چرخیدن بیپایان آسیاب خون
پس از آنکه نلسون ماندلا با شعار «میبخشیم؛ ولی فراموش نمیکنیم»، به دوران آپارتاید و از آن مهمتر، به چرخه خشونت در آفریقای جنوبی پایان داد، به نوعی ایدئولوژی «خشونتپرهیزی» را که با گاندی در هند شروع شده و با لوترکینگ در مبارزات جنبش مدنی آمریکا ادامه یافته بود، کامل کرد و این امید در بین بسیاری از فعالان اجتماعی و سیاسی شکل گرفت که میتوان به آینده امیدوار بود تا به مرور، این روش مبارزه با مقبولیت عمومی روبهرو شود؛ اما آنچه پس از آن رخ نمود، چندان با این مفهوم سازگاری نداشت.
پس از آنکه نلسون ماندلا با شعار «میبخشیم؛ ولی فراموش نمیکنیم»، به دوران آپارتاید و از آن مهمتر، به چرخه خشونت در آفریقای جنوبی پایان داد، به نوعی ایدئولوژی «خشونتپرهیزی» را که با گاندی در هند شروع شده و با لوترکینگ در مبارزات جنبش مدنی آمریکا ادامه یافته بود، کامل کرد و این امید در بین بسیاری از فعالان اجتماعی و سیاسی شکل گرفت که میتوان به آینده امیدوار بود تا به مرور، این روش مبارزه با مقبولیت عمومی روبهرو شود؛ اما آنچه پس از آن رخ نمود، چندان با این مفهوم سازگاری نداشت. هدف ماندلا از شعار «میبخشیم؛ ولی فراموش نمیکنیم» این بود که باید چرخه خشونت را یک جایی قطع کرد و از طرفی با به خاطر آوردن و فراموشنکردن آنچه گذشته، خشونتی که دههها بر آفریقای جنوبی حاکم بود، ذهنیت جامعه را در مقابل بازتولید خشونت واکسینه کرد تا یادمان باشد که خشونت چه با جامعه میکند و از ما چگونه انسانهایی میسازد. در فرهنگ ما، شاید این شعار ماندلا نمونهای در مثلهای فارسی دارد، آنجا که میگوییم «لذتی که در عفو هست، در انتقام نیست»؛ ولی این ضربالمثل که یک رهنمود اخلاقی است، بیشتر به یک پند عارفانه و فردی میماند تا استراتژی جمعی با اثرگذاریهای سیاسی-اجتماعی. واقعیت این است که عملا برای بسیاری از ما، انتقام بسیار تسکیندهنده و آرامشبخش و حتی جزئی از ضروریات است...
ضرورتی که گاهی نهتنها فقط با انتقامکشی از کسی که مسبب آن ستمی است که بر ما رفته، زخمها التیام نمییابد، بلکه به دنبال کینهجویی ابدی از هرکس که دستمان برسد، هستیم. و چنین است که در مقابل آن شعار ماندلا، شعار «نه میبخشیم و نه فراموش میکنیم» ساخته میشود تا به صراحت بگوییم ما به جهان، «خشونتپرهیزانه» نگاه نمیکنیم و قرار نیست که چرخه خشونت به دست ما بریده شود و اگر قرار است که این چرخه روزی به پایان برسد، بگذار پس از ما چنین شود و ترجیح ما این است که فعلا که دستمان میرسد، انتقام بگیریم.
اما در این انتقامکشی یک نکته مهم وجود دارد؛ چه کسی قرار است از چه کسی انتقام بگیرد؟ و آیا اگر ما به خود حق میدهیم که انتقام بگیریم (فرض کنیم کاملا هم در این انتقامگیری محق باشیم)، طرف مقابل هم میتواند به خود حق بدهد که با همین نگاه به موضوع بپردازد و او هم خود را صاحب حق انتقام بداند یا خیر؟ آیا چنین نیست که همه خود را مظلوم میدانند و بر این عقیدهاند که حقی داشتهاند که از آنان ستانده شده و بر آنها ستم رفته؟ تا به حال کسی را دیدهاید که بگوید من طرف ظالم ماجرا هستم و طرف مقابلم مظلوم است و ستمگر منم و ستمدیده طرف مقابل؟ قطعا اگر بتوانیم از بیرون و بیطرفانه نگاه کنیم، یکی ستمگر است و یکی ستمدیده یا دستکم اینکه بر یکی ظلم بیشتری رفته و بر دیگری کمتر. اما چنین قضاوتی فقط از بیرون قابل انجام است؛ قضاوتی کاملا بیطرفانه و نه از سوی هرکدام از طرفین دعوا. مسئله این است که اگر معیار قضاوت و قاضی، هرکدام از طرفین دعوا باشند، آن که حق انتقامگرفتن دارد، خودش است و آن که ستم کرده، دیگری.
موضوع این است که شعار «نه میبخشیم و نه فراموش میکنیم» که به ما حق انتقامجویی میدهد، به طرف مقابل هم چنین حقی میدهد؛ چراکه قطعا او هم خواهد گفت «نه میبخشیم و نه فراموش میکنیم». آن وقت کدامیک از دو طرف ماجرا در این انتقامجویی دست بالاتری دارد؟ در مقایسه بین آن که قدرت و امکان بیشتری برای انتقامجویی دارد و آن کسی که ضعیفتر است و تاکنون ظلم بیشتری را متحمل شده، کدامیک بازنده اصلی این انتقامکشی است؟ آیا چنین نیست که ضعیفتر، هم صدمه بیشتری میبیند، هم تلفات بیشتری میدهد و هم شعاری که داده، دست ظالم را برای ستم بیشتر بازتر کرده است؟ به گمانم نیازی به آوردن مثال نیست، فقط کافی است در حافظه دور و نزدیک خود و حتی در همین روزها جستوجو کنیم تا ببینیم که چه کسی و کسانی این انتقامجویی را حق خود میدانند و چگونه از آن بهره میبرند. یکی میگوید دو هزار سال است که ما را کشتهاند، پس من حق دارم از این به بعد هر کسی را بکشم؛ و ماجرا میشود همین، همین که میبینیم؛ داستان تکراری انتقام و چرخه بیپایان خون. من نمیگویم مظلوم انتقام نگیرد؛ اما مسئله این است که همه خود را مظلوم میدانند و این وسط آن کسی که زورش میرسد، دستش برای انتقامگیری بازتر است و آن کسی که ضعیفتر است، آسیب بیشتری خواهد دید؛ کسانی که قرار است خونشان چرخ این آسیاب خون را بگرداند.