|

اینجا بهشت است

از زمانی که دعا و نیایش را بر دیوار غارها و پاپیروس به نقش‌نگاره مزین می‌کردند تا به امروز که تکنولوژی چاپ، سیر تکامل زندگی را بر ورقی نازک به خواننده تفهیم می‌کند، مدت زمان زیادی می‌گذرد و حروف بر بند‌های کاغذ شاید تا شامگاهی نزدیک با غروب رنگ ببازد و در پشت خاطره‌های فرهنگی به اجبار در اذهان داستان‌سرایی کند.

وحید معتمدنژاد

از زمانی که دعا و نیایش را بر دیوار غارها و پاپیروس به نقش‌نگاره مزین می‌کردند تا به امروز که تکنولوژی چاپ، سیر تکامل زندگی را بر ورقی نازک به خواننده تفهیم می‌کند، مدت زمان زیادی می‌گذرد و حروف بر بند‌های کاغذ شاید تا شامگاهی نزدیک با غروب رنگ ببازد و در پشت خاطره‌های فرهنگی به اجبار در اذهان داستان‌سرایی کند. حال اگر در محله‌ای اعیان‌نشین که زاویه دید آن با کوهستانی زیبا و پارک‌های سرسبز جلوه‌نمایی می‌کند انسانی علاقه‌مندبه فرهنگ از فروشگاه خود به جای فروش گران زینت‌های زندگی به امانتکده کتاب‌های نفیس و گرانبها مبادرت ورزیده است، این به قول مالکش امانت عشق است در سطور کتاب نه بهره و سود از کالایی لوکس، آن هم در جامعه‌ای که اقتصاد به ناحق بر گُرده فرهنگ سوار است و یکه‌تازی می‌کند و‌ چنان می‌تازد که فرهنگ زیر سم ستوران نقشی دگرگون بر بستر اجتماع رسم می‌کند! صحبت از خانواده‌ای است که فروشگاهی وسیع در یک مرکز فروش در شمال تهران (ولنجک) تحت عنوان «باغ کتاب ملک ولنجک» را تبدیل به امانتکده بیش از ۸۹ هزار جلد کتاب کرده‌اند که روزانه خیل عظیمی از مشتاقان کتاب به امانت از این محل برمی‌دارند و پس از مطالعه عودت می‌دهند. هیچ کتابی در اینجا به فروش نمی‌رسد و تماما به صورت امانت است و جالب‌تر آنکه به نقل از مالک این درگاه فرهنگی گاهی از قاچاقچیان کتاب هم پایشان به این محل باز شده تا با امانت‌گرفتن بی‌برگشت از سفره فرهنگ نانی ولو نادرست و غلط اطعام کنند! ‌            ‌

غافل از آنکه کتاب‌های موجود با روشی کاملا حرفه‌ای گوشه‌‌بری شده‌اند تا در بساط‌فروش پیاده‌رو‌ها نگاهی به صورت زیرچشمی به خریدار واقعی انداخته و شک و تردید را در او پررنگ کنند.

در گفت‌وگویی کوتاه که با بانی این پروژه داشتم، هدف از این اقدام را آشنایی هرچه بیشتر علاقه‌مندان با امر کتاب و کتاب‌خوانی می‌دانست تا فرهنگ کتاب‌خوانی در بین جامعه بیشتر و بیشتر رواج پیدا کند و با حیرت شرط امانت را معرفی نفری دیگر هنگام عودت کتاب به این مکان بازگو می‌کرد.

اینجا هر‌کسی وارد می‌شود با خوشامدگویی صاحب مکان با نقل اینکه «اینجا بهشت است» همراه شده و در نهایت با خوشرویی پس از گرفتن عکس یادگاری با اصرار ایشان تا سقف هر نفر به تعداد شش جلد کتاب به رسم امانت بدرقه می‌شود.

اینجا به‌واقع بهشت است و به‌راستی بهشت همان جایی است که بی‌مزد آگاهی می‌ستانند و راه درست را از غلط متمایز کرده و به نور اشارت می‌کنند تا کتاب آسمانی شود و چه خوب کتاب که آسمانی شود روح هر انسانی هم پر می‌گشاید و به هفت آسمان عشق صعود می‌کند.

و اینجا دریچه عاشقان کتاب است که هر زمان به پهنه‌ای سرسبز باز می‌شود و عشق را آن سوی دیوار یادآوری می‌کند.

شوق و اشتیاق ایشان و خانواده اعم از دختر و‌ نوه در این امر فرهنگی هر صاحب جمالی را به وجد آورده به طوری که هر مراجعه‌کننده‌ای پس از خداحافظی قول تقدیم کتاب‌های در اختیار خود را برای این مجموعه به اطلاع می‌رساند. این اقدام از سوی کسی که اذعان می‌دارد هیچ نیاز مالی ندارد و شاکر است به نعمت‌های خدادادی، خلاف به مضمون قصه‌ای است که فردی بی‌سواد هر روز کوله‌باری سنگین از کتاب بر دوش می‌گرفت و برای فروش راهی بازار می‌شد و‌ پایان آن روز از فروش خبری نبود. علت را از او‌ جویا شدند، در جواب گفت چون سواد ندارم نام کتاب‌ها را نمی‌دانم و از ترس دزد حاضر به ارائه آن به مشتری واقعی جهت یافتن نام و محتوای آن نیستم، در نتیجه از فروش آن بی‌بهره‌ام. نقل این حکایت در فضای فرهنگی این مکان مقایسه جامعه‌ای است با ناآگاهی فرهنگی کتاب‌فروش بی‌مواجب و امانت‌دهنده‌ای که با آگاهی سعی در رواج کتاب‌خوانی دارد. آن یکی با هدف کسب درآمد و این یکی با هدفی کاملا مغایر.

در جامعه امروز ما وجود چنین شخص یا اشخاصی خارج از مباحث کم‌رنگ سیاسی به‌مثابه رودی است که با گذر از هر مانعی مسیر اقیانوس را پیش می‌گیرد و یقین دارد در آنجا فقط کوسه‌ها حاکم نیستند!