|

مغالطه در مفهوم «نظام»

سپهر سیاسی ایران امروز مملو از پژواک مفهوم «نظام» است. اما از منظر علم سیاست، این «نظام» چگونه موجودیتی است و چگونه می‌توان وجودش را ارزیابی کرد؟

غلامرضا حداد عضو هیئت علمى دانشگاه

سپهر سیاسی ایران امروز مملو از پژواک مفهوم «نظام» است. اما از منظر علم سیاست، این «نظام» چگونه موجودیتی است و چگونه می‌توان وجودش را ارزیابی کرد؟

1- «نظام» معادل فارسی واژه «System» در انگلیسی است و کاربرد آن ریشه در نظریه‌ای ذیل معرفت‌شناسی علمی دارد که به نظریه عمومی سیستم‌ها معروف است و الهام‌بخش‌ترین اثر علمی در آن را «لودویگ فون برتالنفی» زیست‌شناس اتریشی تحت عنوان «نظریه عمومی سیستم‌ها» در 1968 منتشر کرد. در علوم اجتماعی نیز جنبش پوزیتیویسم عمیقا متأثر از این ایده قرار داشت و نمودهای آشکار آن را می‌توان در نظریه‌های مهمی از جمله کارکردگرایی ساختاریِ تالکوت پارسونز یا رویکرد اقتصادیِ کنث بولدینگ مشاهده کرد. عصاره این ایده‌ها را می‌توان در این نگاه هستی‌شناسانه خلاصه کرد که در حوزه‌های مختلف معرفتی می‌توان روابط میان اجزا را در قالب یک کلیت سازوار و هم‌پیوند در بیان اصولی کلی تبیین کرد و در این میان تمامی حوزه‌های معرفتی چه علوم طبیعی و چه علوم اجتماعی می‌توانند با معرفت‌شناسی و روش‌شناسی مشابهی موضوع مطالعه قرار گیرند. احتمالا این مباحث از حوصله مخاطبان عام این روزنامه خارج است اما آن را گفتم تا این نکته مشخص شود که «نظام» یا همان سیستم یک واقعیت عینی نیست بلکه صرفا یک «سازه مفهومی» است؛ یعنی موجودیتی بین‌الاذهانی که تنها برای فهم و معنابخشیدن به روابط درون و میان پدیدارها خلق شده است نه موجودیتی واقعی که در بیرون از ذهن انسان، وجودی مستقل داشته باشد. از این منظر «نظام» صرفا یک موجودیت برساختی است و نه حتی یک موجودیت انتزاعی که از واقعیتی منتزع شده باشد. وقتی می‌گوییم نظام سیاسی، بیان ما ناظر بر مجموعه‌ای از قواعد و مؤلفه‌ها و ویژگی‌هایی است که مبتنی بر آن می‌توان آنچه را در کلیت یک نظم سیاسی رخ می‌دهد، تبیین کرد. پس به عبارت ساده‌تر «نظام» فاقد تشخص و تجسد است. حتی باورمندان به رویکردهای رئالیستی که تلاش می‌کنند تعابیری انسان‌انگارانه از دولت ارائه کنند -مثل راست جمهوری‌خواه که دولت‌ها را یاغی یا محور شرارت می‌نامد- از استعاری‌بودن چنین تعابیری آگاه‌اند.

2- سازه‌های مفهومی واقعیت‌هایی غیرمادی و مخلوق سوژه‌های انسانی هستند. آنها هستند چون مجموعه‌ای از انسان‌ها درخصوص وجودشان در قالبی «زبانی» و در فضای مشترک بین‌الاذهانی‌شان اشتراک نظر دارند. پس وجود غیرمادی آنها مؤخر بر انسان است و نه مقدم بر آن. تنها وجود واقعی «فرد انسانی» است و تمامی برساخته‌های اجتماعی مخلوق او هستند. اما همواره این خطر وجود داشته است که برساخته‌های اجتماعی، موجودیت‌هایی واقعی و دارای روح تلقی شوند که بر فرد انسان مرجح‌اند، تعبیری که بیش از همه در عصر مدرن در فلسفه هگل نمود یافت و از دل آن فاشیسم و کمونیسم و ... بیرون آمد.

 حقیقت امر این است که تمامی کلیت‌های اجتماعی از خانواده و جامعه تا دولت و ملت و نظام، در واقعیت چیزی جز مجموعه‌ای از افراد انسانی نیستند. تصور کنید اگر نظام موضوع تحریم اقتصادی قرار می‌گیرد، سفره نظام کوچک‌تر نمی‌شود، فرزندانش با تهدید سوءتغذیه روبه‌رو نمی‌شوند، درمانش به ‌واسطه کمبود دارو معطل نمی‌ماند یا ارزش دارایی‌اش کم نمی‌شود؛ چراکه نظام، انسان نیست که گرسنگی و بیماری و فقر برایش معنا داشته باشد. وقتی اعتبار بین‌المللی یک نظام مخدوش می‌شود، این نظام نیست که احساس تحقیر می‌کند، چراکه نظام اصلا انسان نیست که احساسات داشته باشد، اما فرد فرد ایرانیان از اینکه شهروندان سایر کشورها به آنها با دیده تحقیر بنگرند رنج می‌کشند.

3- هر نظم اجتماعی مبتنی بر ارزش‌ها، قواعد و هنجارهایی که به آن معنا می‌دهند، سلسله‌مراتبی کم‌وبیش تبعیض‌آمیز از توزیع منابع را تدوین می‌کند. طبیعتا آنانی که در این سلسله‌مراتب سهم بیشتری از منابع دارند تمایل دارند دسترسی خود را در قالب حمایت از قواعد و هنجارهای آن توجیه کنند. به عبارت دیگر دوگانه‌ای جوهری میان ارزش‌ها و منافع وجود ندارد، بلکه این ارزش‌ها هستند که چگونگی توزیع منافع را تعیین می‌کنند؛ از این‌رو نظام چیزی جز سازوکاری مشروعیت‌بخش به توزیع منابع نیست. آنچه را از منابع در اختیار یک نظم سیاسی است، نمی‌توان موضوع حقوق مالکانه موجودیت خیالی «نظام» تلقی کرد؛ زیرا آن به نمایندگی از عموم آحاد جامعه برای تولید و توزیع کالای عمومی در اختیار کارگزاران قرار گرفته است، اما همواره برخی کارگزاران تمایل دارند آن را در قالبی از سلسله‌مراتب تبعیض‌آمیز به نحوی توزیع کنند که در راستای تثبیت و تقویت جایگاه‌شان باشد؛ برای همین اصرار دارند که آن منابع را در قالب تعابیری مثل «نان نظام» تفسیر کنند و بهره‌مندان از آن باید قدردانش باشند. ممکن است این سؤال مطرح شود که پس چگونه می‌توان کنش افرادی را که از منابع مادی سهمی نبرده‌اند اما در دفاع از ارزش‌های یک نظم سیاسی ایثارگرانه رفتار می‌کنند، توضیح داد؟ پاسخ به این سؤال از دو جنبه قابل طرح است. از یک سو منابع صرفا به منابع مادی (تخصیصی) محدود نمی‌شوند و بخشی از منابع ماهیتا منزلتی (اقتداری) هستند که نقش و هویت بازیگر اجتماعی را تعریف می‌کنند؛ به نوعی که معنا و تأیید اجتماعی در گرو آنهاست. اما از دیگر سو، صرفا به‌دست‌آوردن منابع در اینجا ملاک نیست، بلکه منابعی که از دست رفته‌اند نیز در اینجا ایفای نقش می‌کنند. کسانی که بزرگ‌ترین قربانیان را برای یک نظم فدا کرده‌اند همواره مهم‌ترین حامیان آن هستند. البته این وضعیت، متفاوت از انتخاب اخلاقی در الگوی رفتاری ایثارگرانه است که در آن فرد، نه متأثر از محرکات ایدئولوژیک بلکه مبتنی بر درکی هستی‌شناختی از سوژگی خود، منافع و وجود دیگران را بر خود ترجیح می‌دهد.

4- در بهترین حالت ممکن، کلیت‌های جمعی مانند جامعه، ملت، دولت و نظام، صرفا نهادهایی هستند که در سامان‌دادن به زیست اجتماعی انسان کارکردهایی دارند و وجودشان تابعی از کارویژه‌هایشان است. نهادها در خدمت زیست آحاد انسانی هستند و نه بالعکس؛ آنها ابزارهایی هستند که انسان‌ها روزی خلق‌شان کردند تا در رفع نیازهای زیست جمعی از آنها بهره جویند؛ بنابراین وجودشان تا زمانی مقبول است که در تحقق آن کارویژه‌ها به‌خوبی عمل کنند. سال 1381 استادی در مقطع کارشناسی داشتم -عمرشان دراز باد- که در استادی مشی بهلولی پیشه کرده بود و مفاهیم حساسیت‌برانگیز و پیچیده علم سیاست را به زبان طنز و مطایبه می‌آموخت. خاطرم هست روزی که می‌خواست مفهوم ابزاربودگی دولت را بیاموزد گفت: «دولت شبیه آفتابه است. آفتابه وسیله‌ای است در خدمت من تا از آن بهره ببرم؛ دولت هم وسیله‌ای است در خدمت من تا به من خدماتی ارائه کند. اگر من در مورد دولتی ناکارآمد بگویم ای دولت! من تا آخرین قطره خون از تو دفاع می‌کنم که سر کار بمانی به همان اندازه مضحک است که به آفتابه‌ای که سوراخ شده و لوله‌اش شکسته است بگویم ای آفتابه! من تا آخرین قطره خونم از تو استفاده می‌کنم که بمانی. من در خدمت آفتابه نیستم بلکه آفتابه در خدمت من است». این تشبیه استاد ممکن است از نگاه برخی توهین به نهاد دولت باشد اما از نگاه من اجحافی در حق آفتابه است؛ چراکه آفتابه سوراخ و لوله‌شکسته فقط بهداشت فردی را مخدوش می‌کند اما دولت ناکارآمد حیات و ممات و هستی آحاد یک جامعه را.