هویت یک موزه و یک خیابان
به واسطه همسایگی با موزه ایران باستان و علاقه به تاریخ و میراث باقیمانده از کشور کهنسالم، همیشه دلبسته این موزه بودهام. هر میهمان را بهخصوص اگر جوان و نوجوان بوده، به دیدن موزهها بردهام. چند وقت پیش با یک دوست دوران نوجوانیام به این نتیجه رسیدیم که هرچه از دوران قبل از هخامنشی از کاوشها به دست آمده، به لحاظ هنری بهمراتب زیباتر و شگفتانگیزتر از اشیای تولیدشده پس از دوران رسمی پادشاهیهای باستان و بعد از آن است.
به واسطه همسایگی با موزه ایران باستان و علاقه به تاریخ و میراث باقیمانده از کشور کهنسالم، همیشه دلبسته این موزه بودهام. هر میهمان را بهخصوص اگر جوان و نوجوان بوده، به دیدن موزهها بردهام. چند وقت پیش با یک دوست دوران نوجوانیام به این نتیجه رسیدیم که هرچه از دوران قبل از هخامنشی از کاوشها به دست آمده، به لحاظ هنری بهمراتب زیباتر و شگفتانگیزتر از اشیای تولیدشده پس از دوران رسمی پادشاهیهای باستان و بعد از آن است. البته این نظر کاملا شخصی ماست، اما نشان از مداقه و مقایسه ما در احوالات اشیای موزهای دارد؛ کوزههای بزرگ، مجسمهها و ریتونهای سفالی، مُهرهای کوچک با نقوش دلانگیز، گچبُری در آرایهها و تزیینات معماری، تا ستونهای سنگی سیاه و نقشبرجستههای تخت جمشید و مجسمههای شیر و گربه و پادشاهانی ریشو با تن شیر و بال عقاب و نیز تزیینات طلا برای لباسهای رسمی و دهانه اسبهای جنگی و... از همانها که خشایارشاه و سپاهش در لشکرکشی به آتن به لباسهای فاخر و زربفت خود آویزان میکردند. از سوی دیگر رفتوآمد پیاده و روزانه من به پارک شهر باعث میشود روزی دو بار از خیابان زیبا و سنگفرششده سیتیر (قوامالسلطنه) در بخشی که به میدان مشق قدیم (شامل وزارت خارجه، کتابخانه ملی، دانشگاه هنر و...) و موزه ایران باستان منتهی میشود، عبور کنم و در رابطه این ساختمانهای مهم شهرمان با خیابانی که دیگر به محور تفریحی و مردمی غذای فستفود ترکی و بندری برای مردم تهران تبدیل شده نیز دقیق شوم.
تازه شنیدهام که این وضعیت ناهماهنگ و بیاعتنا به اهالی خیابان، میخواهد به بقیه بخشهای خیابان هم تسری پیدا کند، تحت عنوان توسعه و ساماندهی... .
درحالحاضر اهالی فرهنگ و موزه از محور دکههای ردیفی غذا رضایتی ندارند. یادم هست قدیمتر هم موزه رسما اعتراضهایی کرده بود که به جایی نرسید. تعداد موش و گربه در جوی و خاکروبه و لای دست و پای مشتریان زیاد است. خدا میداند آب و برق غرفهها از کجا تأمین میشود، ولی کارگران گرمازده از همان دستشوییهای نصبشده برای شستن سر و بدنشان هم استفاده میکنند. هر روز هم دهها کپسول گاز دم دکهها با وانت درحال جابهجایی است؛ درست زمان بازدید تورها از موزه. خانوادهها در یک باریکه تنگ از خیابان در مجاورت دکهها میایستند و غذا را که گرفتند به آن سوی خیابان میبرند تا در پشت میز و صندلیهایی از بشکههای رنگشده کوچک و بزرگ صرف کنند. در این بین، ماشینها و موتورها هم رد میشوند و چون اینجا پیادهراه نیست، هر آن ممکن است بچهای یا توریستی زیر گرفته شود. لاینقطع صدای موسیقی نیمهمبتذل در فضا منتشر است و این صداها از موزه هم شنیده میشود. غذاها اغلب ایرانی نیست؛ همه پیشپاافتاده و فستفودی است اما مردم دوست دارند و با ولع میخورند و خوشاند. من هم به خوشی آنها راضیام و نمیگویم اینها باید برچیده شود؛ چون دلخوشی دیگری ندارند. البته «لولکباب» تنها نوع تهران قدیمی، غذای خیابانی است که در قسمت شمالی خیابان، بالاتر از جمهوری و در خیابان میرزا کوچکخان، در دو مغازه دیگر نیز به جماعت عظیمی خورانده میشود. گاهی هم فروشندگان شبها برای بازارگرمی مقداری دنبه یا چربیهای دیگر روی آتش میگذارند تا دود چربی همه آسمان را بگیرد و ما گاهی از روی پشتباممان فکر میکنیم موزه آتش گرفته است. البته خدا نکند! و من مطمئنم که این دودهای چرب برای ساختمان و اشیای موزه بد و سم است! البته مدرکی هم ندارم، اما وقتی کنده درخت میسوزانند یا روی آن اسپری میپاشند تا دود بپیچد، واقعا برای آثار موزه خوب نیست. چند وقت پیش یک کپسول ترکیده بود و تمام جلوی آن دکه سوخته بود. یادآور میشوم که «موزه سبز» اصطلاحی برای موزههایی است که محیط اطرافشان برای سالمنگهداشتن اشیا و آثار موزه طراحی شده باشد.
به خیابان سیتیر سالهاست «گذر ادیان» هم میگویند؛ بهخاطر اماکن مذهبی چهار دین جهانی و معابد و مسجدی که پیروان ساختهاند. کسانی که موزه را ساختهاند، امیدوار بودند که این قطب فرهنگی و نشانهای که هویت ملی ماست، با فرهنگ موزهگردی، گسترش پیدا کند که با موزه آبگینه چنین هم شد. آنها افتخار میکردند که همجوار خیابانی هستند که نام «گذر ادیان» را با خود حمل میکند و هرگز تصور نمیکردند که اینجا محل تردد کسانی شود که خواسته یا ناخواسته، نهتنها بار معنوی نام خیابان بلکه ساختمانی را که میزبان آنهاست نیز نادیده بگیرند. کاش شهرداری تهران تجدیدنظری در کلیت و کیفیت این مکان بهعنوان محور گردشگری میکرد. البته در جهت محدودکردن آن و بردن بخشی از آن به دیگر خیابانهای «قلب تهران».
امروز دیگر با این گذرِ خوراکهای مردمپسند و زیست شبانه، شاهد انواع چراغانیها، برنامههای تجاری-تفریحی در پارک زیبای پاییندست موزه، سازههای بازی بچهها روی پیادهرو و حتی کارتنخوابها و فالفروشها و دیگر افرادی که برای اندکی درآمد در حاشیه این فضا قرار میگیرند نیز هستیم.
بدون شک زیست شبانه مردمی برای شهری به بزرگی تهران لازم است و قبلا هم درباره مکانهایش همینجا یادداشتی نوشتم. بااینحال، شاید بشود جاهای بهتری را هم در نظر گرفت. مثلا دوستی میگفت در ضوابط یا تعاریفی که برای فرهنگسراهای شهرداری که همه بعد از جنگ ساخته شدند، آمده بود که در آنها میتوانند کتابخانه، گالری، فضای بازی کودکان، سینما و سالن نمایش و کنفرانس و نیز جایی برای حضور خانوادهها برای زیست شبانه داشته باشند. نمیدانم امروز در آن فرهنگسراهای سالهای 68 به بعد چه خبر است، اما بیشک اینگونه مجموعههای خوراک خیابانی مردمی، میتوانند به گوشه و کنار برخی پارکها و محلات تهران که خاصیت گردشگری بیشتری دارند نیز منتقل شوند. در ضمن یادمان باشد که قرار بود هر محله جذابیتهای خود را برای جلب گردشگر پرورش دهد و مراکز محلات به کمک شهرداری احیا شوند.
با وجود این حرفها، تصمیم نهایی با شهرداری تهران است. اگر میخواهد این دکهها را همچنان اجاره دهد، لااقل پیادهروها را تمیز نگه دارد. چندی پیش دوستی مشهدی با دیدن محیط دکههای سی تیر گفت: شهرداری مشهد غیرممکن بود به چنین جاهایی اجازه کار بدهد! و من کمی به جای تهران خجالت کشیدم. از قرار معلوم در شهرستانها بیشتر به شهرشان اهمیت میدهند.