روایت نجف دریابندری از «دکادانسِ» صادق هدایت
هادی صداقت: یک وارونگی
از میان اظهارنظرات منحصر نجف دریابندری درباره ادبیات و ترجمه و زبان و سیاست، دیدگاه او درباره صادق هدایت تأملبرانگیز است. دریابندری در گفتوگویی با سیروس علینژاد که در کتاب «نجف دریابندری: یک پرتره و سه گفتوگو»1 آمده، معتقد است داستاننویسی به معنای جدید کلمه با صادق هدایت شروع میشود و میگوید «در حدود سال 1315، یک اتفاق تازهای در صحنه ادبیات میافتد. یک جوان از فرنگبرگشته، مینشیند چند تا داستان کوتاه مینویسد، و قشر روشنفکر ناگهان متوجه میشود که این داستانها با آنچه قبل از آن به اسم ادبیات شناخته میشد، فرق اساسی دارد.


شیما بهرهمند: از میان اظهارنظرات منحصر نجف دریابندری درباره ادبیات و ترجمه و زبان و سیاست، دیدگاه او درباره صادق هدایت تأملبرانگیز است. دریابندری در گفتوگویی با سیروس علینژاد که در کتاب «نجف دریابندری: یک پرتره و سه گفتوگو»1 آمده، معتقد است داستاننویسی به معنای جدید کلمه با صادق هدایت شروع میشود و میگوید «در حدود سال 1315، یک اتفاق تازهای در صحنه ادبیات میافتد. یک جوان از فرنگبرگشته، مینشیند چند تا داستان کوتاه مینویسد، و قشر روشنفکر ناگهان متوجه میشود که این داستانها با آنچه قبل از آن به اسم ادبیات شناخته میشد، فرق اساسی دارد.
فرقش این است که این ادبیات جدید خودش را به واقعیت بدهکار یا نسبت به واقعیت متعهد میبیند. میخواهد حق واقعیت را ادا کند. میخواهد صداقت داشته باشد». این است که دریابندری، هدایت را پیامآور مکتب جدید صداقت ادبی میخواند. تا حدی که هدایت گاهی اسم خودش را وارونه کرده و «هادی صداقت» امضا میکرد. «نمیدانم این شوخی او چقدر آگاهانه بود، ولی فکر میکنم این وارونگی عین حقیقت است. صادق هدایت در حقیقت هادی صداقت بود». انتقاد واقعی و کارساز هدایت این بود که به تعبیر یوسف اسحاقپور2، حقیقتِ یک موقعیت تاریخی را نشان میداد. اما با اینکه دریابندری بر صداقت هدایت گواهی میدهد و اعلام میکند آنچه پیش از هدایت به اسم داستان نوشته میشد «ماقبل داستان» بود، هدایت را در تاریخ ادبیات جدید نویسنده مهم، اما نه نویسنده بزرگ خطاب میکند که «استعداد حقیقیاش فقط در حد داستانهای کوتاه است».
بعد دریابندری به شاهکار هدایت، «بوف کور» میرسد که از دیدِ او «اگر قرار باشد ادبیات احوال درون آدمی را تصویر کند، بوف کور شاید یکی از زندهترین و بهترین تصویرها باشد». با این حال دریابندری میگوید «من از بوف کور هیچ خوشم نمیآید». این اظهارنظر در بدو امر یکه و واحد مینماید، اما در صحنه روشنفکری آن روزگار پیشینهای معنادار دارد. بیراه نیست که دریابندری با وجود ذوق ادبی و تسلطش بر تاریخ ادبیات مدرن، مانند همفکرانش، یکباره از منحطبودنِ «بوف کور» سخن میگوید. زیرا که پیشازآن نیز احسان طبری از وابستگی «بوف کور» به سوررئالیسم، و انحطاط و پوچی داستان هدایت گفته بود. اما قرائت دریابندری از انحطاط دگرگونه است؛ سرراست نیست و اطوار دیگری دارد. «منظور من از منحط آن چیزی است که به فرانسه، هنر یا ادبیات «دکادانس» میگویند، مثل اشعار سمبلیستهای آخر قرن گذشته در فرانسه یا از بعضی جهات، نه از همه جهات، مثل اشعار سبک هندی خودمان؛ بنابراین منحط لزوما به معنای بد یا فاسد یا ناشیانه نیست».
بعد دریابندری مثال بعیدی میآورد از پنیرهای بسیار عالی فرانسه که غالبا در حالت «دکادانس» یا در آستانه فساد درجا میزنند، گاهی هم یکی، دو قدم به طرف فساد برداشتهاند. وقتی علینژاد طفرههای دریابندری را برنمیتابد و از ربطِ قضیه به «بوف کور» میپرسد، دریابندری باز به شرح «دکادانس» پرداخته و با تکیه بر این مفهوم، رنگولعاب دیگری به انحطاط میدهد. «منظورم این است که انحطاط به معنای دکادانس حالت بسیار حساسی است، یک قدم آنطرفترش خرابی و تباهی است و باز البته تشخیص اینکه خرابی و تباهی دقیقا از کجا شروع میشود، مطلبی است که محل نزاع و دعواست». از نظر دریابندری، «بوف کور» تحت تأثیر جنبش سمبلیستهای فرانسه و البته سوررئالیستها نوشته شده و تازه زمانی که هدایت «بوف کور» را مینوشت، سمبلیسم فرانسوی دیگر از مُد افتاده بود، گرچه سوررئالیسم هنوز زنده بود. با اینکه دریابندری هدایت را پیامآور صداقت ادبی میداند و نویسندهای که حق واقعیت را ادا کرده؛
به بحث انحطاطِ «بوف کور» که میرسد، از وسواس ذهنی نویسندهای میگوید که حس تناسبش را از دست داده و تماسش با واقعیت و اوضاع زمانه قطع شده. اما به نخستین سفر هدایت به اروپا برسیم که مربوط به اواخر سالهای دهه بیست بود، ایامی که سوررئالیسم و اکسپرسیونیسم و به تعبیر اسحاقپور «کاوش در ناخودآگاه آدمی و پذیرش اینکه دنیای ادبیات و عالم رؤیا به هم نزدیکاند، هنوز شکلهای ادبی مسلط در اروپا بودند». البته گرایشهای دیگری هم وجود داشت اما هر نویسندهای تحت تأثیر جریانی قرار میگیرد که آمادگی بیشتری برای درک آن دارد و از دیدِ اسحاقپور، جریانهایی که بر کار هدایت تأثیر داشتند، در جاهایی دورتر از اروپا ریشه داشتند. جامعه ایرانی در این لحظه تاریخ، میان دو عالمِ گذشته و دنیای افسونزده جدید، در حال گذاری بود که آثار رمانتیک و رمان رئالیستی را در اروپا پدید آورده بود. دراینمیان برای هدایت رمانتیسم که «از میان دو جهان جاذبه جادو را به صورت حالتی شیداییِ خیالین برگرفته بود»، بیشتر قابل فهم بود. اما رمانتیسم هدایت سختتر و بیرحمانهتر از کار درآمد، چراکه جهان پیرامون او چنین صفاتی داشت. برای درک رمانتیسم سیاه، نخست به ادگار آلنپو اشاره کردند که «دنیای مصنوع و شبانه هدایت، پر از رفتوآمد مردههای زنده، بین واقعیت و تصویر، زاییده وصلت مرگ و زیبایی» بیشباهت به دنیای آلنپو نیست.
و البته بودلر که باز به قول اسحاقپور «تأثیرش بر بوف کور بیشتر از تأثیری است که بر شعر جدید ایران گذاشته است. نه از رهگذر خیالپردازی، بلکه از راه تغییری بنیادی در حساسیت هنری: همان انحطاطی که هنوز هم سرکوفتش را به هدایت میزنند». همان گرایشِ اساسا اهریمنیِ دنیای مدرن که والتر بنیامین از آن سخن میگفت؛ گرایشی که عنصر کهنه را میگیرد تا تغییرش دهد، بر هر چیزی انگشت میگذارد تا جای پای مرگ و ملال را در آن نشان دهد. به تعبیر دریابندری؛ «ارزش منحطِ» داستان هدایت، شاید به نورِ سیاهی برگردد که بر نوشتههای او بهویژه «بوف کور» تابیده است و هیچ چیز نمیتواند این سیاهی را به نور تبدیل کند، یا آن احساس بیفایدگی در نویسنده را با جامعه آشتی دهد؛ زیرا که به قول اسحاقپور «هدایت بیظاهرسازی، با معمای هستی رویاروست، و باکی ندارد که دیگران او را منحط، افسردهحال، خودخواه و انگلی خطرناک به حساب آورند». روشنی و صداقت کردار و آثار هدایت ذاتیِ آنهاست.
هدایت به عجز خود واقف بود و میدانست از پس موقعیتی که در آن بود، برنمیآید، اما دنبال علل مخففه نمیگشت، چراکه «نومیدی ریشهایاش بارزترین نشان الزامها و روشنبینیِ بیکرانش بود: جرئت این را داشت که امکانات آینده را با چسبیدن به دلخوشکنکهای حقیر سبک نکند و به هدر ندهد». در وضعیتی که هدایت در آن قرار داشت، سنجش انتقادی و تاختن به مراجع ستم و انحطاط، امری اجتنابناپذیر بود و هدایت خوب از پسِ آن برآمد. گیرم برخی مانند طبری و دریابندری از «بوف کور» و دیدن زخمهای روزگار هدایت، خوششان نیاید.
1. «نجف دریابندری: یک پرتره و سه گفتوگو»، سیروس علینژاد، نشر کاغذ.
2. «بر مزار صادق هدایت»، یوسف اسحاقپور، ترجمه باقر پرهام.