|

مروری بر «می‌گوید ویران کن» اثر مارگریت دوراس

تاریخ شخصیِ زوال

«می‌گوید ویران کن» اثر مارگریت دوراس، اخیرا با ترجمه فریده زندیه در نشر نو منتشر شده است. این کتاب که پیش از این با عنوان «گفتا که خراب اولی» با ترجمه قاسم روبین منتشر شده بود، تاریخ شخصی زوال را روایت می‌کند؛ زوال عشق، زوال تن و زوال شورمندانه خود. دوراس این کتاب را در سال 1969 می‌نویسد و چند ماه بعد بر اساس آن فیلمی می‌سازد.

تاریخ  شخصیِ  زوال

شرق: «می‌گوید ویران کن» اثر مارگریت دوراس، اخیرا با ترجمه فریده زندیه در نشر نو منتشر شده است. این کتاب که پیش از این با عنوان «گفتا که خراب اولی» با ترجمه قاسم روبین منتشر شده بود، تاریخ شخصی زوال را روایت می‌کند؛ زوال عشق، زوال تن و زوال شورمندانه خود. دوراس این کتاب را در سال 1969 می‌نویسد و چند ماه بعد بر اساس آن فیلمی می‌سازد. در این کتاب که به قول ژاک ریوت نوعی «ویرانی کلام» است، جملات جای خود را به شرح صحنه‌ها داده‌اند، گویی نوعی اشارات مختصرند که در نمایش‌نامه در توضیح صحنه‌های نمایش آمده است. فرم جنجالی این کتاب، به‌ تعبیر خود دوراس «ویران‌کردن» است؛ «شکستن روال». بلانشو در مقاله‌ای درباره این اثر دوراس، آن را وقفه‌ای میان کتاب و فیلم می‌خواند. درون‌مایه «می‌گوید ویران کن» چنان‌که از عنوانش پیداست، ویرانی است؛ اینجا با ذهن و زندگی به‌هم‌ریخته مواجه می‌شویم. با عشقی که محکوم به فنا‌شدن است؛ عشقِ دوراسی. آدم‌ها در این اثر دوراس، یکدیگر را می‌بینند، خیلی کُند و عمیق عاشق می‌شوند، رنگ می‌بازند و محو می‌شوند. دوراس می‌گوید این کتاب را در وضعیت خاصی نوشته است؛ در وضعیتی عقل‌گریز در تاریک‌احوالی که در کل کتاب پدیدار شده است. درواقع این کتاب که «عجیب‌ترین اثر دوراس» هم خوانده شده است، «به مراسمی می‌ماند که ما از رسم و اصول آن بی‌اطلاعیم اما مراتبش را با مسحوری دنبال می‌کنیم‌».

وضعیت عقل‌گریز که دوراس از آن سخن می‌گوید، نوعی جنون و ذهن به‌هم‌ریخته و آشفته است که جز ویرانی به بار نمی‌آورد. اما در ویرانی دوراس، از خشم و خشونت خبری نیست، برعکس، دوراس در این ویرانی به‌ دنبال صیقل‌خوردن بیشتر است. خودش در‌این‌‌باره می‌گوید: «وقتی فیلم را شروع کردم، در مرحله تمرین، تازه کتاب را به‌ وضوح دیدم: نقاط قوت، سمت‌ و سویه‌های مشخصا سیاسی و... برایم آشکار شد. منتها کمی بعد، در مرحله فیلم‌برداری، باز گرفتار همان تاریکی شدم، نمی‌دانم تا چه حد برای شما قابل تصور است‌». دوراس می‌گوید احساس می‌کرد که به این غوطه‌خوردن در تاریکی نیاز دارد تا دوربین حامل همان حسیاتی شود که قلم به وقت نوشتن داشت. بیراه نیست که کتاب با هوای گرفته و دریچه‌های بسته آغاز می‌شود: «هوا گرفته است. دریچه‌ها بسته است. از سمت سالن غذاخوری پارک دیده نمی‌شود. ولی آن زن می‌تواند ببیند. او نگاه می‌کند. میزش درست با لبه آستانه دریچه مماس است. به سبب روشنایی آزارنده زن چشم‌هایش را جمع کرده است، نگاهش پس و پیش می‌شود... جلویش کتاب است.

آیا کتاب را از هنگامی که او به آنجا رسیده است شروع کرده یا پیش از آن؟ کنار کتاب دو شیشه قرص‌های سفید قرار دارد. با هر غذا زن از آن می‌خورد. گهگاه او کتاب را باز می‌کند. سپس فوری آن را می‌بندد... روی میزهای دیگر، شیشه دواهای دیگر؛ کتاب‌های دیگر. موهایش مشکی، جوگندمی و نرمند. زیبا نیستند، قشنگ نیستند. رنگ چشم‌هایش مشخص نیست، وقتی تبسم می‌کند دور چشمانش چروک ظریفی دیده می‌شود. او خیلی رنگ‌پریده است... شش روز می‌شد که پیش از رسیدن مرد این زن به هتل آمده بود، با کتاب و قرص‌های جلوی رویش، در حالی که به یک کت بلند و شلوار سیاه ملبس بود...». آدم‌های دوراسی، فاجعه که به سراغشان می‌آید، حسِ عاشق‌شدنشان گل می‌کند. چندی فکر می‌کنیم عشقی صورت بسته است اما عشقِ دوراسی محکوم به فنا‌شدن است.