|

گفت‌وگو با نصرت‌الله مسلمیان به بهانه نمایش آثارش در گالری هور

نقاشی نقــاش را شکست می‌دهد

نصرت‌الله مسلمیان، متولد ۲۷ آبان ۱۳۳۰ شهر سلماس است. او را هنرمند نوگرای معاصر معرفی می‌کنند، اما چون هنر و هنرمند قابلیت برچسب و طبقه‌بندی ندارد، بهتر است بگوییم مسلمیان نقاش است. آثار او در نمایشگاه‌های زیادی ازجمله برن، لندن، ژنو و موزه مریدین نیویورک به نمایش گذاشته شده‌ است. از افتخارات او جایزه اول بی‌ینال نقاشی پکن ۲۰۰۳ در سال ۱۳۸۲ و جایزه اول نمایشگاه نخستین دوسالانه بین‌المللی نقاشی جهان اسلام در سال ۱۳۷۹ است. مسلمیان عضو هیئت مؤسس و هیئت‌مدیره انجمن هنرمندان نقاش ایران هم بوده‌ است.

نقاشی نقــاش را  شکست می‌دهد

فاروق مظلومی: نصرت‌الله مسلمیان، متولد ۲۷ آبان ۱۳۳۰ شهر سلماس است. او را هنرمند نوگرای معاصر معرفی می‌کنند، اما چون هنر و هنرمند قابلیت برچسب و طبقه‌بندی ندارد، بهتر است بگوییم مسلمیان نقاش است. آثار او در نمایشگاه‌های زیادی ازجمله برن، لندن، ژنو و موزه مریدین نیویورک به نمایش گذاشته شده‌ است. از افتخارات او جایزه اول بی‌ینال نقاشی پکن ۲۰۰۳ در سال ۱۳۸۲ و جایزه اول نمایشگاه نخستین دوسالانه بین‌المللی نقاشی جهان اسلام در سال ۱۳۷۹ است. مسلمیان عضو هیئت مؤسس و هیئت‌مدیره انجمن هنرمندان نقاش ایران هم بوده‌ است.

 

او در گفت‌وگو با ماهنامه دنیای سخن درباره آثارش می‌گوید: دستیابی به فرمی شخصی همراه با نوعی کنش فکری نسبت به فرایند نقاشی همیشه از دل‌مشغولی‌های اصلی زندگی من بوده‌ است. این فرم اگرچه باید از نظر بصری غنی باشد، اما پیش از آنکه به زیبایی تن بدهد، باید میدان را برای تأمل باز بگذارد. نگاه انتقادی درباره فرایند درونی‌کردن مدرنیسم در جامعه و هنر خودمان و توجه به مهم‌ترین مؤلفه مدرنیسم که در سوژه مدرن تجلی پیدا می‌کند و سوژه مدرن در مفهوم فردیت که فرد را معناگرا می‌کند، من را به دورشدن از تمرکز بر مفهوم هویت جمعی و نزدیک‌شدن به مفهوم هویت فردی نزدیک کرد. من همیشه مایل بودم که به فضایی برسم که بتواند دیالکتیک حیات را نشان دهد با زیبایی و تراژدی هم‌زمان. حضور عناصر تاریخی در برخی از کارهای من تنها به نیت هویت‌مند‌کردن اثر یا ایرانی‌کردن آن نبوده، بلکه اینها پاره‌هایی از تاریخ هستند که در زندگی معاصر حضور دارند. حضوری که گاه آزارنده و نابهنگام است و بیشتر مانع جریان‌یافتن حیات معاصر می‌شود. تلاش کرده‌ام از خلال امکاناتی که رسانه هنری‌ام به من می‌دهد، گذشته و حال خود را در قالب فرمی متناسب با درک و احساسات شخصی بیان کنم.

من همیشه با آثار نصرت‌الله مسلمیان ارتباط دارم و نمایش آثار او در گالری هور بهانه‌ای برای گفت‌وگو بود. ایشان سال‌هاست که بازنمایی احساس را به بازنمایی ابژه‌های آشنا ترجیح داده‌اند. ما درباره هستی و بخش قابل رؤیت نقاشی می‌توانیم حرف بزنیم ولی چیستی اثر هنری قابل کشف و بیان نیست. در کارهای اخیرشان از رنگ‌های خالص‌تر استفاده کرده‌اند. در این نمایش از رنگ‌های مات کمتر بهره گرفته‌اند.

در نمایش اخیر در گالری هور فضای محیط [احاطه‌کننده] فرم‌هایش را با رنگ‌های ثابت گسترش داده و در بعضی از آثار، فرم‌های فیگورال [بدن غیرارگانیک] را در مرکز بوم‌های متوسط و بزرگ قرار داده است. این فرم‌ها در احاطه فضاهای گسترده تک‌رنگ هستند. قبل از این در گالری ایرانشهر تمام فضای بوم‌های بزرگ را فرم‌های فیگورال تسخیر کرده‌ بودند. این رویکرد ابعادمحور در ارائه و فرایند تولید اثر، امری مهم و جدی است و نباید بدون تأمل رهایش کنیم. مسلمیان نشان داده است که فرم‌های به‌ظاهر مشابه، امکانات زیبایی‌شناسانه متنوع و متفاوت دارند و پرداختن چندساله به این فرم‌ها موجب کشف این امکانات می‌شود. درگیری طولانی با یک ماده و یک مدیوم باعث بروز امکانات ماده و مدیوم می‌شود که هنرمندان جوان‌تر به دلیل پرش‌های روزانه از یک ماده به ماده دیگر و از یک مدیوم به مدیوم دیگر، موفق به کشف توانایی‌های مواد و مدیوم‌ها و زمینه‌ها نمی‌شوند.

 آقای مسلمیان سال‌هاست که در نقاشی‌های شما بازنمود اشیا و انسان را نمی‌بینیم. به عبارتی از دوران فیگوراتیو کارهای‌تان به اشکال فیگورال -بدن غیرارگانیک- رسیده‌اید؟

من از دوران دانشجویی گرایش بیشتری به مؤلفه‌های مدرنیستی داشتم. حتی در کارهای اجتماعی گرایش به فرم‌ها و دریافت‌های جدید از هنر در کار من وجود دارد و با گذشت زمان بیشتر شده است. شاید این گرایش واکنش به انقلاب بوده است. من شک‌هایی به مدرنیسم در ایران داشتم اما با افکار حاکم فرق داشت. به‌عنوان نقاش دنبال یک فرم معنادار و تداوم‌دهنده بودم. فرمی که رابطه ما را با جهان پیرامون تعریف کند و بازتاب‌دهنده شرایط انضمامی ما باشد، به جای تقلید از دیگران در دل تجربه خودمان باشد. در ضمن دنبال پاسخی برای آن تئوری بودم که دیگران را کامل نفی می‌کند و تقاضای بازگشت کامل به گذشته را دارد.

قطعا همه تجربه‌های هنرمند مثلا همین انقلاب در کار هنرمند تأثیر دارد، اما انتقال مستقیم تجربه‌ها به نقاشی از طریق مغز منجر به تولید آثاری می‌شود که با عنوان مفهومی معروف هستند که از نظر من یک گزارش اجتماعی است که نقاش را تبدیل به یک گزارشگر هنری می‌کند، اما انتقال غیرمستقیم از طریق بدن است که ما با تأثیرات تجربه زندگی هنرمند مواجه می‌شویم، نه گزارش زندگی‌اش. در انتقال غیرمستقیم مخاطب با یک تجربه احساسی متفاوت و یگانه مواجه می‌شود که موجبات تغییر را هم مهیا می‌کند، در‌صورتی‌که در انتقال مستقیم ما تجربه‌های سابق را مجددا تجربه می‌کنیم.

نقش هنر و سیاست ایجاد شرایط تغییر است. سیاست برای رسیدن به قدرت دنبال تفاوت است. مثلا تغییر نمادها و نشانه‌ها و... . اما در هنر تغییر و تفاوت برای اعتلا است. نوعی گشودگی به آینده. فراخواندن امر نو. البته منظورم تقلید صرف از مدرنیسم نیست.

به خاطر همین فیلسوف فرانسوی آلن بدیو –1937- هنر و سیاست را در کنار علم و عشق عرصه رخداد حقیقت می‌داند. پس اگر بپذیریم هنر زمینه مولد حقیقت است، باید به تفاوت‌های حقیقت با واقعیت تکیه کنیم که یکی از آنها تکینگی و فراغت از زمان و مکان است. برگردیم به فراخوان امر نو. تقلید از مدرنیسم در ایران کمی پیچیده است. به‌عنوان مثال مبدعان مکتب سقاخانه ادعا داشتند که مدرنیسم را وارد سنت ایرانی کرده‌اند که به نظر من در این هجوم توانایی‌های زیبایی‌شناسانه خوشنویسی ایرانی نادیده گرفته شد و خط ایرانی به خدمت نمایش‌های مدرنیستی درآمد.

بزرگ‌ترین مشکل نقاشان پیش از ما به‌ویژه سقاخانه‌ای‌ها، فقدان تجربه زیسته است. آنها به دلایل معرفتی و شرایط دوران و تاریخ و رابطه ما با جهان پیرامون فرصت نداشتند که تجربه زیسته را فرا‌بخوانند و به امر واقع دسترسی نداشتند. به عبارتی به واقعیتی درونی که در سوژه شکل می‌گیرد و در فرم تجلی پیدا می‌کند، دسترسی نداشتند. این نسل نتوانستند به این امر واقع برسند، چون شرایط مهیا نبود

بیشتر درگیر تئوری بودند؟

بیشتر درگیر رسیدن عجولانه به تجارب بین‌المللی خارج از ایران بودند. سیاست حاکم هم مشوق این امر بود، ولی نسل ما سعی کردند آگاهانه منتقد این موضوع باشند.

در کارهای شما یک مدرنیته مستور است، مثلا پرسپکتیو کلاسیک را نداریم، اما به واسطه لایه‌ها و عنصری شبیه کلاژ سطوح با درجه‌های رنگی متنوع، کنار همدیگر به یک ژرفانمایی جدید می‌رسیم. مرز سطوح کاملا مشخص و تفکیک‌شده است. و تفکیک و جداسازی از بن‌مایه‌های مدرنیستی است. در نمایشگاه اخیرتان در گالری هور فرم‌ها به مرکز بوم هدایت شده بودند، در‌صورتی‌که در نمایشگاه متأخرتان در گالری ایرانشهر فرم‌ها کل بوم را اشغال کرده بودند.

هر نقاش در نهایت به یک فرم دست پیدا می‌کند. این فرم زمینه همه چیز است. تاریخ، سیاست، عشق، رنج و... . فرم حاصل سرریزشدن زندگی نقاش است و چون پارادوکس از بنیان‌های اندیشه من است، همین مسائل انضمامی در کار من بیشتر می‌شود. هنرمند در ابتدا به یک اساس اولیه برای فرم می‌رسد و بعد با همان رانه‌های اجتماعی، سیاسی و فردی فرم را گسترش می‌دهد که ممکن است خودآگاه یا ناخودآگاه باشد. چون هنرمند نزدیک‌ترین ارتباط با این فرم را دارد، می‌داند آن را چگونه گسترش دهد و این شاید بخش آخر و مهم‌تر کار هنرمند باشد و آن وقت است که می‌توانیم بگوییم چگونه با حفظ شیرازه فرم تغییرات را اعمال کنیم.

نکته دیگر در نمایشگاه اخیر شما در گالری هور برخلاف این روزها که رنگ‌های مات بیشتر استفاده روشنفکرنمایانه پیدا کرده است، خلوص رنگ‌ها بود.

من هرگز به ماهیت رنگ خیانت نمی‌کنم و اجازه می‌دهم رنگ با تمام توانش حضور پیدا کند. اکثر کارهای من شفاف و پرانرژی هستند. البته این یک جنبه از رنگ است و جنبه دیگر وجه استعاری و تغزلی رنگ است. امکانی که رنگ در تداعی تغزل می‌دهد و این هم شاید به روحیه پارادوکسیکال من بر‌می‌گردد. من هرگز نمی‌توانم رنج و تراژدی را نبینم، مثل غربی‌ها هم فکر نمی‌کنم که وقتی به رنج و بیهودگی و بن‌بست‌های فلسفی فکر می‌کنم، حتما باید به یک تفکر نیهیلیستی منتج شود یا به زیبایی‌شناسی طبیعت پناه ببرم. در سنت و ادبیات ما هم این وجه غنایی بوده است. من با رنج آغاز می‌کنم و برای رسیدن به دیالکتیک رنج و تغزل به رنگ رجوع می‌کنم. به خاطر همین در ابتدا کارهایم خیلی شاد و با طراوت هستند، ولی در ادامه به وجه دیگر تراژیک می‌رسیم.

از این بحث خوشحالم، چون ساختارهای ناپیدا مثلا فضای مجازی، قصد یکسان‌سازی و مرتب‌کردن ذهن انسان‌ها را دارند، ولی اینکه شما با رنگ‌های شاد و با طراوت به تراژدی می‌رسید، یکی از قوانین یکسان‌سازی را که شخصیت‌پردازی و نمادپردازی مطلق برای رنگ‌هاست، به هم می‌ریزید و این در واقع پیروزی امر نقاشانه بر امور خارج از نقاشی است. حتی می‌توان گفت اگر کسی ذاتا و اصالتا نقاش باشد، روح نقاشانه‌اش اجازه نمی‌دهد بیراهه برود؛ یعنی نقاشی، نقاش را شکست می‌دهد.

بله، در حال دست‌کاری ذهن ما هستند. ما برای تولید فرم محدودیتی نداریم. به تعداد آدم‌ها و سوژه‌ها فرم وجود دارد. درواقع چیزی به نقاش راه‌های انتخاب را می‌دهد. هنر که مفهومی از آزادی و بی‌کرانگی است اما در ساحت ذهن و زبان خودمان، آزادانه این بی‌کرانگی را کران‌مند می‌کنیم؛ یعنی هر آدمی انتخاب‌های خاص خودش را دارد، پس برای هر نقاش، رنگ‌ها و فرم‌های ویژه خودش وجود دارد، اما گاهی نظام سیاسی و فضاهای ایدئولوژیک ممکن است جریانی به وجود بیاورد و درواقع در پی تولید یک فضای مصرف برای یک نوع سلیقه باشد. من هرگز گرایش تنظیم سلیقه با تقاضا را نداشته‌ام. مقتضیات فرم خودم را دنبال می‌کنم. قبل از تجاربی که هر نقاش باید خودش را به آنها نزدیک کند، این است که در روزگار دست‌کاری مغزها و انواع ایدئولوژی‌ها، نقاش نباید قطب‌نمای خودش را گم کند. نیازهای خودتان و جهان‌تان و فرمی که به آن دست پیدا می‌کنید، قطب‌نمای شماست. به‌این‌ترتیب شما می‌توانید منزوی‌ترین آدم دنیا باشید و درعین‌حال درست‌ترین رفتار را داشته باشید. نیازی نیست که هنرمند خودش را درگیر فضاهای پروپاگاندا بکند، چون غرق می‌شود.

شما به کادر مربع خیلی تأکید دارید. کلا آدم پارادوکسیکال هستید، چون مربع پر از قطعیت است و کارهای‌تان غیرقطعی هستند. درواقع کادر را به مبارزه می‌طلبید؟

کلا این‌طور است. گفتم که یکی از مؤلفه‌های ذهنی من پارادوکس است. در هر زمینه‌ای که فکر می‌کنم، زمانی برای من قابل درک می‌شود که بتوانم نقطه مقابلش را کنارش بگذارم. یکی از ویژگی‌های تفکر مدرن فرار از قاب است. وقتی یک نقاشی با نقاط دید -گریز- متعدد شکل می‌گیرد، قاب دکارتی پیش‌مدرن شکست می‌خورد. کادر از بین می‌رود. کادر را می‌شود به اشکال مختلف به چالش کشید.

به نظر شما کارهای‌تان تمام می‌شوند یا ناتمام هستند؟

هیچ کاری تمام نمی‌شود، چون تضاد یا پارادوکس جزء ماهیت کار من است.