پزشکیان؛ پاسخی بالقوه به یک نیاز تاریخی
مسعود پزشکیان را این روزها از جوانب گوناگونی میسنجند. من اما برآنم تا از چشماندازی دیگرگونه این نامزد انتخابات ریاستجمهوری را به بحث بگذارم؛ یعنی نسبت او و گفتمانش با یک نیاز تاریخی، با یک نیاز ایرانی.
علی نامجو
مسعود پزشکیان را این روزها از جوانب گوناگونی میسنجند. من اما برآنم تا از چشماندازی دیگرگونه این نامزد انتخابات ریاستجمهوری را به بحث بگذارم؛ یعنی نسبت او و گفتمانش با یک نیاز تاریخی، با یک نیاز ایرانی.
با اینکه جامعه ما از نظر اندیشه و اهداف سیاسی، اجتماعی و علمی، کاملا یکدست و هماهنگ نیست اما چندان هم ازهمگسیخته نیست که نتوان گرایشها و نگرشهای موجود در آن را بازشناخت. فضای فکری و فرهنگی ایران از نظر خاستگاه اندیشهها، به طور کلی، ترکیبیافته از سه بخش ملیت و مفهوم تاریخی ایران، دیانت و اسلام و فرهنگها و نگرههای واردشده از غرب است. همه گفتمانهای زنده سیاسی و اجتماعی در جامعه فعلی، به نوعی به یکی از این بخشهای مذکور یا گفتمانی تلفیقشده از همه آنها باز میگردد. این جامعه، به طور کلی دارای یک اکثریت فراگیر است که افراد آن در عین تنوعات قومی و تفاوتهای جزئی در اندیشههای خود، هیچگاه جانب سازگاری و اتحاد را فرو نمینهند و در کلیت امر رویکرد و اهداف مشترکی دارند. اعضای این گروه از ملت، در پایبندی به عناصر ملی، ارجنهادن به سنت دینی و توجهداشتن به تأثیرپذیریهای بجا و سازوار از فرهنگ و تمدن غرب، تقریبا با یکدیگر همسو یا دستکم به هم نزدیک هستند و همانندیها و هماهنگیهاشان، از اختلافاتشان بیشتر و پررنگتر مینماید. آنان بر هیچیک از ساحات اندیشگی و وجودی خود چشم فرو نمیبندند و از این مهمتر، با هیچکدام نیز به ستیزه برنمیخیزند. این اکثریت، وارثان خلف نیاکان اندیشمند و بهگزین و مصلحتجوی خویشاند. نیاکانی که با رنجهای آمیخته به اشک و لبخند خود، گنج ایران فرهنگی را از آسیبهای تعصبات و سنگوارگیهای قومی، نژادی، دینی و سیاسی، مصون داشته و آن را در یک سیر پویا و کمالطلبانه به دست ما سپردهاند. در کنار این طبقه اکثریت، چند دسته و گروه اقلیت نیز هستند که با وجود فعالیتهای (گاه پرسروصدای) خود هیچگاه موفق به اقناع اکثریت و نفوذ در آرا و آمال آنها نشدهاند.
از جمله، آن گروه که با ارائه خوانشی تندروانه و نهچندان پرطرفدار از عقیده و نیز نفی دیگر عناصر ماهیت انسانی و ایرانی، تقریبا روشی بنیادگرایانه دارند که حتی در میان دینداران نیز هیچگاه به غلبه فکری و برجستگی مسلطی نرسیدهاند. اینها که در هر جامعه و هر زمانی بودهاند، امروزه بنا بر اقتضائات عصری، مرزهای فکری خود را بهویژه در عرصه عبادی (و نه سیاسی) اندکی جابهجا کردهاند اما باز هم از یک اقلیت فراتر نرفتهاند. به عنوان مثال، در سالهای آغازین انقلاب اگر ممانعت مسئولان عالیرتبه نظام نبود، این گروه تا تخریب برخی اماکن ملی و تاریخی، تفکیک تجزیهوار دانشگاهها و نیز تعطیلکردن برخی نهادهای فرهنگی هم پیش میرفتند. اینها با وجود کنشگری در عرصههای گوناگون سیاسی و اجتماعی، هیچگاه موفق به کسب آرای اکثریت و نفوذ گسترده در حاکمیت نشدهاند. گفتنی است که برخی از آنها گاهی از این تفکر فاصله گرفته، به حلقه منتقدان یا تغییرخواهان میپیوندند. دیگر گروه، اقلیتیاند که به بهانه حفظ ملیت و پیگیری آمال نژادی صرف، دیگر ابعاد وجودی و فکری ایرانیان را (مانند نیازهای معناجویانه، هستیشناسانه و دینمدارانه) نفی میکنند و سهمی برای این واقعیتها و گرایشها بهویژه در عرصه سیاسی و اجتماعی قائل نیستند. آنان از انقلاب اسلامی به این سو، به دلیل ساختارهای سیاسی و قانونی، امکان دسترسی به هیچ بخشی از حاکمیت را به طور رسمی و آشکار ندارند؛ اما در دوران پهلوی نیز که گفتمان رایج و درصحنهای بودند هم نتوانستند قاطبه مردم را با خود همراه کنند. شاید بتوان گروهی دیگر را در شمار گروههای اقلیت به حساب آورد. یعنی آن شیفتگان ظواهر تمدن غرب که همواره دچار نوعی ازخودبیگانگیاند که البته در هدف خود یعنی غربیسازی تمدن ایران راه به جایی نبردهاند اگرچه بیتأثیر هم نبودهاند. مقصود از این اقلیتها، گروههای تندرو و نامتعادل این نوع تفکرات است؛ زیرا نگرشهای تعدیلیافتهای از هریک از این تفکرات اقلیتی، در گفتمان اکثریت جامعه، موجود و کاراست. بدیهی است که این دستهبندیها به صورت قطعی و جزمی نیست و بنا بر اقتضای کلام، کلیتی از واقعیت را تشریح میکند؛ بنابراین نیک آشکار است که هر یک از این گروهها در برخی از مصادیق و اعضای خود مشترکاند و همپوشانیهایی نیز میان آنها وجود داشته و دارد. در این میان، تنها همان گروه اکثریت میانهرو، ژرفاندیش و صبورند که با تعدیل و تلفیق و تلطیف اندیشههای رایج، دستیابی به اعتلا را تنها از راه اعتدال میسر میدانند و ارزشها و داشتههای دینی و سرزمینی خود را همواره از آسیب خاکپرستان بیآسمان و آسمانفروشان خاکستیز دور نگه داشتهاند. این نگاههای متنوع و متفاوت، در رویکردهای شناختی و دانشپژوهانه جامعه ایران نیز، به تبع خود، شاخههای فکری متفاوت یا متناقضی به وجود آوردهاند. عدهای به تأثیر نوعی بنیادگرایی منتسب به سنت دینی، غالبا با روشهای فلسفی و انواع علوم و روشهای شناختی تجربی، به مقابله برمیخیزند. اینان حتی در حوزه پژوهشها و تألیفات و اندیشهورزیهای دینبنیاد، همچنین در جلب توجهات و نفوذ در اذهان دینمداران، همواره از همکیشان متعادل و پویااندیش خود عقبتر میایستند.
عدهای دیگر، متأثر از برخی مکاتب علمی- فلسفی نوپدید غربی، با اعتقاد به نوعی یافتگرایی و تجربهمحوری، ادراک انسانی و امکانات علمی او را تا حد ترازو و خطکش و میکروسکوپ! تنزل میدهند و اهمیت کارکرد فرامادی عقل و ادراک انسانی را نادیده میانگارند. این نوع نگاه که نمونههای خفیفی از آن، خاصه در میان جوانان و نوجوانان در حال گسترش است، به گفته برخی اندیشمندان معاصر ما، نوعی اشعریت علمی است که با رویکردی عقلگریزانه، راه سعادت را تقریبا با حواس پنجگانه ظاهری دنبال میکند.
اینجا هم باز همان بخش بیشینه و اکثریت، همان موج فراگیر جامعه هستند که با در نظر داشتن همه ابعاد و امکانات شناختی و دانشپژوهانه انسان، در بهرهگیری راهبردی و چارهجویانه از هر یک از آنها میکوشند. آنها ابنسیناها، بیرونیها، خواجهنصیرها و... را راهنمای خود ساخته و تجربه و عقل، معقول و منقول، حس و شهود، اخبار و قیاس و... را هر یک در جای خود ارج مینهند و منافع هیچیک را فرو نمیگذارند. بهطورکلی، این مردم در مقام جانشینی پیشینیان حکمتنهاد خود یعنی یعقوب لیثها، ابومسلمها، شعوبیها، سربدارها، شاه عباسها و... پای ایستادگی و تملک بر خاک ایرانزمین میکوبند، درحالی که چشم بر آسمان و سنت دینی خود نیز نمیبندند و این چراغ راه تاریخی خود را در غبارآلودگی عصر حاضر از یاد نمیبرند.
این مردم، ظاهرا همانند فردوسیشان، همچنانکه در حفظ سرمایهها و بنمایههای ملی خود همت میگمارند به ارادتمندی به مفاخر و الگوهای سنت دینی خود نیز میبالند ( با تفاوتهایی در جزئیات) و یا همچون عصاره زیستجهان ذهنی خویش، حافظ شیرازی، حکمت خسروانی و آموزههای قرآنی را در کلام خود جمع میکنند و معجونی میسازند به جاودانگی تاریخ. شاید این همان افقی است که رفتن به سوی آن، ایران و ایرانی را از توفانهای حوادث و آشوبهای تاریخی رهانیده و به ساحل امن و آرام زندگی و بالندگی رسانیده است. این افق و این کنش راهبردی تاریخی، شاید مرجحترین پاسخ بوده است به یک نیاز تاریخی؛ نیاز به تعریف و تعدیل خواستهها و داشتهها و چارهها، که نمونه اعلای آن از میان سلسلههای تاریخی توسط امیران سامانی پدیدار شده است. حکومتی که با اعمال شایستهسالاری و آزادمنشی، رنسانس تمدن ایران را در دوره اسلامی پایه نهاد.
بیشک، رفع کمالی و بسزای این نیاز تاریخی، خود نیازمند سیاستگذاریها و برنامهریزیها و عزمهای جزم مردم و مسئولان منتخب آنهاست و محبوبی است که به این آسانیها نقاب از چهره نمیگشاید؛ اما شاید بتوان در حد توان به آن نزدیک شد یا دستکم در مسیر دستیابی به آن گام برداشت. امروزه که بحث انتخابات ریاستجمهوری مطرح است، در میان معیارهای خود، بهتر است که این نیاز تاریخی را نیز در نظر بگیریم؛ زیرا اگر مهمترین معیار نباشد به حکم عقل و وجدان، از مهمترینهاست. مسعود پزشکیان، بر اساس آنچه در این سالها از او دیده و شنیدهایم، از میان نامزدهای ریاستجمهوری، شاید نزدیکترین فرد باشد به آن پاسخی که برای نیاز تاریخیمان مدنظر داریم. او از همه سرچشمههای فکری و فرهنگی ایرانیان مایه میگیرد و چنانکه از گفتار و کردار او برمیآید، تعلق خاطری بایسته و شایسته به همان رویکرد تاریخی، همان راه اکثریت دارد و نیز از همه مهمتر، شرط مهم ایجاد و اعمال تعادل، بهگزینی و افراطزدایی، یعنی روحیه انتقادی نسبت به امور مختلف را نیز دارد. پزشکیان با برگزیدن شعار «برای ایران» بهخوبی میداند قرار است برای چه جایگاهی برگزیده شود. البته برگزیدن این شعار، مسئولیت و وظایف او را در جایگاه احتمالی ریاستجمهوری، افزون خواهد کرد (لااقل بیشتر از رئیسجمهور احتمالی دیگری که شعار برای ایران را برنگزیده است). نظام نشانگانی گفتمان پزشکیان، بر مصادیقی از همه گرایشها و نگرشهایی که ماهیت انسان ایرانی را میسازند دلالت دارد؛ درحالی که تقریبا نشانی از یکسونگری و تعصب نسبت به هیچیک از آنها نیز در آن دیده نمیشود.
پزشکیان با اینکه در یکی از بالاترین سطوح علمی و آکادمیک قرار دارد اما به دام اشعریت مدرن نیفتاده است و از سرمایههای عقلی و سنت نقلیمان نیز جویبارهایی به اندیشهاش جاری است؛ در حالیکه این تأثیرپذیریهای او رنگی از تعصب و نگاههای تکبعدی به خود نگرفته است. به نظر نگارنده، برجستهترین ویژگی مسعود پزشکیان آن است که خود را صاحبنظر در همه امور نمیداند و بنای آن دارد که شایستهمدارانه، تصمیمگیریها را به کاردانان و صاحبنظران واگذارد. در این مورد، تنها پشتوانه این وعده، سابقه دیروز و سخنان امروز مسعود پزشکیان است؛ چنانکه درباره وعدههای دیگر نامزدها هم مرجعی جز اینها نداریم. طبیعی و بدیهی است که پزشکیان هم نوعا یک انسان است و خود و برنامههایش خالی از نقص نیست اما بنابر آنچه گفتیم، شاید مسعود پزشکیان دردسترسترین پاسخ باشد برای آن نیاز، برای ایران.