|

شکل‌های زندگی: درباره برخی از ایده‌های کامو چپ‌گرایی ناخواسته

چپ‌گرایی ناخواسته

مفهوم شهر آن‌قدر که فلسفی و سیاسی است، تاریخی و جامعه‌شناسی نیست. ریشه‌های فلسفی و سیاسی مفهوم شهر به یونان باستان برمی‌گردد؛ از نظر یونانیان شهر به جایی گفته می‌شد که در آنجا مردم زندگی و کار می‌کردند و با یکدیگر مراوده داشتند، و در اوقات فراغت با یکدیگر درباره دیگر امور ازجمله زندگی، اخلاق و سیاست بحث می‌کردند؛ آگورا -میدان شهر- محل چنین گفت‌وگوهایی بود. ارسطو ازجمله شهروندانی بود که در آگورا حضور پیدا می‌کرد و درباره شهر، سیاست و انواع حکومت‌ها و دولت‌‌شهرهای یونان گفت‌وگو می‌کرد.

چپ‌گرایی ناخواسته

 

نادر شهریوری (صدقی)

مفهوم شهر آن‌قدر که فلسفی و سیاسی است، تاریخی و جامعه‌شناسی نیست. ریشه‌های فلسفی و سیاسی مفهوم شهر به یونان باستان برمی‌گردد؛ از نظر یونانیان شهر به جایی گفته می‌شد که در آنجا مردم زندگی و کار می‌کردند و با یکدیگر مراوده داشتند، و در اوقات فراغت با یکدیگر درباره دیگر امور ازجمله زندگی، اخلاق و سیاست بحث می‌کردند؛ آگورا -میدان شهر- محل چنین گفت‌وگوهایی بود. ارسطو ازجمله شهروندانی بود که در آگورا حضور پیدا می‌کرد و درباره شهر، سیاست و انواع حکومت‌ها و دولت‌‌شهرهای یونان گفت‌وگو می‌کرد. به نظر ارسطو حکومت مبتنی بر حاکمیت یک فرد «مونارشی»، حکومت مبتنی بر حاکمیت گروهی از اشراف و نخبگان «آریستوکراسی» و حکومت مبتنی بر حاکمیت مردم «دموکراسی» نام داشت. این نوع حکومت‌ها هر یک محاسن و معایبی داشتند و شهروندان هر‌کدام به طرح نظرات خود می‌پرداختند؛ نظراتی که هم‌اکنون نیز می‌تواند محل بحث باشد و درباره‌اش به گفت‌وگو نشست. شهر فقط در دایره فلسفی-سیاسی باقی نمی‌ماند، بلکه شهرها هر ‌یک تاریخ خود را دارند؛ تاریخی که طی آن از دولت‌شهرهای کوچک یونانی به کلان‌شهرهای بزرگ بدل می‌شوند، تا به آن حد که انسان‌ها را در ساختارهای پیچیده خود هضم کرده و به کارگزار بدل می‌کنند. این جنبه از تاریخ شهر البته حکایت خود را دارد؛ حکایت‌هایی که هم‌زمان و همگام با رشد شهر منجر به ارائه نظرها و دیدگاه‌های جدیدتر می‌شود؛ حکایت‌هایی که رد‌پای آنها را می‌توان تنها در متن‌های ادبی جست‌وجو کرد.

«سقوط»، اثر کامو، رمانی است در ژانر شهری که وقایع آن در کافه‌ای در شهر آمستردام می‌گذرد. آمستردام همانند پاریس، پترزبورگ، لندن، پراگ و... شهری مطرح در آثار ادبی است، اما اینکه چرا کامو آمستردام را انتخاب کرده، مسئله‌ای تأمل‌برانگیز است. «سقوط» کامو حکایت سقوط مردی به نام «کلمانس» است که خود را به خاطر کاری که می‌توانست انجام دهد ولی انجام نمی‌دهد، مستحق عذاب و سرزنش می‌داند. ماجرای کلمانس به پاریس برمی‌گردد؛ شهری که کلمانس می‌توانست با جهش از روی پلی جان زنی را نجات دهد؛ زن جوانی که کلمانس هیچ‌گونه آشنایی قبلی با او نداشته است، اما کلمانس کاری انجام نمی‌دهد و مانع مرگ زن نمی‌شود. این اتفاق زندگی کلمانس را تحت تأثیر قرار می‌دهد و او از آن پس خود را سرزنش می‌کند که چرا مبادرت به کاری برای نجات زندگی یک زن نکرده است؛ سرزنشی که به عذاب دائمی منتهی می‌شود. بعد از آن، او که وکیلی مبرز است، به «مجرمی اخلاقی» بدل می‌شود و بعدها در کافه‌ای در شهر آمستردام ماجرای خود را برای مردی تعریف می‌کند که برایش حکم شنونده را دارد. درباره شهر آمستردام که کامو آن را برای رمان خود برگزیده، سخن‌های فراوانی گفته می‌شود. بسیاری دلیل انتخاب آمستردام را اتفاقا معذب‌بودن آن شهر می‌دانند و درباره‌اش می‌گویند که آن شهر مانند قهرمان داستانش کلمانس معذب است؛ زیرا آن شهر شاهد جنایات زیادی در کوران جنگ جهانی دوم بوده است. شهری غریب با کانال‌های طویل و دایره‌وار که کلمانس را به درکات جهنم در «کمدی الهی» دانته تشبیه کرده یا با اشاره به سابقه تجارت برده، آن را شهری زجرکشیده و غریب توصیف می‌کند. شهر در اثر کامو از منظر تاریخی نگریسته نمی‌شود. کامو به مقولاتی مانند روح تاریخی، تطور آن و... باور ندارد و در عوض، به انسان باور نشان می‌دهد و در انسان متوقف می‌ماند و از این نظر مانند یونانیان اومانیستی تمام‌عیار است. کامو اگرچه در زندگی کوتاه خود در کنار نیروهای چپ قرار داشت و مواضع سیاسی رادیکال اتخاذ می‌کرد، اما هیچ‌گاه عمیقا چپ‌گرا نبود، همچنان که هیچ‌گاه تمایلی به نیروهای راست نشان نداد. به نظر کامو مارکسیسم با پذیرش تاریخ و تبدیل آن به خدا خود را به یک ایدئولوژی بدل کرد، تا به آن حد که انسان را در روندهای تاریخی مستحیل می‌کرد. در‌حالی‌که از منظر کامو شرایط همواره نامشخص است و حل انسان در تاریخ اجتماعی اشتباهی جبران‌ناپذیر است که ابعاد متنوع و پیش‌بینی‌ناپذیر وجود آدمی را نادیده می‌گیرد.* البته کامو به اینکه انسان‌گرایی‌اش تا چه حد می‌تواند انتزاعی باشد، پاسخی مشخص نمی‌دهد. در اصل با هر پاسخ مشخصی مخالف است، اما ایده انسان‌گرایی خود را در ادبیات پی می‌گیرد. نمونه‌هایی از ابعاد وجودی نامشخص انسانی را می‌توانیم در شخصیت «مورسو» در داستان مشهور «بیگانه» مشاهده کنیم. مسئله تأمل‌برانگیز آن است که کنش این دو شخصیت ادبی -کلمانس و مورسو- می‌تواند در هر شرایطی انجام شود، زیرا نیروی اصلی در کامو تاریخ نیست بلکه انسان است؛ انسانی که تحت تأثیر انگیزه مشخصی نیست. هنگامی که مورسو در پاسخ به انگیزه‌اش برای قتلی که انجام داده، می‌گوید «تقصیر آفتاب بود»، به موضوعی ارجاع می‌دهد که ربطی به موضوع قتل مرد عرب به دست مورسو ندارد. «آفتاب» تنها بر ایهام موضوع اضافه می‌کند و مورسو را غیرقابل فهم‌تر و بیگانه‌تر نشان می‌دهد. این نوع ابهام و در حقیقت پراکنده‌گویی در کلمانس آشکارتر است، زیرا بی‌وقفه سخن می‌گوید و ابعاد ناهماهنگ وجودی خود را آشکار می‌کند: کلمانس به خدا باور ندارد اما خود را گناهکار می‌داند، جرمی انجام نداده ولی خود را مجرم می‌پندارد و از این بابت عذاب می‌کشد؛ عذاب او منشأ درونی دارد. ولی کلمانس سراغ منشأ نمی‌رود، او خود را پاسخ‌گو به اعمال خودش در گذشته می‌داند، اما اگر پرسیده شود پاسخ به کی، جوابی ندارد. حس بیمارگونه «خود‌مجرم‌انگاری» در کلمانس چنان است که او گذشته «جنایتکارانه» دیگرش را نیز به یاد می‌آورد و آن را با مخاطب در میان می‌گذارد تا تشفی خاطری پیدا کند. او به موضوع اسارتش در جنگ جهانی دوم در شمال آفریقا اشاره می‌کند که همراه با عده‌ای اسیر در اردوگاه مشغول توزیع آب می‌شود، اما کلمانس با خوردن سهم یکی از اسیران موجب مرگش می‌شود. کلمانس در بیان این‌گونه خاطرات اغراق می‌کند. اعتراف از نظر کامو نوعی اغراق است که اعتراف‌کننده برشی کوتاه از گذشته را چنان بزرگ می‌کند که همه ذهنش را تحت‌الشعاع قرار می‌دهد و در آن صورت خود را گناهکار به حساب می‌آورد. اما زندگی به نظر کامو گناهکار نیست، بلکه بی‌تفاوت است. اعترافات کلمانس به خاطر بی‌تفاوت‌بودن زندگی، گشایشی در کار او به وجود نمی‌آورد و او را به نقطه آغازین برنمی‌گرداند. او تأدیب نمی‌شود و بلافاصله می‌گوید در صورت «تکرار» باز کاری برای نجات زن انجام نمی‌دهد و همان کاری را می‌کند که کرده است. جالب آن است که مورسو نیز با وجود آنکه شخصیتی متفاوت دارد، در پاسخ به اینکه آیا از کار خود متأسف است، می‌گوید برای چنین چیزی احساس تأسف نمی‌کند: «من همیشه به چیزی مشغولم که امروز یا فردا می‌خواهد اتفاق بیفتد» و سپس به سیاق تقدیرگرایان می‌گوید: «همه‌ چیز بدون دخالت من رخ می‌داد، سرنوشتم را بدون اینکه از خودم نظری بخواهند تعیین می‌کردند».

«تکرار» ایده محوری کامو است. سیزیف کار عبث خود را تکرار می‌کند، همچنان که کلمانس و مورسو خود را تکرار می‌کنند. شورش کامو در حقیقت عصیانی است علیه تکرار، عصیانی که به نتیجه نمی‌رسد و اگر هم برسد، نیازمند شورشی دیگر است. انقلابی‌گری کامو در زمانه فاشیسم و بعد از آن، انقلابی‌گری وفادارانه به انقلاب نبود، بلکه شورش سیزیف‌وار علیه تکرار بود؛ چپ‌گرایی او ناخواسته بود. به نقطه شروع بازگردیم. مفهوم شهر از نظر کامو آن‌قدر که فلسفی و سیاسی است، تاریخی و جامعه‌شناختی نیست. به نظر کامو شهرهای جدید فرق چندانی با دولت‌شهرهای قدیم ندارند و تنها نوستالژی را در آدمی تقویت می‌کنند. نوستالژی میلی تحقق‌نیافته است که دائما تکرار می‌شود. کامو می‌گوید کشمکش بزرگ بین دولت‌شهرهای یونانی با شهرهای بزرگ کنونی، بین رؤیاهای آلمانی و سنت‌های مدیترانه‌ای است، بین خشونت کودکی ابدی و قدرت مردانه و در حقیقت بین تاریخ به‌مثابه آغاز و پایان با طبیعتی است که خود را تکرار می‌کند.

* اگر ابعاد وجود انسانی پیش‌بینی‌ناپذیر است، تا به آن حد که موقعیت او را کاملا روشن نمی‌کند، کامو نمونه آشکاری از انسان و پیچیدگی‌های روحی اوست که نمی‌توان آن را در قالبی معین محدود و درواقع سرکوب کرد.