آیا قدر این چهارشنبه را میدانیم؟
ضربالمثلی فارسی هست که میگوید «چهارشنبه، یکی پول گم میکند و یکی پول پیدا میکند». این مثل به وضوح از این میگوید که رنج یکی، میتواند فرصتی برای دیگری باشد.
ضربالمثلی فارسی هست که میگوید «چهارشنبه، یکی پول گم میکند و یکی پول پیدا میکند». این مثل به وضوح از این میگوید که رنج یکی، میتواند فرصتی برای دیگری باشد. فرصتی که الزاما آن صاحب فرصت، در رنج دیگری دخیل و سببساز نبوده و نیست، فقط فرصتی است که در زمان مناسب و جای مناسب نصیب یکی میشود. اما اینکه آیا او که چنین فرصتی را به دست آورده، اصلا متوجه میشود که این فرصت است یا حتی اگر هم متوجه بشود، قدر چنین فرصتی را خواهد دانست و از آن بهره خواهد برد یا خیر، موضوع دیگری است. برای این وضعیت هم لطیفهای هست که میگویند یک نفر در شهرستانی دور زندگی دشواری داشت و در سختی روزگار میگذرانید. به او گفتند چرا به پایتخت نمیروی که آنجا پول همینطور روی زمین ریخته و فقط یکی را میخواهد که پولها را جمع کند. آن بینوا هم عزم سفر کرد و سوار اتوبوس شد و به پایتخت آمد. از اتوبوس که پیاده شد، جلوی پایش یک چکپول دید که بر زمین افتاده. نگاهی به چکپول انداخت و بدنش را کش و قوسی داد و گفت «امروز که تازه از راه رسیدهام و خستهام؛ از فردا پولها را جمع میکنم». در بسیاری از مواقع، وضعیت کشور ما، وضعیت همین مسافر ازراهرسیده است و خیلی از روزهایی که بر ما گذشته چهارشنبه بوده و اصلا کشور ما، کم چهارشنبه نداشته است. شاید به دلیل این جایگاه جغرافیایی که ایران در آن قرار دارد است که گویی همه جهان پولشان را اینجا گم میکنند. کافی است هر کسی کمی در خاطراتش مرور کند که در همین 45 سال گذشته، چه فرصتهایی که نصیب کشورمان نشده و مانند آن مسافر خسته، یک به یک آنها را از دست دادهایم. تو گویی عمدی در میان است که قدر هیچ فرصتی را ندانیم و این اتفاق آنقدر تکرار شده که شاید حتی بتوان آن را خصیصهای ساختاری دانست.
حالا اما یک فرصت دیگر پدید آمده که شاید بزرگترین فرصت همه تاریخ کشورمان از گذشته تا امروز و حتی تا آیندهای بسیار دور باشد. فرصتی که میتواند سرنوشت این سرزمین را برای همیشه دگرگون کند ولی آیا این بار قدر فرصت را میدانیم یا باز این را هم مانند دیگر فرصتها از دست میدهیم؟ ماجرا این است که در این دو سال اتفاقاتی در پیرامونمان رخ داده که چه آن را عمدی و برنامهریزیشده از سوی بازیگران پنهان بدانیم و چه پیامدهای ناگزیر و ناخواسته این رخدادها، یک چیز قطعی است و آن اینکه برای کشورمان شرایطی منحصربهفرد را رقم زده است. داستان این است که هم «چین» و هم «هند» با مجموع جمعیتی حدود 35 درصد جمعیت جهان، برای آنکه بتوانند رشد اقتصادی امروزشان را خارج از اراده رقبا ادامه دهند، چارهای جز این ندارند که مسیرهای تجاری خارج از اراده و کنترل رقبا بیابند. چین برای دستیابی به چنین هدفی پروژه «راهآهن جاده ابریشم» را در دستور کار قرار داد. راهآهنی که قرار بود پس از گذر از آسیای میانه، از طریق «روسیه_ اوکراین_ لهستان» به اروپا برسد. پروژهای که با جنگ اوکراین به بنبست خورد و اینگونه که از ظواهر امر پیداست، با گرم نگهداشتن تخاصم روسیه و اوکراین از جانب آمریکا، چشماندازی برای بازشدن این بنبست دیده نمیشود. غیر از چین، هند هم قصد داشت با بهرهگیری از فرصت «طرح صلح ابراهیم»، «کریدور هند_ عربستان_ اسرائیل» را راهاندازی کند تا با رسیدن به مدیترانه، مسیر اختصاصی خود را برای تجارت با اروپا بسازد که این پروژه هم با «جنگ اسرائیل و حماس» به بنبست خورد. کاری به این نداریم که دو طرح عظیم و میلیاردنفری چین و هند به عمد در این بنبست قرار گرفته یا پیامدهای ناگزیر این دو جنگ است. اما هر چه باشد، اولا تسلط آمریکا بر «مسیرهای تجاری جهانی» را که به ناچار و همچنان از اقیانوسها میگذرد حفظ میکند و از طرفی ایران را تا مدتها تبدیل به تنها مسیر ممکن برای چین و هند میسازد؛ مسیری که از ایران به ترکیه و از آنجا به اروپا راه باز میکند.
حالا سؤال این است که آیا ایران قدر این فرصت طلایی و یگانه را میداند یا یک بار دیگر فرصتسوزی خواهد کرد؟
هرچه باشد، گویی یک بار دیگر به چهارشنبه رسیدهایم و جلوی پایمان چکپولی بر زمین افتاده. آیا آن را برمیداریم یا باز هم از آن میگذریم؟ هر چه هست، این بزرگترین فرصت همه تاریخ این سرزمین است و بیتردید بهرهبردن از آن، ایران را به جایگاهی بیمانند در جهان میرساند. جایگاهی که هم میتواند برایمان امنیت بسازد و هم قدرت؛ و هم به ایران نقشی بسیار اثرگذار در صحنه جهانی ببخشد. اتفاقی که پیشنیازهایی در ساختار مدیریتی، تصمیمگیری و دیپلماسی کشورمان لازم دارد که باید دید چه تمهیداتی برای آن اندیشه خواهیم کرد.