تاریخ یا ادبیات؟
حافظه انسانی اگر ثبت شود، یا تاریخ میسازد یا ادبیات. مصاحبههای خانم الکسیویچ ترکیبی از هر دو اینهاست. او تاریخنگاری است که شنیدههایش را وارد ادبیات کرده و به زبان قابل درک برای عموم درآورده، نه زبان سختخوان مورخان تاریخ. شاید اگر این کتاب صرفا تاریخ میبود، تا این حد ماندگار نمیشد. حال این سؤال مطرح میشود که این تاریخ و واقعیتهایی که بعد از چندین دهه یادآوری میشوند، چقدر به حقیقت نزدیکاند؟
طاهره زنگویی
حافظه انسانی اگر ثبت شود، یا تاریخ میسازد یا ادبیات. مصاحبههای خانم الکسیویچ ترکیبی از هر دو اینهاست. او تاریخنگاری است که شنیدههایش را وارد ادبیات کرده و به زبان قابل درک برای عموم درآورده، نه زبان سختخوان مورخان تاریخ. شاید اگر این کتاب صرفا تاریخ میبود، تا این حد ماندگار نمیشد. حال این سؤال مطرح میشود که این تاریخ و واقعیتهایی که بعد از چندین دهه یادآوری میشوند، چقدر به حقیقت نزدیکاند؟ فاصله بین واقعیت و حقیقت چقدر مهم است؟ دوریس لسینگ در جستاری از کتاب «زندانهایی که برای زندگی انتخاب میکنیم» میگوید: «در زمان جنگ اولین قربانی، حقیقت است».
به نظر حقیقت میتواند قربانی احساساتگرایی شود و کودکان مهمترین گروهی هستند که احساسات را در ما بیدار میکنند. الکسیویچ با وجود انتخاب برهه کودکی بهعنوان موضوع مصاحبه، خاطراتی را انتخاب کرده که بهتآور هستند و این امتیاز بزرگ نوشتههای اوست و دراینبین بهتر است به آن روایاتی توجه کرد که وجه دیگری از واقعیت را نشانمان میدهند. مثلا پسرانی را دید که بعد از جنگ همچنان جنگبازی میکنند. نکند کودکان، جنگ را تصویر واقعی همان بازیای میدیدند که قبل از جنگ انجامش میدادند؟ و اگر اینطور نمیدیدند، چرا بعد از جنگ هم همان بازیها را ادامه میدادند؟ شاید آنها جنگ را واقعا بازی میدیدند؛ بازی هیجانانگیز نظامی. انگار جنگ برای یک کودک میتواند جالب هم باشد.
لسینگ در جستار «آنگاه که آیندگان به ما میاندیشند» میگوید: «حتی یک بار هم به این موضوع اشاره نشده که فکر جنگ برای عده زیادی از مردم هیجانانگیز است، و وقتی جنگی به پایان میرسد، شاید بگویند که بهترین دوره عمرشان بوده است. این موضوع ممکن است حتی درباره افرادی صدق کند که تجربههای وحشتناکی را در جنگ از سر گذراندهاند». شاید برای بعضی از این کودکان همینطور بوده و نوشتن از روایات متنوع، اجازه دیدن این بخش را هم به خواننده داده است. وقتی بخشهای مختلفی از واقعیت را میبینیم، سؤالات بیشتری در ذهنمان شکل میگیرد. برای مثال این سؤال که کسی که فکر جنگ برایش هیجانانگیز است، آیا همان احوالات گذشته را دارد یا حالش دگرگون شده است؟
اگر به مصاحبهها رجوع کنیم، پسری را میبینیم که کراوات سرخ و کتابهای شوروی را در کمدش نگه میدارد و مادر که میخوابد، آنها را بیرون میآورد؛ با اینکه میداند اگر آلمانیها پیدایش کنند، چه بلایی ممکن است بر سرش بیاورند. آیا اینگونه اعمال حماقتاند یا شجاعت؟ این احوالات جدید از کجا میآیند؟ دوریس لسینگ به این سؤال اینگونه پاسخ میدهد: «وقتی به جنگ جهانی دوم فکر میکنم، متوجه چیزی میشوم که آن موقع بعید بود به ذهنم برسد. آنهم این بود که همه دیوانه باشند. حتی کسانی که مستقیما در میدان جنگ نبودند. من از قابلیتهای کشتن و نابودکردن که بخشی از آموزش سربازان است، حرف نمیزنم، منظورم یکجور حالوهواست؛ سمی نامرئی که همه جا منتشر میشود».
البته دیوانگی کودکان فقط ناشی از جنگ نیست و آنها خواسته یا ناخواسته دنیای متفاوتتری از ردههای سنی دیگر دارند که این دنیای متفاوت نیز بهخوبی در این مصاحبهها نمود پیدا کرده؛ دنیایی که در آن بمب خودی، آدم نمیکشد. خوبی دیگر انتخاب دنیای کودکانه این است که کودکان حق بروز احساسات متضاد بیشتری را به خود میدهند و خودسانسوری کمتری دارند. با وجود همه روایتهای بکری که از واقعیات و جزئیات خاص آن میخوانیم، به اندازه تمام آدمهایی که کودکی جنگزدهای داشتهاند و با آنها مصاحبه نشده، احتمالا روایات جدید و گوشههای کشفنشده خواهیم یافت. بهراستی حقیقت آنقدر وجوه زیادی دارد که شاید نیاز به مصاحبه و نوشتن چندباره از این موضوع برای دیدن دیگر ابعاد داشته باشیم. مگر کار ادبیات چیزی است جز نشاندادن وجوه جدیدی از واقعیت و به فکر واداشتن مخاطب. کاری که الکسیویچ به بهترین نحو انجام داده است.