روایتی از بیعدالتی شغلی در میان معلمان
معلمان ته جدول حقوق
بیبی همیشه دربارهاش حرف میزد. درباره اینکه مثل آدم نابیناست. میگفت: پسر جان من مثل آدمی میمانم که چشم ندارد. این را میگفت و آهی از سر حسرت میکشید. همیشه از اینکه نمیتوانست قرآن بخواند یا دعا دمق بود. همین کتابهای دمدستی را میگرفت، ورق میزد بعد از مدتی انگار که کلافه شده باشد، کتاب را طرفی میگذاشت و میرفت. همیشه میگفت: آن روزها کسی به فکر اینکه ما سواد یاد بگیریم نبود.
حمیدرضا عظیمی
بیبی همیشه دربارهاش حرف میزد. درباره اینکه مثل آدم نابیناست. میگفت: پسر جان من مثل آدمی میمانم که چشم ندارد. این را میگفت و آهی از سر حسرت میکشید. همیشه از اینکه نمیتوانست قرآن بخواند یا دعا دمق بود. همین کتابهای دمدستی را میگرفت، ورق میزد بعد از مدتی انگار که کلافه شده باشد، کتاب را طرفی میگذاشت و میرفت. همیشه میگفت: آن روزها کسی به فکر اینکه ما سواد یاد بگیریم نبود. آخر بیبی حتی روزهای کشف حجاب رضاخانی را یادش میآمد، حتی آن روزهایی که از ترس «آجانها» به دل کوه زده بودند و در غاری نزدیک روستایشان، پنهان شده بودند را خوب در یاد داشت و همیشه دربارهاش حرف میزد. بیبی همیشه از حال و هوای روستا گله داشت که نمیگذاشتند دخترها سر درس بروند حتی به مکتب. مکتبی که توسط «باباعلی» اداره میشد. همیشه میگفت: من مینشستم و بِرارَکم را نگاه میکردم که چطور به مکتب میرود. هر روز میرفت و چند تا «تال» میخورد و برمیگشت. میگفت: هرچه او از مکتب فراری بود، من دوست داشتم بروم حتی اگر من را هم با تال (ترکه چوب درخت) بزنند. اینجا که میرسید چشمهای بیبی تر میشد. تر میشد که نتوانسته سر کلاس برود و درس درست و حسابی بخواند.
توسعه در تبعیض
«باباعلی» انگار همیشه دارد توی این مُلک تکرار میشود. آن روز حتی کسی قدر چوب و ترکهاش را ندانست؛ چوب و ترکهای که با دلسوزی میزد تا بچههایی که غیر از آیندهای سیاه برای آنها، چیزی متصور نبود، شاید که به درد آن دچار شوند و راهی دیگر به سمت آینده پیش بگیرند و امروز هم انگار کسی خیلی دل به دل «باباعلی»های معاصر نمیدهد. این را داشتم توی چهره «محمدرضا نیکنژاد» میدیدم. عضو کانون صنفی معلمان که سالهاست او را همراه «مهدی بهلولی» دیده بودم. مرحوم مهدی بهلولی!
نیکنژاد نشسته بود آن روبهرو و داشت از بیعدالتی شغلی حرف میزد، از اینکه این فضا چه بلایی سر آموزش در ایران آورده است. گزارشی را توی موبایلش باز کرده بود و داشت با صدای بلند میخواند. میگفت: پیامد بیعدالتی در آموزش بسیار گسترده است به این دلیل که آنهایی که در این زمینه اشتغال دارند، عملا پرچم توسعه کشور را در دست دارند. آموزش و پرورش چه معلم و چه دانشآموزش، بخشی از فرایند توسعه است نه تنها بخشی از فرایند توسعه بلکه عملا پرچم توسعه دست اینهاست.
او میگفت: به نظر من که معلم بودهام و در طول مدت معلمی (که 32 سال طول کشیده است) دستکم با هزار معلم دیگر همکار بودهام، نارضایتی از شغل در بین معلمان موج میزند و این دلیلی ندارد غیر از اینکه معلمان مانند بخشی دیگر از شهروندان، احساس بیعدالتی دارند. به هر حال آنها میزان دریافتی خود را با بخشهای مختلفی از کارکنان دولت در دستگاههای دیگر مقایسه میکنند و این بیعدالتی را حس میکنند که در زندگیشان مؤثر است. من معتقدم اگر معلمان حقوق میانگین ملی بین 25 تا 30 میلیون تومان دریافت کنند، دیگر بسیاری از بحرانهایی که امروز وجود دارد، وجود نخواهند داشت.
به گفته او: یکی از نکات اساسی این حوزه گریز معلمان است. نیکنژاد میگفت: ما امروز به طور فزاینده با کمبود معلم روبهرو هستیم. خود مسئولان میگویند ما 176 هزار معلم کم داریم که من گمانم این است که تعداد کمبود، از این هم بیشتر است. تازه معلم در حالت عادی باید 24 ساعت تا 30 ساعت کار کند تا بتواند فراغت داشته باشد که برای خود، خانواده و دانشآموزانش وقت بگذارد و در راستای شغلش تلاش کند.
نمیدانم توهم بود یا نه اما این عضو کانون صنفی معلمان این بخش را با صدای لرزان تأکید میکرد: طبق آماری که موجود است، رویکرد به شغل معلمی بسیار کاهش پیدا کرده است یعنی علاقه و انگیزه برای شغل معلمی نزد جوانترها وجود ندارد. سال 1401 آزمونی برگزار شد که قرار بود از مسیر آن 22 هزار و 184 دبیر و هنرآموز از طریق آزمون جذب شوند اما بر اساس گزارشهایی که منتشر شده است، 11 هزار شغل-محل بدون متقاضی باقی ماند؛ یعنی حدود 50 درصد، چون نیرو گیرشان نمیآمد که جذب کنند. طبق این گزارش فقط در شهر تهران دو هزار ردیف شغلی برای مردان خالی مانده است. یعنی جوانها دیگر انگیزه برای معلمشدن ندارند. حالا شما بیا و برای شرکت نفت آزمون استخدامی بگذار؛ معلوم است که سر و دست میشکنند اما برای معلمی، مردان دیگر رغبتی ندارند. باز در همین گزارش تصریح شده است؛ اگر کسی در حال حاضر معلم میشود یا واقعا عاشق شغل معلمی است یا گزینه بهتری برای اشتغال ندارد. مطابق آمارها در آزمون استخدامی روز 12 مرداد 1401، 325 هزار نفر ثبتنام کردند که 222 هزار نفر زن و 103 هزار نفر مرد بودند یعنی مردها تمایل ندارند. چرا؟ چون مردها به شکل سنتی باید زندگی را بچرخانند و معلوم است که با این دریافتیهای معلمی هزینه زندگی را نمیشود پرداخت.
تأسف نیکنژاد اینجا بیشتر شد که میگفت: من یک کارآموز معلم داشتم که وقتی سر کلاس میآمد به او میگفتم فلانی حواست هست که با حقوق معلمی نمیشود زندگی چرخاند و او با تأکید میگفت: این شغل دوم من است میخواهم یک آبباریکهای داشته باشم. خب به نظر من وقتی کسی نظرش این است، معلوم است که به درد معلمی نمیخورد؛ او از همین اول خودش دارد این را داد میزند.
به گفته این عضو کانون صنفی معلمان؛ کارمند شرکت نفت به طور میانگین 45 میلون تومان حقوق میگیرد و کارمندان دارایی 34 میلیون تومان اما حقوق معلم 15 میلیون تومان است چون کارمند وزارت نفت و وزارت دارایی مهم است. از این نظر مهم است که بودجه کل کشور را او تأمین میکند. اگر او را سیر نکنند، تأمین بودجه با مشکل مواجه میشود.
اما این نگاه سیستم غلط است. او نمیداند این بذرهایی از نارضایتی که در زمین توسعه میکارد، در آینده گریبان کشور را میگیرد؛ کمااینکه همین الان هم گرفته است. من در کار جدیم. با تعدادی از جوانها و نوجوانها سر و کار دارم. جدای از بحث ایدئولوژیک و مذهبی، آنها حتی عرق ملی هم ندارند. اصلا ارتباطاتشان طوری است که نه حکومت دوست دارد و نه ما به عنوان شهروند آنها را دوست داریم و اینها آسیبهایی است که ریشه در بیعدالتی شغلی دارد.
نیکنژاد تأکید کرد: به نظر من ساختار آموزشوپرورش، ساختاری است که به شکلی بنیادین بیعدالتی دارد. همین سند تحول بنیادین آموزشوپرورش به عنوان یک سند بالادستی باید خطمشیها را تعیین کند. ببینید خودش از همان ابتدا فیلترهایی قرار میدهد که بخش بزرگی از جامعه ایرانی را چه به لحاظ مذهبی و چه اعتقادی و چه قومی کنار میگذارد و هرچند در ادامه سند راهکارهایی ارئه میدهد و رویکرد را تعدیل میکند، اما کلیتی که بر سند حکمفرماست همین است که عرض کردم. ما در زمینه عدالت به سه نوع عدالت توزیعی، عدالت روندی و عدالت تعاملی اشاره میکنیم. دستکم سه دهه است معلمها صدایشان در خیابان بلند است و همیشه از کمبود حقوق گلایه داشتهاند و حتی به آن اعتراض کردهاند، اما این صدا شنیده نشده است. شما در هر ساختاری که کار میکنید باید دو موضوع را در باور شما بگنجاند: یکی عدالت و دیگری اعتماد. هر فرد باید در ساختاری که در آن کار میکند این دو عامل را باور داشته باشد تا رضایت شغلی داشته باشد. وقتی رضایت وجود ندارد گامبرداشتن در جهت بهسازی خودش کند میشود یا اگر هم وجود داشته باشد به اجبار است و اینها سبب فرسودگی خواهد شد. فرسودگیای که الزاما نه به سن مربوط میشود و نه به فشار کار اما به وفور در معلمان دیده میشود.
این عضو کانون صنفی معلمان گفت: ما جلسهای خدمت دکتر محمدرضا سرکار آرانی بودیم که پژوهشگری جهانی در حوزه آموزشوپرورش هستند. او میگفت: ما یک فقر داریم و یک حس فقر. عموما مردم ایران (صرفنظر از اینکه بخش قابل توجه آنها در فقر هستند) حس فقر دارند. یعنی حتی اگر با آدم پولدار با جایگاه اقتصادی خوب هم صحبت کنید حس فقر را دارد. هرقدر این حس دامن زده شود، انگیزهها کمتر خواهد شد. ما در میان معلمان چنین بحثی را داریم؛ یعنی آنها حس بیعدالتی دارند.
بیعدالتی درون و بیرونسازمانی
محمدتقی فلاحی، عضو دیگر کانون صنفی معلمان ایران هم حرفهایی داشت. او میگفت: در دوران مشروطیت یکی از مطالبات عموم مشروطهخواهان تأسیس عدالتخانه بود. این براساس این شکل گرفته بود که همه فقدان عدالت را احساس میکردند. وقتی بحث نوشتن قانون مشروطیت شد یکی از اختلافات اساسی هم بر سر مفهوم عدالت بود. آن زمان که گروهی نشستند تا قانون مشروطیت را بنویسند، میخواستند بگویند انسانها دربرابر قانون برابرند، اما یک عده مانند مرحوم شیخ فضلالله نوری نگاهشان فرق داشت و میگفتند خیر اینطور نیست بههیچعنوان یک مسلمان و غیرمسلمان با هم برابر نیستند! مگر میشود شیعه و غیرشیعه برابر باشند؟ یا حتی مرد با زن؟ این تعاریف منشأ اختلافات زیادی شد. من تصور میکنم چنین نگاهی در سند بنیادین آموزشوپرورش هم وجود دارد و برخی از افرادی که میخواهد ذیل این سند تربیت شود، نادید گرفته شده است. به نظر من این یک بنیاد ناعادلانه را پی میریزد.
به گفته فلاح: نکته دیگر اینکه رویکردهایی که نسبت به عدالت وجود دارد، یکی همان رویکرد توزیعی است، یکی رویهای و دیگری تعاملی. در رویکرد توزیعی باید به این اشاره کنم که جداولی که از سوی سازمان امور استخدامی بهتازگی منتشر شده است را ملاحظه کنید تا بخشی از بیعدالتی توزیعی را ببینید. بههرحال وقتی صحبت از حقوق میشود این خودش به نوعی یک نوع توزیع منابع است که باید در آن عدالت وجود داشته باشد. اما در جداول رسمی که منتشر شده است چنین عدالتی دیده نمیشود. در این جداول 18 وزارتخانه وجود دارد (غیر از سازمانهای زیر نظر ریاستجمهوری) که یکی از آنها وزارت آموزشوپرورش است و شما میتوانید دریافتی آنها را با دیگر وزارتخانهها مقایسه کنید. دو قسمت در این جدول وجود دارد که مد نظر ماست؛ یکی میانگین ناخالص ریالی است که با میانگین ریالی سال 1402 بیان شده است و میزان افزایش آن را در ستون دیگر آورده است. اگر ستون میزان افزایش 1402 نسبت به 1401 را ببینید، خواهید دید آموزشوپرورش در رتبه هفتم قرار دارد که این احتمالا براساس احکامی است که صادر شده است. اما وقتی سمت چپ را نگاه کنید، ستون دیگری وجود دارد که میانگین ریالی خارج از احکام شغلی را بیان کرده است که احتمالا براساس سرانه رفاهی یا مزایا و امکاناتی است که در اختیار نیروها قرار میگیرد و اینجا فقط بخش نقدی آن مد نظر بوده است. اینها را که میبینیم، میفهمیم تفاوتها بسیار وحشتناک است. مثلا وزارت نفت که در صدر قرار دارد، میانگین ریالی غیرحکمش 31 میلیونو خردهای است و آموزشوپرورش دو میلیون و خردهای! درواقع پرداختی وزارت نفت 227 درصد در بخش مورد نظر، افزایش یافته و اما در آموزشوپرورش 15 درصد.
این عضو کانون صنفی معلمان تأکید کرد: هردو اینها، چه وزارت نفتی و چه معلم، در همین جامعه زندگی میکنند، هردو با همین تورم و قیمتها دست به گریبان هستند اما تفاوتهای اساسی در این جدول میبینیم. نکته دیگر اینکه تازه این کل وزارت آموزشوپرورش را به عنوان ملاک عمل قرار داده است. وقتی وارد وزارت آموزشوپرورش هم میشوید همه یکسان دریافت نمیکنند. چون آنجا هم ما یک ستاد داریم و یک صف که این صف شامل معلمان است و بخش بسیار بزرگ از این وزارتخانه را تشکیل میدهند و مواردی که در پرداختیها شامل ستاد میشود ممکن است شامل صف نشود. بنابراین در این بخش هم عدالت رعایت نمیشود. سیستم آموزشوپرورش ما غیر از نگرشش و غیر از موضوعات توزیعی و درآمدهایش، یک سیستم متمرکز و نگاه از بالا به پایین دارد که رویکرد تعاملی را در ردههای بالایی و میانی برنمیتابد.
شما اگر ساختار هرمی را در نظر بگیرید، معلمان در ته این هرم قرار دارند و لحنی که با آنها صحبت میشود لحنی آمرانه و از بالا به پایین است. مثلا یک بخشنامه صادر میشود و حتی بدون توجه به تفاوتهای جغرافیایی، همه مدارس باید آن بخشنامه را اجرا کنند. حالا بگذریم از اینکه در کتابهای درسی معلمان چقدر میتوانند نقش داشته باشند و نظرات آنها چقدر میتواند کارساز باشد. اینها همه باعث احساس بیعدالتی هم درون سازمان و هم بیرون سازمان میشود.