سهم نخبگان از وضعیت موجود
میگویند مردم وقتی پیر میشوند، با خاطراتشان زندگی میکنند؛ اما من از همان نوجوانی و جوانی با خاطراتم زندگی میکنم و این شاید به واسطه فراموشکاریام باشد؛ یعنی چون حافظه بسیار ضعیفی دارم و همه چیز را بهسرعت فراموش میکنم، همیشه درگیر کاوش در خاطراتم هستم تا بلکه با مرور آنها، در حد توانم، جلوی فراموششدنشان را بگیرم
میگویند مردم وقتی پیر میشوند، با خاطراتشان زندگی میکنند؛ اما من از همان نوجوانی و جوانی با خاطراتم زندگی میکنم و این شاید به واسطه فراموشکاریام باشد؛ یعنی چون حافظه بسیار ضعیفی دارم و همه چیز را بهسرعت فراموش میکنم، همیشه درگیر کاوش در خاطراتم هستم تا بلکه با مرور آنها، در حد توانم، جلوی فراموششدنشان را بگیرم و البته حالا که پای به هفتمین دهه زندگی گذاشتهام، به همان دلیل خاطرهبازی مردم پیر، این گشتن در هزارتوی خاطرات، در من تشدید شده است. از طرف دیگر به دلیل دلبستگیهای اجتماعی که دارم و اینکه درگیر نوشتن هستم، مرور این خاطرات در من تشدید میشود و آنجایی که دیگر خاطره یاریام نمیکند، در آنچه از گذشته به صورت مکتوب به جای مانده، جستوجو میکنم و البته دوستان هم در این راه کمکحالم هستند. مدتی پیش یکی از دوستان مجموعهای از بریده نظرات روشنفکران و نخبگان ابتدای انقلاب را برایم فرستاد که سبب بازیابی برخی از خاطرات آن دوران شد. این بریده مطالب مربوط به موضعگیریهای روشنفکران آن ایام در مقابل مهندس بازرگان و دولت او بود. از موضعگیریهای مستقیم آن دوران در مقابل دولت بازرگان، آنچه خود بعینه دیدم، یکی مواضع دانشجویان دانشکده نفت آبادان (چه مذهبی و چه مارکسیست) در مقابل مهندس «علیاکبر معینفر» اولین وزیر نفت بعد از ایجاد این وزارتخانه در ایران را به خاطر دارم. خوب یادم هست دانشجویان در آن ایام، برای حمله به او از چه رفتارها و گفتارهای سخیفی استفاده میکردند و عجیب اینکه چقدر این رفتارها در جامعه مقبول میافتاد و همراهی میشد.
یکی از آنها این بود که «معینفر اینهمه کراوات و کت و شلوار شیک را از کجا میآورد»؟ و همین را دلیل آمریکاییبودن او و وابستگی به امپریالیسم قلمداد میکردند و در تجمعهای دانشکده نفت آبادان، با تکیه بر همین قضاوت، چه شعارهایی که علیه مهندس معینفر سر میدادند و چه تلاش عجیبی برای بیآبروکردن او به کار میبستند. معینفر دراینمیان تنها نبود و فقط دانشجویان دانشکده نفت بهعنوان جمعی از تحصیلکردگان و روشنفکران جنبش دانشجویی نبودند که دست به تخریب یک دولت کاملا تحصیلکرده و آکادمیک با پشتوانههای قدرتمند کارشناسی و تخصصی میزدند. جالب اینکه در کل کشور، نوک تیز حمله روشنفکران به سوی این قدرتمندترین کابینه تخصصی، کارشناسی و روشنفکری همه این 45 سال بود و دراینبین، از جریانات چپ، سکولار و مذهبی، همه در این رقابت توهین و آبروریزی شریک بودند و گویی برای جلب افکار عمومی، هرکس سعی داشت در حمله به آن دولت، گوی سبقت را از دیگران برباید. برای نمونه از آن مجموعهای که دوستم برایم فرستاده، یکی، دو نظر را ذکر میکنم. مثلا مرحوم «غلامحسین ساعدی» که در بین روشنفکران سکولار این چند دهه بسیار مقبول بوده، درباره دولت بازرگان گفته «دولت موقت یک دولت فاشیست و ضد انسانی است و لایحه مطبوعات یک لکه سیاه و ننگین دیگر بر کارنامه آشفته دولت بازرگان است» یا جای دیگر که «انور خامهای»، از روشنفکران چپ آن ایام، در نظری اعلام کرد که «شگفتآور است که بازرگان چگونه ریاست بانک ملی را به کسی واگذار کرده که دستش در سیاست 25ساله آلوده است» و منظورش از «25ساله»، مدتزمان حکومت محمدرضا شاه پس از کودتا
تا پیروزی انقلاب بود.
اینها نمونههای کوچکی از تلاش تحصیلکردگان، نخبگان و روشنفکران برای بیآبروکردن دولتی بود که از جنس همین روشنفکران و تحصیلکردگان بود؛ تحصیلکردگانی که همه تلاششان سرنگونکردن آن دولت بود و با موفقیت در این تلاش، چه رخ داد؟ آیا دولتی کارشناسیتر، نخبهتر، باسوادتر و تحصیلکردهتر روی کار آمد؟ به فرایند این 45 سال بنگریم. آنها که در اریکه قدرتاند، آیا بدون این اعمال عجیبوغریب نخبگان و تحصیلکردگان، موفق به یکدستکردن قدرت بودند؟ اینکه دولت بازرگان تخریب شد یا اینکه شعار عبور از خاتمی داده و بر آن پای فشرده شد یا آنکه بعضی در سال 84 از زندان بیرون آمدند و عَلَم تحریم بر دوش گرفتند، حاصلش غیر از این شد که معجزه هزاره سوم به قدرت برسد؟ مشکل سیاستورزی نخبگان ما این است که به نظر میرسد بزرگترین دشمن روشنفکری و کشورداری متکی بر کارشناسان، خودشان هستند. فقط یک نظر بیندازید که در مجلس سیزدهم یا دولت حاصل از انتخابات 1400 چه شد؟ دلمان به چه خوش است؟ آیا نتیجه کارمان، بهبود زندگی مردم شده است؟ مگر نه معترضیم که این دولت و این مجلس، تصویب قوانین را به پستوی اصل 85 میبرد؟ مگر غیر از این است که شاکی هستیم از این افزایش تورم و مالیات بر جیبهای خالی؟ خودمان برای جلوگیری از چنین اتفاقاتی چه کردیم؟ کدام کنش سیاسی ما برای افتادن در این گرداب نبوده؟ آیا غیر از این است که به جای حمایت از دولتهای متکی بر ساختار کارشناسی، در این 45 سال، عملا با حمله به دولت بازرگان یا مثلا دولت اصلاحات، جادهصافکن کشورداری کنونی بودهایم؛ ولی حاضر نیستیم سهم خود را برای آمادهسازی این شرایط جهت استقرار موجود بپذیریم.