|

نگاهی به کتاب «فراسوی سرمایه:

بحران ساختاری نظام سرمایه» بى‌مسئولیتى سرمایه

بى‌کارى گسترده، وام‌هاى کمرشکن کشورهاى «جهان سوم»، تخریب تدریجى و بى‌وقفه‌ محیط‌ زیست و نابودى زندگی میلیون‌ها انسان‌ در اثر فقر خبر از چالش‌های شدید اقتصادی در سطح جهانی می‌دهد و به همین جهت است که ایستوان مزاروش،‌ فیلسوف مجارستانى‌تبار و استاد دانشگاه ساسکس در انگلستان، در مقدمه‌ای بر چاپ فارسى کتاب «فراسوی سرمایه» از بحران ساختارى عمیق نظام سرمایه می‌گوید و البته شیوه مقابله با بحران را مستلزم تغییراتى کاملا ریشه‌اى در شیوه‌ کنترل متابولیسم اجتماعى می‌داند.

بحران ساختاری نظام سرمایه» بى‌مسئولیتى سرمایه

بى‌کارى گسترده، وام‌هاى کمرشکن کشورهاى «جهان سوم»، تخریب تدریجى و بى‌وقفه‌ محیط‌ زیست و نابودى زندگی میلیون‌ها انسان‌ در اثر فقر خبر از چالش‌های شدید اقتصادی در سطح جهانی می‌دهد و به همین جهت است که ایستوان مزاروش،‌ فیلسوف مجارستانى‌تبار و استاد دانشگاه ساسکس در انگلستان، در مقدمه‌ای بر چاپ فارسى کتاب «فراسوی سرمایه» از بحران ساختارى عمیق نظام سرمایه می‌گوید و البته شیوه مقابله با بحران را مستلزم تغییراتى کاملا ریشه‌اى در شیوه‌ کنترل متابولیسم اجتماعى می‌داند.

 

مزاروش با یادآوری سطرهایی درخشان از «گروندریسه» اثر کارل مارکس معتقد است: در عهد باستان ایجاد ثروت هدف تولید نیست. مسئله‌ اصلى همیشه آن است که با چه نوع شیوه‌ مالکیتی مى‌توان بهترین نوع شهروندان را به وجود آورد. ثروت به‌عنوان چیزى به‌خودى‌خود مهم تنها در میان معدودى تاجرپیشه که انحصار دادوستد را در دست دارند و در گوشه‌وکنار دنیاى باستان زندگى مى‌کنند، مطرح است؛ از این‌رو طرز تفکر کهن که انسان را هدف اصلى تولید مى‌داند، والاتر از اندیشه‌ دنیاى مدرن است که در آن هدف اصلى انسان تولید‌ و هدف از تولید ایجاد ثروت است. مزاروش خاطرنشان می‌کند‌ وجه برجسته و غالب نظام سرمایه‌دارى از ابتداى شکل‌گیرى‌اش، تبعیت کامل نیازهاى انسانى از بازتولید ارزش مبادله به‌منظور تحقق هرچه گسترده‌تر سرمایه بوده است.

 

و براى آنکه تولید ثروت هدف انسان شود، مى‌بایست ارزش مبادله از ارزش مصرف جدا شده و بر آن برترى یابد. در واقع این خصیصه از آن جهت یکی از رازهاى اصلى موفقیت پویاى سرمایه بود که محدودیت‌هاى نیازها دیگر مانعى در مسیر گسترش آن به وجود نمى‌آورد. زیرا سمت‌گیرى سرمایه در جهت تولید و بازتولید هرچه کلان‌تر ارزش مبادله بود و بنابراین مى‌توانست تا حد زیادى از میزان تقاضاى موجود پیشى گیرد و همچون محرک قدرتمندى تقاضاهاى بیشترى را به وجود آورد. مزاروش تأکید دارد‌ سمت‌گیرى اشکال پیشین تبادل تولیدى، چه میان خود انسان‌ها و چه میان انسان و طبیعت، در جهت تولید براى مصرف و خصلت تعیین‌کننده‌ درونى‌شان تا حد زیادى خودکفایی بود. این ویژگى‌ها آنها را در برابر قواعد و اصول بازتولید کاملا متفاوت سرمایه که از پیش ‌درون این شیوه‌هاى تولید کهن عمل می‌کرد، گرچه در مقیاسى ناچیز، بسیار شکننده مى‌ساخت.

 

زیرا هیچ‌یک از اجزاى نظام پویا در حال توسعه‌ سرمایه نه نیاز به محدود‌کردن خود به قیود ساختارى خودکفایی داشت و نه به‌راستى قادر بود خود را به این قیود مقید سازد. سرمایه به‌مثابه یک نظام کنترل متابولیسم اجتماعى، با عدم‌توجه به نیازهاى انسانىِ ارزش‌هاى مصرف یعنى ارزش‌هایى که از نظر کمی غیر قابل سنجش‌اند و تحمیل قواعد فتیشیستى ارزش مبادله، که نه‌تنها از نظر کمی قابل سنجش هستند بلکه به‌طور نامحدودى گسترش مى‌یابند، توانست بر نظام‌هاى پیش از خود پیروز شده و پدیدار گردد. و بدین‌سان، شکل تاریخی ویژه‌ نظام سرمایه یعنى نوع سرمایه‌دارى بورژوایى پا به عرصه وجود گذاشت. مزاروش باور دارد در حالى که سرمایه در پیکربندى تولیدى‌اش گرایش به ادغام و آمیختگى جهانى دارد، تشکیل سرنوشت‌ساز «کل سرمایه‌ اجتماعى» یا «سرمایه‌ جهانى» تا به امروز فاقد شکل‌بندىِ دولتىِ مناسب خود بوده و نبود «دولتى براى نظام سرمایه»، نشان‌دهنده‌ ناتوانى سرمایه در تحقق منطق عینى خصیصه‌ محدودیت‌ناپذیر خود به هدف غایى آن است.

 

چنین وضعیتى است که تمام انتظارات پرشور «جهانى‌شدن» را زیر سایه‌اى از ابهام برده و در معرض شکستى دردناک قرار مى‌دهد؛ بدون آنکه خود مسئله یعنى لزوم آمیختگىِ حقیقى و جهانى تولید بشر را حل کند؛ مسئله‌اى که تنها راه‌حل سوسیالیستى پاسخ‌گوى آن است. مزاروش بر آن است که نمى‌توان روابط طبیعى و اولیه‌ عصر کهن را در مراحل پیشرفته‌تر تکامل اجتماعى از نو برقرار کرد؛ تمامى نظام نیازهاى انسانى همراه با شرایط ارضاى آنها در جریان دگرگونى‌هاى تاریخى به‌طور ریشه‌اى تغییر یافته، و در حالی که «وحدت انسان زنده و فعال با شرایط طبیعى و غیرارگانیک در جهت تبادل متابولیک او با طبیعت» چالشى واقعى گشته، تحقق آن فقط در پیشرفته‌ترین سطح تبادل سازنده با طبیعت و در دو بُعد آن قابل تصور است. این وحدت هم باید طبیعت «بیرون از خود» را در بر گیرد که در مقابل هستى طبیعى آدمى قرار گرفته، و هم طبیعت «درونى» یعنى طبیعتِ تاریخى و در حال تکامل «انسان» را شامل شود.

 

این امر به معناى بازسازى متفاوت کیفی و پیشرفته‌ وحدت میان شرایط ارگانیک و غیرارگانیک وجود انسان است که مدت‌هاست از میان رفته. این بازسازى، چالشى تکنولوژیک نیست بلکه چالشى اجتماعى در بالاترین حد ممکن و حاکی از تسلط آگاهانه و تنظیم همه‌جانبه و ثمربخش شرایط در جهت تعامل خلاق میان انسان‌هاست. چنین فرایندى در شرایطى پدیدار مى‌شود که بازتولید اجتماعى دیگر زیر فشار کمبود قرار ندارد. تحت چنین شرایطى «تسلط» شکننده انسان بر طبیعت دیگر صرفا به‌ سود اقلیت حاکم و به‌ قیمت تسلیم‌شدن اکثر انسان‌ها به خواست‌هاى بیگانه‌ تولید کالایی نیز نخواهد بود. هر تغییر پایدار از نظر تاریخى باید آشکارا تغییرى دوران‌ساز باشد؛ تغییرى که وظیفه‌ خود را گذار به فراسوى خود سرمایه، به‌مثابه یک شیوه‌ کنترل متابولیسم اجتماعى قرار مى‌دهد. چنین اقدامى اهمیتى به‌مراتب بیشتر از جایگزینى نظام فئودالى با سرمایه‌ دارد.

 

زیرا برخلاف گذشته فرا‌رفتن از سرمایه بدون محو بنیادى تابعیت ساختارى و سلسله‌مراتبى کار از هر نوع نیروى کنترل‌کننده‌ بیگانه و فقط با دگرگونى شکل ویژه‌ تاریخى تصاحب کار اضافى، غیرممکن است. در اندیشه مزاروش، آن نظام بازتولید اجتماعى که نتواند پیامدهاى حرکت خود را جز با تنگ‌نظرانه‌ترین مقیاس‌ها و در کوتاه‌ترین معیار زمانى در نظر گیرد، فقط مى‌تواند به‌مثابه نظامى بى‌مسئولیت توصیف شود. تحمیل انضباط بیرونى بر تولیدکنندگان براى تحقق اهداف خودگسترى نظام، حتى اگر بتواند اهداف پیش‌بینى‌شده را تضمین کند، فقط مى‌تواند اوضاع را وخیم‌تر از گذشته سازد. چنین انضباطى فقط نیروى کار را به‌رغم تمامى پى‌آمدهایش به حرکت درنمى‌آورد بلکه امکان بازبینى آگاهانه و نقادانه‌ اهداف آمرانه‌ نظام را از میان مى‌برد و مانع ارزیابى مستمر و نتیجه‌گیرى مطلوب از آنها در مقیاس جهانى و در چارچوب افق درازمدت مى‌شود.

 

از این‌رو، آن نوع نظم متابولیک اجتماعى که فرایندهاى بازتولیدى خود را بر چنین پایه‌اى تنظیم می‌کند، نه‌تنها غیرمسئول بلکه در درازمدت به‌غایت خطرناک خواهد بود. رفع این بى‌مسئولیتى نهادى که ملازم مقتضیات خصمانه و ساختارى نظام سرمایه است، صرفا با تغییر ساختار امکان‌پذیر است و این تحول فقط از طریق ارائه‌ مثبت و مفید بدیل سوسیالیستى در برابر تمامیت سرمایه به‌مثابه یک نظام ارگانیک ممکن است: بدون برقرارى یک فرایند تصمیم‌گیرى در نهادى دموکراتیک که به‌نوبه‌ خود بدون یک فرایند برنامه‌ریزى اصیل تصورناپذیر است، نمى‌توان بر نظام ستیزه‌گر و نهادینه‌ بى‌مسئولیت موجود فائق آمد. ما باید دوباره رابطه‌ دیالکتیکی اجتناب‌ناپذیر میان تولید و کنترل، تولید و توزیع و تولید و گردش سرمایه را که دیالکتیک تولید و مصرف را نیز در بر مى‌گیرد، یادآور شویم... دستیابى به اهداف سوسیالیستى بدون گذار به فراسوى سرمایه، یعنى بدون تجدید ساختار کل مناسبات بازتولیدى موجود تصورناپذیر است.