وجود نوعی از بنیادگرایی در کشور میدانست.
من در مقابل بر این پای میفشردم که در ایران برعکس تصور، چیزی به نام بنیادگرایی به آنگونه که در کشورهای عربی منطقه و همچنین پاکستان، افغانستان و حتی آسیای میانه شاهدیم، وجود ندارد و با توجه به دینیبودن حاکمیت، هر نوع بنیادگرایی به نوعی تقابل با حاکمیت دینی است و اگر هم عدهای خواستار این باشند که در جامعه، رفتارها متناسب با سنتهای سلف جاری باشد، انجام آن را بهراحتی میتوانند از حاکمیت مطالبه کنند و کم هم نیستند تریبونهای رسمی که بهصراحت خواستار اعمال چنین سنتهایی هستند. هرچه بود، آن مجسمهدزدیها به همان سرعتی که شروع شد، به پایان رسید؛ اما چنانکه گفتم، هیچوقت از بازداشت و محاکمه سارقان خبری نشد و کل ماجرا در میان رخدادها و اتفاقهای بعدی کمرنگ شد. مدتی بعد، یعنی در مهرماه 93 و در شهر اصفهان، ماجرایی دیگر رخ داد که جامعه را بهشدت به واکنش واداشت. اینبار اما آسیب نه به اشیای بیجان بلکه به انسانها، آنهم اسیدپاشی به زنان و دختران بود که خبرساز شد. اتفاقی که بازهم به شایعهها دامن زد و از آنجا که آسیب به زنان و دخترانی که طبق تعریف رسمی، حجابشان پذیرفته نبود، وارد شده بود، بازهم این موضوع برای برخی نشانهای از بنیادگرایی بود. دراینمیان، اگر سرقت مجسمه مشاهیر در تهران شبانه اتفاق افتاده بود و با وجود تعداد زیادی دوربین در سطح شهر، میشد به تاریکی شب برای عدم شناسایی سارقان تا حدی باور داشت ولی این بار و در اصفهان، آسیبرسانی در روز روشن رخ داده بود و بهنتیجهنرسیدن پرونده، شایعهها را قویتر میکرد. درهرصورت، این اتفاق هم با وجود گذشت هشت سال از وقوع، همچنان بیسرانجام مانده؛ هرچند همچون پرونده سرقت مجسمههای تهران و بسیار جدیتر از آن در افکار عمومی مفتوح است و البته گویا پاسخ به افکار عمومی در این مورد چندان در اولویت نیست.حال و در این ایام، ماجرایی دیگر اتفاق افتاده که آن دو داستان پیشین را در ذهن زنده میکند؛ مسمومیت در مدارس دخترانه قم. این ماجرا هم بهنوعی بدون شباهت با آن دو رخداد قبلی نیست و بهویژه با اتفاقاتی که در همین ایام در افغانستان افتاده و ایجاد مانع بر سر تحصیل دختران در آنجا، شباهتهایی را با نوعی کنش بنیادگرایانه به اذهان متبادر میکند؛ بهخصوص بعد از ماجراهای این پنجماه گذشته که موضوع زنان را به صدر اخبار کشور آورده و افکار عمومی را نسبت به هر موضوع مربوط به زنان بسیار حساس کرده است. از همینرو احتمال اینکه این اتفاق هم دچار مرور زمان شود، بسیار کم است و به نظر میرسد اینبار برای پاسخ به پرسشهای جامعه و جلوگیری از گرمشدن شایعهها تلاش خواهد شد؛ بهخصوص که یکی از کارهایی که جمهوری اسلامی بسیار به آن میبالد و مباهات میکند، رشد سوادآموزی، بهویژه در بین زنان در این چهار دهه است و این رخداد، اتفاقا همین وجه را هدف گرفته و بعید است کسی از مسئولان مایل باشد تا به شائبههای ایجادشده بیتوجهی کند. حال باید دید سرعت کشف و اهمیت اقناع افکار عمومی چقدر است؟ چراکه مسمومیت فقط شامل حال دختران دانشآموز، آنهم در شهری مانند قم شده است و حتما مراجع ذیصلاح متوجه ابعاد موضوع هستند. در هر صورت من گمان نمیکنم بتوان در یک کشور با حکومت دینی، چنین رخدادهایی را به بنیادگرایی دینی نسبت داد.