مارتین لوتر کینگ و نامهای از زندان
مارتین لوتر کینگ در پیشگفتار کتاب «چرا نمیتوانیم منتظر بمانیم؟»، که اخیرا با ترجمه عبدالکریم حسینزاده در نشر نو منتشر شده، پیش از آنکه به سراغ دلایل تاریخی و اجتماعی انقلاب سال 1963 سیاهپوستان برود، با ارائه دو تصویر از زندگی روزمره آنها، ضرورت انقلاب ضدتبعیض را به زبانی ساده نشان داده است. تصویر نخستی که او ارائه داده مربوط به پسری جوان است


پیام حیدرقزوینی: مارتین لوتر کینگ در پیشگفتار کتاب «چرا نمیتوانیم منتظر بمانیم؟»، که اخیرا با ترجمه عبدالکریم حسینزاده در نشر نو منتشر شده، پیش از آنکه به سراغ دلایل تاریخی و اجتماعی انقلاب سال 1963 سیاهپوستان برود، با ارائه دو تصویر از زندگی روزمره آنها، ضرورت انقلاب ضدتبعیض را به زبانی ساده نشان داده است. تصویر نخستی که او ارائه داده مربوط به پسری جوان است. پسر جوان سیاهپوستی در هارلم که روی پلکان پوسیده آپارتمانی نشسته در حالی که بوی تعفن زبالهها در فضا پیچیده است. الکلیها و معتادان و بیکاران «اشباح سیاه» دنیای هر روز این پسر جوان هستند. او به مدرسهای میرود که دانشآموزانش همگی سیاهپوست و تعداد کمی از پورتوریکوییها هستند. پدر این پسر جوان نیز یکی از بیکاران این منطقه است. مادرش هم نظافتچی تماموقت خانواهای در لانگآیلند است.
در تصویر دوم، دختر جوان سیاهپوستی را در بیرمنگام میبینیم که روی پلههای خانه چوبی قدیمی نشسته است. خانهای که به آلونک شبیه است و به قدری فرسوده و کهنه است که انگار لحظهای دیگر فرومیریزد. بچههای کوچک برهنه در اطراف خانه در کوچه میلولند و دختر جوان باید نقش مادرشان را بازی کند. مادر دختر به تازگی در تصادفی رانندگی درگذشته و شاهدان میگویند اگر آمبولانس اینقدر دیر نیامده بود و او زودتر به بیمارستان سیاهپوستان میرسید زنده میماند. در پی این اتفاق دختر جوان دیگر نمیتواند به مدرسه برود. پدر او دربان یکی از فروشگاههای مرکزی شهر است. او همیشه دربان میماند و امکان پیشرفتی ندارد چون سیاهپوست است. مارتین لوتر کینگ پس از ارائه این دو تصویر پرسشهای مشترک این دو دختر و پسر جوان را که فرسنگها از هم فاصله دارند مطرح میکند: «چرا سیاهها همیشه باید در بدبختی و فلاکت باشند؟ در گذشتههای دور، آیا نیاکانشان خسارتی فاجعهبار به ملت وارد کرده بودند که نژاد سیاه گرفتار طلسم مجازات شده است؟ آیا آنها در وظیفه میهندوستیشان قصور کرده بودند، به کشورشان خیانت کرده بودند، حقوق حقه ملی خود را نخواسته بودند؟ آیا از دفاع از سرزمینشان در برابر دشمن امتناع کرده بودند؟».
تمام تلاش تاریخ و روایت رسمی مبتنی بر جعل واقعیت و پنهانکردن بخشهایی از آن بوده است. آمریکا بر اساس رنجها و ستمهای سیاهان بنا شد اما در تاریخ رسمی به نقش سیاهان هیچ اشارهای نمیشد. سالها پیش از اینکه این پسر و دختر در وضعیتی که شرحش رفت گرفتار شوند، بردهداری با مبارزهای طولانی از بین رفته بود و در واقع جنگ بردهداری به پایان رسیده بود اما صلحی هم برقرار نشده بود و برابری به دست نیامده بود. برابری نیاز به انقلابی دیگر داشت که صد سال بعد از آن جنگ از راه میرسید. در تابستان 1963 و در بستری طولانی از تحقیرها و تبعیضها و ستمها، آزادی و برابری مردم تحت ستم را فرامیخوانند: «پسر جوان ساکن هارلم بلند شد. دختر جوان بیرمنگامی از جا برخاست. با اینکه فرسنگها از هم فاصله داشتند، هر دو شانههایشان را صاف کردند و نگاهشان را به آسمان دوختند. از فرسنگها فاصله دست یکدیگر را گرفتند و قدمی محکم به جلو برداشتند. این قدمی بود که ثروتمندترین و قدرتمندترین کشور را تا اعماق ریشههایش به لرزه درآورد». لوتر کینگ میگوید این داستان آن دختر و پسر جوان و داستان ماست که چرا نمیتوانیم منتظر بمانیم. او پس از این تلاش میکند تا ریشههای شکلگیری انقلاب سیاهان در سال 1963 را بررسی کند و نشان دهد که انقلاب اگرچه یکباره رخ داده اما ریشههای قدیمی داشته است. یکی از بخشهای قابل توجه این کتاب، نامهای است که مارتین لوتر کینگ در 16 آوریل 1963 از زندان بیرمنگام نوشته است. این نامه در واقع پاسخی است که او به اعلامیه انتشاریافته از سوی هشت روحانی همکارش نوشته است. نامه از حاشیهنویسی روزنامهای آغاز میشود که وقتی او در زندان بوده اعلامیه در آن منتشر شده بود.
در واقع لوتر کینگ اعلامیه را در روزنامه میخواند و در حاشیه همان روزنامه شروع به نوشتن میکند و سپس در کاغذهایی که یک زندانی سیاهپوست مورد اعتماد در اختیارش قرار میدهد نامهاش را ادامه میدهد. محتوای نامهای که لوتر کینگ از زندان نوشته حائز اهمیت و قابل توجه است. اما این نامه اهمیتی دیگر هم دارد و آن اینکه لوتر کینگ در زندان هم دست از مبارزه علیه تبعیض برنداشته و درواقع مبارزه را به داخل زندان هم کشانده و تلاش میکند از آنجا اثر خود را بر سیر حوادث بیرون بگذارد. او در این نامه، تلاش میکند پاسخ دهد که چرا خواستههایشان را از طریق مذاکره پی نگرفتهاند و روی به اقدام عملی یعنی تحصن و راهپیمایی آوردهاند. آنچه لوتر کینگ در نامهاش مطرح کرده، اگرچه در همان زمینه اجتماعی و تاریخی قابل بررسی است، اما نکاتی دارد که هنوز هم قابل توجهاند. او در بخشی از نامهاش نوشته: «تجربه دردناک ما به ما فهماند که ظالم هیچگاه به اختیار خود آزادی نمیبخشد؛ این مظلوم است که باید حق خود را بستاند. بیپرده بگویم، هنوز در هیچ مبارزهِ اقدامِ عملیای شرکت نکردهام که در نظر کسانی که خود در عذاب از بیماریِ تفکیک نبودهاند بهنگام تلقی شده باشد. سالهاست که عبارت صبر کنید! را میشنوم. پژواک این عبارت به گوش سیاهان سخت آشناست. این صبر کنید همواره به معنی هرگز بوده است. همسو با یکی از قاضیان اسم و رسمدارمان، ما نیز باید به این نکته برسیم که تأخیر بیش از حد در اجرای عدالت یعنی دریغ عدالت».
لوتر کینگ در بخشی دیگر از نامهاش، به موضوع قانون میپردازد و از دو نوع قانون عادلانه و ناعادلانه صحبت میکند. او از قانون اقلیت میگوید که بر اکثریت سیاهان تحمیل میشود و بعد مثالی میزند که روشنتر و صریحتر است: «هیچگاه فراموش نخواهیم کرد که هر آنچه آدولف هیتلر در آلمان انجام داد قانونی و هر آنچه مبارزان آزادی مجار در مجارستان انجام دادند غیرقانونی بود. در آلمانِ هیتلر، کمککردن و یاریرساندن به یک یهودی غیرقانونی بود. با این همه، مطمئنم اگر آن زمان در آلمان زندگی میکردم، به برادران یهودی خود کمک میرساندم و از آنها دلجویی میکردم». او میگوید که در روند مبارزاتش با این واقعیت مواجه شده که کسانی که در برابر آزادی سیاهان و مبارزات آنها سنگاندازی میکنند نه شهروندان سفیدپوست یا گروههای تندرو سفیدپوست، بلکه از قضا سفیدهای میانهرو هستند. میانهروهای سفیدپوستی که بیشتر سرسپرده نظماند تا عدالت، «همانها که صلح کاذب را که به معنی نبود تنش است به صلح راستین که به معنی وجود عدالت است ترجیح میدهند؛ آنها که همواره میگویند: با آرمانی که در پیاش هستید موافقیم، اما با روش اقدام عملیتان موافق نیستم؛ آنها با منشی پدرسالارانه معتقدند که میتوانند زمان آزادی انسان دیگری را مشخص کنند؛ با تصویری افسانهای از زمان زندگی میکنند و همواره به سیاهان سفارش میکنند منتظر زمانی مناسبتر بمانند. بدفهمی افرادی که حسن نیت دارند ناامیدکنندهتر از نافهمی افرادی است که نیت پلید دارند. پذیرش نیمبند گیجکننده از رویگردانی تند و تیز است».
مارتین لوتر کینگ در این کتابش، روایتی از جنبش ضدتبعیض و عدالتخواهانه سیاهان به دست داده و نشان داده که چرا سیاهان نمیتوانستند منتظر ناجی باشند و خودشان باید دست به عمل میزدند.