پنجره باز
«گرگهای سرنوگراتس» عنوان مجموعهداستانی است از هکتور هیو مونرو یا آنطورکه مشهور است، ساکی، که با انتخاب و ترجمه روبرت صافاریان در نشر نو منتشر شده است. آنطورکه صافاریان در مقدمهاش نوشته، ساکی از استادان داستان کوتاه در ادبیات انگلیسی است که در ایران کموبیش ناشناخته مانده است.
شرق: «گرگهای سرنوگراتس» عنوان مجموعهداستانی است از هکتور هیو مونرو یا آنطورکه مشهور است، ساکی، که با انتخاب و ترجمه روبرت صافاریان در نشر نو منتشر شده است. آنطورکه صافاریان در مقدمهاش نوشته، ساکی از استادان داستان کوتاه در ادبیات انگلیسی است که در ایران کموبیش ناشناخته مانده است. او که داستانهایش را در اوایل قرن بیستم مینوشت در آثارش دنیایی را ترسیم میکند که «بسیار خودویژه و جذاب» است. صافاریان میگوید که نگرش ساکی به مسائلی چون تربیت کودکان، جذابیت ادبیات عامهپسند و فولکلور و مقایسه زندگی بدون اخلاق و طبیعی جانوران با زندگی و اندیشههای نیکوکارانه طبقه متوسط، که در قالب داستانهایی بسیار کوتاه فشرده شدهاند همچنان قابل بحثاند. او همچنین میگوید که ساختار دقیق داستانها و زبان طنزآمیزی که پارودی زبان پر از تعارف و عاری از صراحت طبقات متوسط است، ارزش ادبی کارهای او را دوچندان میکند. داستانهایی که در این مجموعه گرد آمدهاند از بهترینهای داستانهای ساکی به شمار میروند و مترجم کوشیده با انتخاب این داستانها و انتشارشان در یک مجموعه جنبههای مختلف نگرش و کار ساکی را به مخاطب فارسیزبان نشان دهد. اما نام اصلی نویسنده، هکتور هیو مونرو است و او از آن دست نویسندگانی است که زندگیاش تأثیر مستقیمی بر داستانهایش داشته است. مترجم به این دلیل و همچنین از این بابت که شناخت چندانی از نویسنده در ایران وجود ندارد در یادداشتش به گونهای مختصر زندگی ساکی را شرح داده است. هکتور هیو مونرو در سال 1870 در برمه متولد شد. پدرش رئیس پلیس برمه بود و سه فرزند داشت که هکتور کوچکترینشان بود. او خیلی زود مادرش را از دست داد و پدرش او و دو فرزند دیگرش را نزد خواهران و مادرش فرستاد که در روستایی در نورت دون انگلستان زندگی میکردند. از اینرو این سه بیشتر دوران کودکیشان را در کنار عمهها و مادربزرگشان سپری کردند در حالی که پدرشان در هندوستان در مأموریت بود. صافاریان نوشته که بخشی از شخصیتهای قصههای ساکی، از جمله زن داستان اِسِردنی واشتار، بر اساس شخصیت همین عمهها پرداخته شدهاند. داستانی که اینگونه آغاز میشود: «کنرادین ده سال داشت و پزشک خانواده گفته بود که پسرک بیش از پنج سال دیگر زنده نخواهد ماند. پزشکی که اینطور تشخیص داده بود، آدم نازکنارنجی ضعیفی بود که در حوزه طبابت حرفش را خیلی جدی نمیگرفتند، اما نظر او مورد تأیید خانم دو روپ قرار گرفته بود، کسی که در همه موارد دیگران ناچار بودند حرفش را به شدت جدی بگیرند. خانم دو روپ عموزاده و سرپرست کنرادین بود و در چشم او آن سهپنجم دنیا را نمایندگی میکرد که ضروری، نامطبوع و واقعی بود؛ دوپنجم دیگر، که در تضاد دائم با این بخشها قرار داشت، در خودش و تخیلاتش خلاصه میشد. این روزها کنرادین فکر میکرد سرانجام به فشار سلطهگر چیزهای کسالتبار و ضروری- مانند بیماری، محدودیتهای تیمارداری و یکنواختی بیانتها- سر تسلیم فرود میآورد. بدون تخیلاتش که به سبب تنهاییاش غنی و انبوه بودند، مدتها پیش از پا درآمده بود». هکتور شانزده ساله بود که پدرش بازنشسته شد و به انگلستان برگشت تا در کنار فرزندانش زندگی کند. در این دوران بود که هکتور این فرصت را پیدا کرد که کنار خانوادهاش به کشورهای مختلف اروپایی سفر کند. هکتور 23ساله که شد به برمه رفت و اگرچه در آنجا گرفتار بیماری شد اما این فرصت را پیدا کرد که با گونههای مختلف حیوانات آنجا آشنا شود. او در آنجا مدتی از یک بچه ببر نگهداری کرد. بیماری مالاریا مجبورش کرد که به انگلستان برگردد. پس از مداوا به لندن رفت و به نوشتن طنز سیاسی در یک نشریه پرداخت. فعالیت او در نشریات مختلف سبب شد تا او به عنوان خبرنگار به جاهای مختلف برود و رد این تجربهها در داستانهایش دیده میشود. با شروع جنگ جهانی اول ساکی به ارتش انگلستان پیوست و تا 13 نوامبر 1916 که با گلوله تکتیراندازی از پا درآمد، در جبهههای فرانسه میجنگید. ساکی به جز داستان کوتاه، رمان و نمایشنامه هم نوشته اما عمده شهرت او به دلیل همین قصههای کوتاه طنزآمیزش است. داستانهایی که «طنزی ظریف، مبادی ادب و گزنده» دارند. صافاریان در بخشی دیگر از مقدمه کتاب درباره ویژگیهای داستانهای ساکی نوشته: «داستانهای ساکی عموما شکلی متعارف و سنتی دارند، اما واژگونیهای اخلاقیشان آنها را برجسته میکند؛ انتقامکشی از آدمهای متظاهر و خرفت، شوخیهای عملی و اتفاقات فراطبیعی». در بخشی از داستان اول کتاب با عنوان «گابریل-ارنست» میخوانیم: «در مسیر ایستگاه در کالکسه، کانینگهام، دوست هنرمند ونچیل گفت: در جنگلهای شما یک جانور درنده هست. این تنها جملهای بود که او در همه راه به زبان آورد، اما چون ونچیل بیوقفه حرف زد، سکوت همسفرش خیلی به چشم نیامد. ونچیل گفت: شاید روباهی باشد که راهش را گم کرده یا یکی دو راسوی محلی باشند. گمان نکنم پای چیز گندهتری وسط باشد. مرد هنرمند چیزی نگفت. چند دقیقه بعد، وقتی روی سکوی قطار ایستاده بودند، ونچیل گفت: منظورت از یک جانور درنده چه بود؟ کانینگهام گفت: هیچی. امان از دست فکر و خیالهای من. این هم قطار!».
«هیلری پانتم: منتخب مقالههای فلسفی» عنوان کتابی است که با تدوین کاوه لاجوردی در نشر نو منتشر شده است. بخش عمده این کتاب شامل ترجمه فارسی ده مقاله هیلری پانتم است که در بازه سالهای 1960 تا 1990 نوشته شدهاند. لاجوردی نوشته که تعدادی از مقالههای این کتاب با هر معیار معقولی در شمار مقالههای کلاسیک فلسفهاند. مقالههای این کتاب موضوعات متنوعی دارند و به چند حوزه مربوطاند: فلسفه ذهن، فلسفه زبان، فلسفه علم، فلسفه ریاضیات و مابعدالطبیعه. این کتاب شامل ده مقاله است که در چند بخش دستهبندی شدهاند: چهار مقاله در بخش فلسفه زبان، چهار مقاله در بخش فلسفه علم، دو مقاله و یک نقد کتاب در بخش فلسفه ذهن. آنطورکه در توضیحات کتاب آمده، هیلری پانتم در 1926 در آمریکا متولد شد. اما سالها در فرانسه زندگی کرد و در واقع کودکیاش را در آنجا گذراند و این به خاطر کار پدرش در ترجمه آثاری از فرانسوا رابله بود. پانتم در سال 1951 در دانشکده فلسفه دانشگاه کالیفرنیا در لسآنجلس رساله دکتریاش را زیر نظر هانس رایشنباخ تمام کرد و بعد از چند سال تحقیق و تدریس در پرینستن و جاهای دیگر، از 1956 در دانشگاه هاروارد بود. پانتم پرنویس بود و از سال 2014 وبلاگ هم مینوشت. او در 2016 درگذشت و نوشتههای زیادی امروز از او در دست است. مقالههایی که در این کتاب گرد آمدهاند، توسط شش مترجم به فارسی برگردانده شدهاند. تدوینگر کتاب در بخشی از یادداشتش درباره جایگاه پانتم نوشته: «پانتم از مهمترین فیلسوفان سنت تحلیلی در قرن بیستم است و آثاری از او -از جمله بعضی نوشتههایی که ترجمهشان در این مجلد آمده است- جریانساز بوده است، و به واسطه سلوک فلسفیاش شهرتی دارد به خودسنجشگری و تغییردادن نظرهای فلسفیاش. در متنی متأخر، پانتم دوازده فیلسوف معاصری را که شخصا میشناخته و بر او تأثیرگذار بودهاند به این ترتیب فهرست کرده و درباره هریک توضیحی داده است: مورتن وایت، کواین، رایشنباخ، کارنپ، پال زیف، جان آستین، ریچارد بوید، جیمز کوننت، دامت، رورتی، جان مکداول، استنلی کول». او همچنین نوشته که خواندن این مقالهها خواننده را به قلب بعضی از مهمترین مباحث سنت انگلیسی-آمریکایی فلسفه در نیمه دوم قرن بیستم میبرد. لاجوردی همچنین درباره انتخاب مقالهها هم این توضیح را داده که انتخاب تا حدی وابسته به سلیقه و پیشینه انتخابکننده است. به باور او، پانتم بعد از 1990 گرچه البته فیلسوف برجستهای است اما در طراز پانتمِ دهههای شصت و هفتاد و هشتاد قرن بیستم نیست: «گمان میکنم که مناقشه زیادی در این رأی نباشد که، دستکم در دویست سال اخیر، در علم و فلسفه و هنر، نوعا اعاظم هر حوزه مهمترین آثارشان را در جوانی و میانسالی آفریدهاند. از کلیگویی که بگذریم، مشورت با متخصصانِ فلسفه اخلاق این داوری اولیهام را تأیید کرد که نوشتههای او در فلسفه زبان و فلسفه علم و فلسفه ذهن تأثیرگذار نبودهاند». بهرام اسدیان، یاسر پوراسماعیل، نوید رشیدیان، حامد قدیری، کاوه لاجوردی، موسی محمدیان مترجمان مقالههای این کتاب هستند. در بخشی از مقاله اول کتاب با عنوان «معنا و ارجاع» میخوانیم: «این آموزه سنتی که انگاره معنا واجد ابهام مصداق/ مضمون است، با همه ناروشنیاش، نتایج نوعی خاصی دارد. این آموزه که معنای هر اصطلاح یک مفهوم است حامل این استلزام بوده است که معانی هویاتی ذهنیاند. اما فرگه بر ضد این روانشناسیگری طغیان کرد. او که احساس میکرد معانی جزء مایملک عمومیاند -احساس میکرد که معنای واحد را اشخاص متعدد و اشخاص در زمانهای متفاوت میتوانند به چنگ آورند -مفهومها را (و لذا مضمونها یا معناها را) با هویاتی انتزاعی یکی گرفت و نه با هویاتی ذهنی. اما به چنگ آوردن این هویات ذهنی همچنان یک کنش روانشناختی فردی بود. هیچیک از این فیلسوفان تردید نداشتند که فهم یک واژه (دانستن مضمونش) صرفا بودن در یک وضعیت روانشناختی خاص است (کمابیش به همان نحو که دانستن اینکه عددها را چطور در ذهنمان تجزیه کنیم صرفا بودن در یک وضعیت روانشناختی بسیار پیچیده است). ثانیا مثال نخنمای دو اصطلاح حیوان کلیهدار و حیوان قلبدار این را نشان میدهد که دو اصطلاح میتوانند مصداق واحد داشته باشند ولی با این حال در مضمون تفاوت داشته باشند...».