گفتوگوی «شرق» با حمیرا ریگی، سفیر پیشین ایران در کشور برونئی
مدیریت مادرانه-هوشمندانه جواب میدهد
حمیرا ریگی از معدود زنان اهل سنت و بلوچ است که توانسته پلهپله مراحل ترقی را طی کند. او در 23سالگی توانست در سمت بخشداری چابهار در جنوب استان سیستانوبلوچستان وارد عرصه مدیریتی شود. او توانست در محیطی رشد کند که حضور زنان در عرصه اجتماع، «تابو» محسوب میشد. اما به مرور با صبر، شکیبایی و تعامل با مردم شهرش، به سمت فرمانداری شهر «قصرقند» رسید. این محیط مردانه بهزعم ما و البته به گفته خودش -مردان با این نگاه میخواستند بهنوعی از زنان حمایت کنند- قطعا کارکردن در محیط خارج از خانه را برای زنان سخت میکرد؛


حمیرا ریگی از معدود زنان اهل سنت و بلوچ است که توانسته پلهپله مراحل ترقی را طی کند. او در 23سالگی توانست در سمت بخشداری چابهار در جنوب استان سیستانوبلوچستان وارد عرصه مدیریتی شود. او توانست در محیطی رشد کند که حضور زنان در عرصه اجتماع، «تابو» محسوب میشد. اما به مرور با صبر، شکیبایی و تعامل با مردم شهرش، به سمت فرمانداری شهر «قصرقند» رسید. این محیط مردانه بهزعم ما و البته به گفته خودش -مردان با این نگاه میخواستند بهنوعی از زنان حمایت کنند- قطعا کارکردن در محیط خارج از خانه را برای زنان سخت میکرد؛
بااینحال، هرچه بود، تلاش زنانی مانند حمیرا فضای جامعه را برای پذیرش عمومی زنان فراختر کرده است. از دیگر سمتهای دولتی او میتوان به انتصابش بهعنوان سفیر ایران در کشور برونئی در آسیای شرقی اشاره کرد و بعد هم مدیرعاملی منطقه آزاد چابهار که از نظر اقتصادی برای کشور قطب مهمی محسوب میشود. حالا بعد از گذشت 20 سال تجربه، حمیرا ریگی مقابل ما نشسته و از خاطرات و مخاطرات زندگی خود میگوید. قطعا شنیدن و درک جهان چنین زنانی، راهی را برای آیندگان میگشاید تا برای آبادانی ایران کوششی مضاعف کنند.
حمیرا ریگی کیست؟ چه تعریفی از خودتان دارید؟
سخنم را با نام خدا شروع میکنم. خداوندی که زن را آفرید و از دامن زن، جهان را خلق کرد. حمیرا ریگی هم یکی از زنان ایران، سرزمین ماست که در طول اعصار و تاریخ همیشه نقشآفرینی کردهاند. اما من بهعنوان زنی از استان سیستانوبلوچستان مقداری شرایطم متفاوتتر است و نیاز به تلاش مضاعفی دارم و بهعنوان یک زن مسلمان ایرانی افتخار میکنم در خدمت شما هستم.
میدانم که در دوره ریاستجمهوری آقای روحانی، در شهر «قصر قند» بهعنوان فرماندار منصوب شدید. البته قبلا هم بهعنوان بخشدار در «چابهار» مسئولیت داشتید. آیا فقط شما در آن شهر تلاش کردید و موفق شدید سمت دولتی بگیرید یا زنان شایسته دیگری هم بودند؟ منظورم وجود فرصتهای شغلی برابر است. تحلیلتان چیست؟
باور دارم خداوند انسان را ذاتا قوی و توانمند خلق کرده و به تبع آن خصایصی به زن داده که همانا حس مادری و مهربانی است. خب، این نکته مقداری شرایط را درباره مرد متفاوت کرده و این از ذات خلقت است و حتی به نظرم ذات خداوند به زن نزدیکتر است. بعضی موقعها میگویم واژگان جهان و ایران هم زنانه است و همین عظمت روح زنانه را نشان میدهد. برخی افراد میگویند زن برای آرامش جنس مخالف خلق شده، اما معتقدم زن برای آرامش جهان هستی آفریده شده است. حالا آنچه مهم است، این است که توانمندی زنان شناسایی شود و چنین زنانی زیاد هستند و باید به آنها فرصت داده شود تا بتوانند نقشآفرینی داشته باشند. امروز هم که در خدمت شما نشستهام، قریب به 20 سال از دوران مدیریتی من میگذرد و جالب است بدانید که در بدو کارم چنین فرصتی را همین مدیرمسئول «شرق»، آقای مهندس رحمانیان، در اختیار من قرار دادند.
چطور؟
حدود سال 1378-1377 که 23، 24 سال داشتم، آقای رحمانیان فرماندار شهرستان چابهار بودند و ایشان تلاش کرد تا جوانان را شناسایی و کشف کند و به آنها فرصتهای کاری بدهد. آن نگاه باعث شد بسیاری از زنان مثل من و برخی از آقایان توانستند مسیر خوبی را طی کنند. البته در استان سیستانوبلوچستان شرایط خاص حاکم و فرهنگ سنتی در آن منطقه باعث میشد شاید کمتر زنان در فضای بیرون از خانه دیده شوند، بهویژه در آن زمان. البته من ایرادی نمیگیرم و آن را یک باور فرهنگی میدانم.
چرا یک باور فرهنگی؟ آیا دراینصورت زنان محدود نمیشوند؟
این به این معنا نیست که آنها به زنان اهمیت نمیدهند یا زنان را قبول ندارند! حتی در آنجا بالاترین قسم را به نام مادر مطرح میکنند. اصلا خاک و وطنشان را مانند مادر که ارزشمندترین چیز است، میدانند. مادر نقشِ مقدس و برجستهای دارد، اما آنها فقط نقش زن را در خانه میدیدند. از نگاه تحلیل روانشناسی برای آنها اینگونه متصور است که اگر زن بیرون از خانه باشد، ممکن است آسیب ببیند، یعنی خانه جای امنی است که در آنجا به او آسیبی نمیرسد. در نهایت چنین نگاهی از روی احترام است. خلاصه اینکه تا سالهای 1380 من بهعنوان یک کنشگر فعال اجتماعی وارد میدان شدم و مردم شاهد اثرگذاری و رفتارهای مثبت بودند.
این موضوع باعث شد نگرانی جامعه مردان ما مرتفع شود، به عبارت دقیقتر نگرانیهای جامعه ما اعم از زن و مرد، چون حتی خود خانمها نگران بودند. مثلا خانمهای اطراف من مثل خاله، همسایه و... نگران بودند که حضور من بهعنوان یک دختر در جامعه با چالشهایی مواجه نشود! اما با حضور من در جامعه خوشبختانه متوجه شدند که نهتنها آسیبی به من وارد نشده و حتی میتواند اثرگذار باشد،بلکه چنین واکنشهایی، حس خوبی را به آدم منتقل میکند. البته حضور در اجتماع، سختیهای خاصی هم دارد ولی چنین حسهای خوبی که از پشت صحنه میگیریم، آدم را امیدوار میکند. شاید لازم باشد روزی آن پشت صحنهها را که سختیهای خاص خودش را داشته، بنویسم تا دیگران بخوانند و آگاهتر شوند و مشکلاتی را که من با آنها درگیر بودم، دیگران نداشته باشند یا کمتر متحمل شوند، چراکه بر این باورم که زمان مانند طلاست و نباید آن را حال و آیندگان صرف آزمون و خطاها کنند تا بتوانند با استفاده از تجربه دیگران، مسیر را برای رشد و تعالی هموارتر کنند.
اصلا واکنش مادر یا همسرتان چه بود؟
خدمتتان عرض کنم که مادرم و اصلا خانوادهام عقبهای دارند که نهتنها مردان خاندان، بلکه زنان فامیل هم در جامعه تأثیرگذار بودهاند. مثلا مادربزرگ و خالههای پدرم از افراد تأثیرگذار استان ما بودند و شخصیتهای برجسته و نقشآفرینی در جامعه بودند که مردم استان نهتنها از آنها به نیکی یاد میکنند، بلکه زندگی خود و توسعه اجتماعی و اقتصادی استان را در آن زمان مدیون خاندان ریگی و سردار عیدو خان ریگی و خاندانش میدانند، پس من نوه و نتیجه کسانی بودند که نام نیکی در بین مردم استان به جای گذاشتند، مثلا خاله پدرم در دهه ۵۰ خورشیدی جزء کسانی بود که برای زنان بلوچ کسبوکاری راه انداخت.
اصلا ایشان سازمان زنان استان را راهاندازی کرد و درواقع پایهگذار فعالیتهای اقتصادی و اجتماعی حوزه زنان در زمان خودش بود که خیلیها آن را در ایران به نام خانم مهر منیر جهانبانی تمام میکنند، درصورتیکه خانم جهانبانی به واسطه ارتباطی که با خاندان ریگی و مریم و پروانه ریگی (دختران سردار عیدو خان ریگی) داشت، هنر دست پرتوان زنان بلوچ را تجاریسازی کرد و به داخل و خارج کشور صادر کردند.
مادر و پدر من هر دو افرادی اجتماعی و اثرگذار در جامعه جنوب بلوچستان بودند و مسائل اجتماعی را بهخوبی درک میکردند. و دلیل آشناییام با همسرم و ازدواجم فقط همسویی نگاه و فکرمان بود. به قول معروف کسی را انتخاب کردم که بداند در چه مسیری حرکت میکنیم. اگر انسان سعی کند با آگاهی و شناخت حرکت کند، در همه موارد چالشهای کمتری خواهد داشت و موانع را میتوان راحتتر کنار زد و این بود که من با فردی تشکیل خانواده دادم که خود دغدغه رشد و توسعه جامعه را داشت.
در آن زمان انتخاب یک زن بهویژه در مسئولیتهای سیاسی مثل بخشدار و فرماندار، آنهم در استانهای قومیتی مثل استان ما که جامعهپذیری زن در اجتماع پایین است، سختی و چالشهای تصورناپذیری داشت و شما باید خیلی هوشمندانه حرکت میکردی که نهتنها جامعه در مقابل شما گارد نگیرد، بلکه بتوانی جامعه را با خود همراه کنی. یادم میآید اوایل دهه 80 خورشیدی که بخشدار شدم، آن زمان یک فردی که از بزرگان منطقه جنوب بود، میگفت: خانواده و طایفه حمیرا ریگی خوشناماند و آدمهای بزرگیاند ولی نمیدانم چطور خاندان ریگی اجازه دادهاند حمیرا ریگی بخشدار بشود و اگر من به جای خانوادهاش بودم، حتما یک برخورد جدی با او میکردم! حتی با یک رگبار کلا خلاصش میکردم! چون این طایفه را بدنام میکند!
چقدر خشن!؟
بله، یعنی اینقدر پذیرش مسئولیت از طرف یک زن در آن شرایط سخت بود! ولی خب، خوشبختانه امروز شرایط در آن منطقه برای زنان بهتر شده است.
البته این را هم باید گفت که بیشتر اخباری که در رسانهها یا حتی فیلمهای سینمایی منتشر یا دیده شده، مثل ترانزیت مواد مخدر و کشت و کشتار گروهکهای تروریستی و... در استان سیستانوبلوچستان رخ میدهد! البته چند سالی است که وضعیت بهتر شده. قطعا اغلب افراد مقیم در استان سیستانوبلوچستان انسانهای شریفی هستند، اما اسم تروریستهایی مثل عبدالمالک و عبدالمجید ریگی مدتها رسانهها را تحت تأثیر خود قرار داده بود. میخواهم بدانم طایفه «ریگی» چرا اینقدر معروف است؟
چون یکی از طوایف تأثیرگذار در منطقه ما ریگیها هستند. ضمن اینکه نبود شناخت و آگاهی از تاریخ یک منطقه باعث میشود فردی مثل مالک ریگی دست به خشونت بزند و باعث سلب آسایش و آرامش مردم شود و اصلا یک تهدید امنیتی محسوب شود. در نتیجه آن را به کل طایفه منتسب میکنند، چون شناخت از آن طایفه ایجاد نشده است. در طایفه بزرگ ریگی ما مریم ریگی، حاج پروانه ریگی و شهربانو ریگی داشتیم. آنها از افراد تأثیرگذار این طایفه بودند. حاج پروانه ریگی و شهربانو ریگی جزء افرادی بودند که در انجمنهای شهر و مدیریت حوزه شهری فعال بودند و خانم مریم ریگی زنی سیاستمدار در زمان خودش، در دهههای ۴۰ و 50 خورشیدی بود. خانم پروانه ریگی کشاورز نمونه و البته فرد مذهبی و مؤثر منطقه و همگی مردمدار بودند.
البته افراد دیگری هم بودند که الان در قید حیات نیستند ولی همه برایشان احترام قائل هستند و هنوز به نیکی از آنها یاد میکنند. خب، همانطورکه شما به آن اشاره کردید، شناخت از چنین افرادی در رسانهها کم بوده و اصلا مطرح نشدهاند! بههمیندلیل متأسفانه کسانی که در ترانزیت مواد مخدر هستند یا دست به ترور و خشونت میزنند، با لباس بلوچی شهرت پیدا کردهاند! و این ضایعه است. به نظرم استان سیستانوبلوچستان گنج پنهانی است که هنوز خیلی از زوایای آن شناخته نشده است، یعنی اگر ما شناخت بیشتری درباره آن منطقه پیدا کنیم و رفتار و خلقوخوی مردم را دقیق بشناسیم، مطمئنا با آگاهی و شناخت بیشتر مسائل را رصد خواهیم کرد.
شما در جای خود برای رفع چنین نگاهی چه کردید؟
در دورهای دولت متوجه شد که اصل قضیه اینطوری نیست. درواقع هموطنان ما در سیستانوبلوچستان آدمهای محترمی هستند و مثل هر قومی مطابق با جغرافیای منطقهای، ناخودآگاه خلقوخوی خاصشان شکل گرفته است. مثلا شما نگاه کنید، زنانی که در استان مازندران یا گیلان هستند، یک نوع رفتار اجتماعی دارند و در مقایسه با زنان سیستانوبلوچستان طور دیگری عمل میکنند.
طبیعی است که جغرافیا، روی فرهنگ و آداب و رسوم تأثیر میگذارد.
دقیقا.
بگذارید سؤالم را به گونه دیگری مطرح کنم. شما بهعنوان بخشدار و بعدا که فرماندار شدید، در تلطیف آن فضای خشن چه کردید؟ چون به نظرم یک زن باید خیلی جرئت داشته باشد که آن فضا را مدیریت کند.
من همیشه سعی کردهام با مدیریت هوشمندانه و مادرانه فضا را تلطیف کنم. البته در تاریخ استان ما قبل از انقلاب در شهرستان خاش خانم «گلبیبی»، زن آزادیخواه سرحد بلوچستان در مقابل تعرضی که از سوی نیروهای استعماری بریتانیا به خاک کشورمان میشود، با صلابت ایستادگی میکند و در تاریخ بلوچستان از اینگونه زنان قطعا بسیار بودند، ولی با نگاه شما موافقم که پذیرفتن چنین مسئولیتی سنگین بود. در دهه ۸۰ خورشیدی من بهعنوان اولین بخشدار زن استان و سومین بخشدار زن کشور منصوب شدم. دو بخشدار زن دیگر هم در استانهایی -فکر کنم استان فارس و یک استان دیگر- منصوب شده بودند که دوران مدیریتشان مثل من طولانی نبود.
در آن زمان در جامعه ما بعضی از مشاغل را جنسیتی کرده بودند! و بر این باور بودند که در حوزه بخشداری و فرمانداری که حساس و حاکمیتی هستند، حکمرانی زن به مشکل برمیخورد. حتی غیر از ایران در جوامع دیگر هم چنین باورهایی وجود داشت. به یاد دارم زمانی که فرماندار بودم، در یک سفر به عمان در معیت استاندار استان، وقتی استاندار من را بهعنوان فرماندار به وزیر عمان معرفی کرد، وزیر تعجب کرد و گفت ما در جامعه عربی میتوانیم زن سفیر و وزیر داشته باشیم، اما فرماندار نمیتوانیم! چون فرماندار یک جایگاه حاکمیتی است و زن چطور میتواند حاکم باشد! در جمهوری اسلامی ایران، فرماندار شدن شما برای ما تجربه خوبی است و ما از این تجربه در کشور خودمان سعی میکنیم استفاده کنیم.
سمت فرمانداری و بخشداری عملیاتی است. از این نظر مشکلی نداشتید؟
وقتی حکم بخشداری من را زدند، من بچه اولم را سهماهه باردار بودم. تا لحظه زایمان به کارم ادامه دادم. آن موقع بیشتر راههای روستایی بخش، صعبالعبور بود و مثل امروز نبود و باید با ماشینهای کمکدار تردد میکردی و روستاهای پراکنده هم زیاد بود و وضعیت آب و برق هم مناسب نبود. مشکلات زیرساختی و معیشتی مردم فوقالعاده زیاد بود و انتظارات مردم هم زیاد که البته حقشان بود و باید نیازهایشان برآورده میشد. همان اوایل انتصاب برخی از مردم میگفتند تا حالا که بخشداران ما مرد بودند، کاری نکردند، حالا که یک ضعیفهزن شده، هیچ کاری نمیتواند بکند!
من هم چون زیر بار مسئولیت بزرگی رفته بودم که خود را نماینده جامعه زنان، جوانان و بلوچ میدانستم، با کار میدانی و رفتن بین مردم، تمام توان خودم را به کار بستم و پیگیر مستمر رفع مشکلات مردم بخش تا پایتخت شدم. تا آنجا که توانستم با توکل بر خدا و کمک خود مردم، شوراهای روستا و معتمدین و حمایت مسئولان استانی و کشوری، انتظارات مردم را مرتفع کردم. مثلا برخی از بچهها، مخصوصا دختران، واقعا دوست داشتند تحصیل کنند، ولی به دلیل نبود راه مناسب از تحصیل محروم میشدند یا در دبستان ترک تحصیل میکردند و خانوادهها نگران بودند؛ چون اصلا راهی وجود نداشت و اگر هم بود بسیار ناامن بود. پسران هم برای ادامه تحصیل باید به روستای دیگری میرفتند؛ چون روستای خودشان راهنمایی و دبیرستان نداشت.
خلاصه اینکه امروز استان ما دو فرماندار زن دارد و اتفاقا فرماندار شهرستانی که من قبلا فرماندارش بودم نیز الان یک خانم است. بعد از من دو مرد فرماندار آن شهرستان شدند. جالب است که خانم فرماندار در آن شهرستان برای بازدید در بین مردم رفته بود، به من زنگ زد و گفت که حمیرا از شما خیلی ممنونم چون مردم از حضورم استقبال کردند و گفتند زنان بهتر از مردان کار میکنند. خب به نظرم همین تغییر نگاه یعنی جامعهپذیری سیاسی زن و اینکه مردم استان به زنان اعتماد پیدا کردهاند، به من انگیزه مضاعف برای ادامه میدهد و خوشحالم از اینکه نگاهها به زنان در آن استان تغییر مثبت کرده است. به نظرم این تغییر نگاه به خاطر اعتمادی است که حاکمیت به زنان کرده و فرصت نقشآفرینی به زنان شایسته کشورمان داده شده که قابل تقدیر است.
خاطرهای از وضعیتی خاص در منطقه دارید که برای ما تعریف کنید؛ مثلا گروههای تروریستی قرار بود دست به عملیات بزنند، واکنش شما چه بود؟
من در شهرستانی که فرماندار بودم، مطلع شدم گروهک تروریستی بومی میخواهد در منطقه به عملیات دست بزند. شهرستان قصرقند یکی از بااصالتترین و قدیمیترین مناطق استان است، ولی محروم مانده بود. یعنی مثل سایر شهرستانهای چابهار، ایرانشهر یا زاهدان نبود که فرصت رشد داشتند یا رشد کرده بودند. مردم آن شهرستان گلهمند بودند که چرا ما محروم ماندهایم؟ و چرا مشکلاتمان زیاد است؟ و به مطالبات آنها پاسخ داده نشده بود. میتوان گفت «قصرقند» در گذشته کانون قدرت بوده و آن رشدی را که باید میداشته نکرده یا به هر دلیلی جلوی رشدشان را گرفته بودند.
بهطور مثال، یکی از بخشهای آن شهرستان، بخش تلنگ بود که در شاخصهای آموزش و بهداشت و راه بدترین شرایط را داشت؛ یعنی پایینترین شاخص آموزش و بهداشت و راه در کشور! پس دیگر فرماندار یک شهرستان شستهرفته نیستی؛ فرماندار شهرستانی هستی که دارای گروهک تروریستی بومی و اوج توسعهنیافتگی است. این توسعهنیافتگی خودش ناامنی تولید میکند. آن شهرستان آمار بیکاری بالایی داشت. کشاورزی بهصورت سنتی و با سختی انجام میشد و... . حالا من معتقد بودم فرماندار باید حرکت بازدارندگی داشته باشد و در زمان فرمانداری ما دو عملیات نظامی ضدتروریستی انجام شد؛ یعنی آن گروهک تروریستی بومی سرکردهاش به هلاکت رسید و گروهکش از هم پاشید و دوباره یک عملیات دیگری انجام شد که به معنای واقعی کلمه، ما جنگ را آنجا تجربه کردیم که این عملیاتها به همت سربازان گمنام، نظامی، انتظامی و همراهی مردمی که شاهد توسعه منطقهشان بودند، با به هلاکت رساندن سرکردهها و مخلان امنیت با موفقیت به پایان رسید.
در اینجا یک موضوع جالب پیش آمد که شاید گفتن آن خالی از لطف نباشد. بعد از پایانیافتن عملیات جسورانه سرکوب گروه تروریستی، یکی از فرمانداران مرد که اتفاقا از دوستان خوب من هم بود، در مرحله تأیید نهایی جنازهها به شوخی گفت به خانم ریگی جنازهها را نشان ندهید، چون ممکن است غش کند! بعد نیروهای امنیتی محترمانه به من گفتند خانم فرماندار حالا نیازی نیست شما خودت را به زحمت بیندازی و به شهرستان نیکشهر (شهرستانی در جوار قصرقند) بیایی! درحالیکه بعد از هر عملیاتی مرسوم است اعضای شورای تأمین و فرماندار بهعنوان رئیس شورای تأمین، صحنه را ببینند و جنازهها را شناسایی کنند.
وقتی خبر به گوشم رسید، گفتم ظاهرا حسادتهای زنانه به آقایان هم سرایت کرده است! بنابراین نهتنها میخواهم جنازهها را ببینم، بلکه میخواهم خداقوتی به مجموعه نیروهای نظامی و انتظامی بگویم و به آنها گفتم من در راهم و دارم میآیم. وقتی به محل رسیدم، رفتم بالای سر جنازهها، لحظاتی نگاه کردم و یکی گفت که خانم فرماندار اذیت میشوید. در پاسخ گفتم میخواهی برایتان کالبدشکافی هم بکنم! یا سفر معاوناول وقت رئیسجمهور، آقای دکتر جهانگیری را در شرایط سخت امنیتی داشتیم که خوشبختانه موفقیتآمیز انجام شد. هیچکس فکرش را نمیکرد در شرایط حساس امنیتی سفر آقای دکتر جهانگیری به شهرستانی که تازه عملیاتهای ضدتروریستی داشته، موفقیتآمیز انجام شود. برخی معتقد بودند ممکن است بازماندگان تروریستها عصبانی شوند و مجددا فضا را ناامن کنند که من محکم ایستادم و گفتم این سفر باید انجام شود؛
زیرا برای توسعه شهرستان مهم است. چون قرار بود در آن سفر در کنار معاوناول، رئیس بنیاد مستضعفان، رئیس کمیته امداد کشور و معاونان دیگر ریاستجمهوری و وزرا هم حضور پیدا کنند. خدا را شکر که همه چیز بهخوبی به سرانجام رسید و من واقعا خدا را شکر کردم که کمکمان کرد. بعد از آن دوباره شهرستان ما شد سرآمد خیلی از شهرستانهای دیگر و پیشرو در امر توسعه. امروز از بخش تلنگ شهرستان قصرقند، گروه موسیقی در بخش نوازندگی دختران در تهران اجرا داشتند. شاخصهای آموزشی بخش تلنگ با کمک خیرین در سایه نگاه ویژه دولت، ارتقا پیدا کرد و از خیلی از شهرستانهای همجوار جلوتر افتاده است.
بعد از پایان فرمانداری، به سمت سفیر ایران در برونئی منصوب شدید. خب ربط فرمانداری به سفیرشدن چه بود؟ دو حوزهای که عملکرد متفاوتی دارند. اصلا چه شد که سفیر شدید؟
بله. فرمانداری بیشتر حوزه اجرائی را دربر میگیرد، ولی سفیربودن در حوزه سیاستگذاری و دیپلماتیک معنا پیدا میکند. زمان بخشداری، توسط فرماندار وقت شهرستان چابهار شناسایی شدم. حالا ادامه کار دیگر به خود من بستگی داشت که چگونه به این اعتماد جواب داده شود و تلاش کنم با عملکرد خوب اعتماد مردم، دولت و حاکمیت را جلب کنم. با توکل بر خدا و تلاشهای شبانهروزی و جلب همراهی مردم در زمان تصدی فرمانداری، نگاه مردم تغییر کرد و سمتوسوی خدمت به سمت شایستهسالاری فارغ از جنسیت پیش رفت. بعد به پشتوانه همین اعتماد، در سال ۱۳۹۷ در دولت دوازدهم در راستای سیاست انتصاب سفرا از اقوام و اهل سنت، بهعنوان اولین سفیر زن اهل سنت در کشور برونئی دارالسلام منصوب شدم.
چرا سفارت کشور برونئی برای شما در نظر گرفته شد؟
صحبت اولیه این بود که من در کشور دیگری که غیرمسلمان بود منصوب شوم، اما جناب آقای دکتر ظریف و رئیسجمهور محترم طبق تحلیلها به این نتیجه رسیدند که اگر من بهعنوان یک زن اهل سنت و بلوچ به یک کشور مسلمان بروم، بهتر است. این بود که بهعنوان سفیر جمهوری اسلامی ایران در کشور برونئی دارالسلام منصوب شدم. برونئی در آسیای جنوب شرقی قرار دارد و اگرچه تا آن زمان به اهمیت و جایگاهش توجهی نشده بود، ولی باز هم همان مدیریت مادرانه-هوشمندانه باعث شد ما به دولت بگوییم برونئی بهعنوان یک کشور کوچک اما اثرگذار میتواند در روابط ایران با سایر کشورهای منطقه مؤثر باشد و در عرصه بینالمللی ما را حمایت کند.
برونئی چگونه میتوانست تأثیرگذار باشد؟
برونئی عضو «اتحادیه کشورهای جنوب شرق آسیا» یا همان «آسآن» است که بلوک چهارم اقتصادی جهان محسوب میشود و بعد از اتحادیه اروپا، منسجمترین اتحادیه است و حتی الان دارد به سمتی میرود که از اتحادیه اروپا بهتر و جلوتر حرکت کند. در واقع 10 کشور هستند که سه کشور اسلامی یعنی اندونزی، مالزی و برونئی و البته کشور توسعهیافته سنگاپور را هم شامل میشود و علاوه بر آن اندونزی بزرگترین کشور مسلمان جهان است و بعد کشورهای فیلیپین، تایلند، کامبوج، لائوس و... عضو این اتحادیه هستند و حلقه تأثیرگذاری را تشکیل دادهاند.
برونئی زمانی زیر پرچم انگلیس بود؟
بله در گذشته، اما از سال ۱۹۸۴ مستقل و از مستعمره انگلیس خارج شد. برونئی کشوری است که ۷۰ درصد مردمش مسلمان هستند.
نوع حکومت آن چیست؟
نظام حکومتش درواقع سلطنتی و اسلامی و مالایی است.
پادشاه خیلی ثروتمندی دارد.
بله، جزء سلاطین سرمایهدار است و بعد از سیستم سلطنتی بریتانیا، پایدارترین آن در همین دارالسلام است. وقتی من به برونئی دارالسلام رفتم، حدودا ۲۴ سال از آغاز روابط دیپلماتیک ما با این کشور میگذشت، اما روابط قوی مردمی شکل نگرفته بود؛ بهطوریکه شناخت درستی از یکدیگر نداشتند. علتش هم ایران و انقلاب و شیعههراسی بود که تحت تأثیر تبلیغات رسانههای غربی صورت گرفته بود. آن کشور متأثر از رسانههای غربی بود، بهواسطه اینکه مستعمره انگلیس بوده و روابطی با غرب داشته است؛ بنابراین شناخت درستی از ایران و ایرانی نداشتند و حتی یکسری مقاومت و نگرانیهایی را نسبت به سفارت ما داشتند. از طرف دیگر، به خاطر بُعد مسافت و کوچکبودن کشور، سفارت ما نتوانسته بود بازار تجاری خوبی را ایجاد کند. بنابراین سفارت به سمت ضعیفشدن رفته بود.
من سفارت را در شرایطی تحویل گرفته بودم که بیم آن میرفت بسته شود! پس باید عملکرد خوبی ارائه میکردم تا چالشهای آن حل میشد. من در اینجا هم سعی کردم مدیریت مادرانه و هوشمندانه را مدنظر قرار دهم؛ یعنی چالشی در خانواده ایجاد شده، پس اول باید صورتمسئله را تحلیل کنیم و بعد راهحل در نظر بگیریم، بدون اینکه بخواهیم حتی کوچکترین مسائل را نادیده بگیریم. در بدو امر سعی کردم شناختم را نسبت به کشور برونئی بالا ببرم. به مرور نقاط ضعف را پیدا و جزئیات را مشخص کردیم و با توجه به امکانات موجود ظرفیتسازی و در نهایت سیاستگذاری کردیم و هدفمان نزدیکشدن دو ملت بود؛
از نظر سیاسی، فرهنگی و... . با توکل بر خدا، سفارت جمهوری اسلامی ایران از سال ۱۳۹۸ تا ۱۴۰۱، چهار سال پیاپی عملکرد خوبی پیدا کرد و در ارزیابی وزارت امور خارجه که سفارتخانهها را در پنج رده (ضعیف، متوسط، خوب، خیلی خوب و عالی) با لحاظ همه مسائل کنسولی، اقتصادی، سیاسی و... رتبهبندی میکند، سفارت ما رتبه خیلی خوب دریافت کرد. سفارتی که اصلا فکر نمیکردند خروجی خاصی داشته باشد، باعث شد مراودات مالی و تجاری دو کشور از هزار به میلیون برسد. تا آن زمان بازارش توسط چین، سنگاپور و استرالیا تسخیر شده بود و خوشبختانه توانستیم فرصتهای اقتصادی خوبی برای کشورمان ایجاد کنیم و دیپلماسی عمومی پویا و هوشمندانهای در پیش گرفته شد و علاوه بر رشد دیپلماسی اقتصادی، ایراندوستی، جایگزین ایرانهراسی شد.
خانم ریگی! شما در دوره دوم ریاستجمهوری آقای روحانی پست سفارت را گرفتید. چه شد در دوره ریاستجمهوری آقای رئیسی ابقا شدید؟
معمولا مأموریت سفرا سهساله است و پایان سه سال ما همزمان شد با آغاز دولت سیزدهم. در دولت سیزدهم، عملکردها رصد و ارزیابی میشد. یادم است شهید امیر عبداللهیان- روحشان شاد- به عنوان وزیر امور خارجه منصوب شدند، سفرای مرد را که سه سال مأموریتشان پایان یافته بود، عدم تمدید زدند، اما درباره سفرای زن نگاه ویژهای داشتند و به گفته یکی از معاونان وزیر، دکتر امیر عبداللهیان در شورای معاونان وزارتخانه فرموده بودند دور سفرای زن خط قرمز بکشید و مأموریتشان را تمدید کنید. آن زمان ما سه تا سفیر زن بودیم که البته در دولت سیزدهم هر سه نفر ابقا شدیم. خواهران دیگرم خانم افسانه نادیپور، سفیر ایران در دانمارک و خانم فروزنده ودیعتی، سفیر ایران در فنلاند بودند. حتی یکی از سفرای زن که مأموریتش تمام شده بود و میخواست برگردد، یکی از معاونان وزیر نقل قول میکرد که جناب وزیر گفتند از ایشان خواهش کنید بمانند. این بود که به پاس تلاشهایی که در جهت تقویت و توسعه روابط دو کشور انجام داده بودم، مأموریتم در دولت سیزدهم تمدید شد و مورد حمایت قرار گرفتم.
خب حضورتان در منطقه آزاد چابهار چگونه اتفاق افتاد؟
یکدفعه در سال ۱۴۰۲ تصمیم دولت بر این شد که برای سازمان منطقه آزاد چابهار بهعنوان یک منطقه آزاد استراتژیک و حساس یک مدیر بومی انتخاب کنند و بین همه قرعه به نام من افتاد. در آن زمان به رئیسجمهور شهید گفته بودند بنده سفیر هستم که شهید رئیسی فرموده بود به وزیر امور خارجه امیر عبداللهیان میگویم که به مأموریتشان پایان دهند. اینگونه مأموریت سفارتم پایان یافت و با وجود دستور رئیسجمهور فقید، یکسری مقاومتهایی در زیرمجموعه وجود داشت، اما ایشان مصر بودند. حتی انتصاب من بهعنوان رئیس هیئتمدیره و مدیرعامل سازمان منطقه آزاد چابهار بیش از شش ماه زمان برد. البته من به این موضوع خوشبینانه نگاه میکنم. چون اعتمادکردن به زن برای این مجموعه مهم اقتصادی و استراتژیک آن هم در شرایط جنگ اقتصادی چندان راحت نبود و من همیشه به تهدیدها بهعنوان فرصت نگاه میکنم و به آن آقایانی که مخالف این انتصاب بودند حق میدادم که نگران باشند.
شاید هم برای مردان خیلی دندانگیر است و مافیا مانع میشد؟
خانم آرتا! برعکس من فکر میکنم که شاید زیاد برای یک زن دندانگیر نباشد. و به همین دلیل در این مورد مثبتاندیش هستم. اما خب در عالم سیاست آدم باید دوسویه خوب و بد را نگاه کند. بالاخره از برونئی برگشتم و من ۱۰ ماه به عنوان اولین زن مدیرعامل منطقه آزاد در ۳۰ سال تأسیس مناطق آزاد در منطقه آزاد چابهار منصوب شدم. برای من تجربه بسیار ارزشمندی بود و خیلی خوشحالم طی 10 ماهی که حضور داشتم، عملکردم بهگونهای بود که تجار، بازرگانان و سرمایهگذاران که مخاطبان مستقیم سازمان منطقه آزاد چابهار بودند، دلنوشتهای را با امضای ۱۷۰ شرکت به آقای رئیسجمهور جناب دکتر پزشکیان در سفر به منطقه آزاد چابهار تقدیم کردند و از عملکرد بنده به عنوان فردی تلاشگر که در شفافیت و سلامت پیگیر اموراتشان بودم دفاع کردند و درخواست ابقا را از جناب دکتر پزشکیان داشتند و از سلامت و تلاشهایی که برای رفع امورات سرمایهگذاران به کمک تنی چند از همکاران در سازمان انجام داده بودیم تقدیر کرده بودند. بالاخره تصمیم وزیر اقتصاد و داراییِ وقت بر این شد که مأموریت من را در سازمان منطقه آزاد چابهار در تاریخ چهارم بهمن ۱۴۰۳ پایان دهد. خیلی خوشحالم به عنوان یک زن توانستم در عرصه مدیریت اقتصادی کارنامه تحولآفرینی داشته باشم و به دلیل زنبودن متهم به ناکارآمدی و... نشدم.
گفته میشود یکی از دلایل برکناری شما، حضورتان در ستاد آقای دکتر جلیلی بود. اصل واقعیت چیست؟
به خوبی به یاد دارم، زمانی که به عنوان بخشدار منصوب شدم، سعی کردم فراجناحی عمل کنم و فقط در چارچوب قوانین و مقرراتی که حاکمیت تعریف کرده، کارم را به نحو احسن با کمترین نقص، انجام دهم. من در ۲۰ سال مدیریتم، همواره به خاطر عملکرد موفق، مورد حمایت قرار گرفتم و تشویق شدم؛ هم از سوی حاکمیت و هم مردم. خوشحالم که هر جا بودم مردم به نیکی از من یاد میکنند و من را مورد احترام و محبتشان قرار میدهند. تمام تلاش خود را برای رضایت مخلوق خدا به کار میبردم تا رضایت خالق حاصل شود. دو سالی افتخار داشتم به عنوان رئیس اداره بهزیستی چابهار در خدمت جامعه توانخواهان بهزیستی باشم و با زنان سرپرست خانوار، ایتام و معلولان زندگی کردم و دوران لذتبخشی برای من بود. مدیریت مادرانه هم الگوی کاریام بوده و هست و با این مشی، روی هدف و کارم متمرکز بودهام. من تمام تلاشم این بود که در چارچوب قانون حرکت کنم، چراکه اگر امروز شاهد یکسری چالشها هستیم، فقط به خاطر انحراف از قانون است.
به یاد دارم در مقطعی که فرماندار قصرقند بودم، همسر من آقای محمد فاروقهوت برای انتخابات مجلس در چابهار کاندیدا شده بود. البته ایشان در دوره اول شورای اسلامی شهر چابهار، عضو شورا و یکی از فعالان ادبی و اجتماعی جنوب استان بود که برای اولینبار در چابهار کتابخانه محله را راه انداخت. وقتی همسر من در انتخابات شورای اسلامی شهر در چابهار کاندیدا شدند، با وجود اینکه از نظر قانونی وقتی در حوزه فرمانداری شما نباشد، هیچ منع قانونی برای حمایت وجود ندارد، اما رفت و آمدم را با همسرم قطع کردم و با ایشان جایی نمیرفتم که مبادا تبلیغی برایش محسوب شود و آخر همسرم به شوخی گفت من انصراف میدهم و شما به خانهات برگرد.
اما پاسخ سؤال شما. من به دلیل داشتن مسئولیت مدیرعاملی منطقه آزاد چابهار در انتخابات ریاستجمهوری اخیر در هیچ ستادی فعالیت نداشتم. جناب دکتر جلیلی در سال ۱۳۹۶ به عنوان نماینده مقام معظم رهبری در شورای عالی امنیت ملی سفرهایی را به استانها و شهرستانها داشتند. در آن سال ایشان سفری به شهرستان قصرقند که من فرماندارش بودم داشت که باعث شد آقای دکتر جلیلی را از نزدیک ببینم. جناب دکتر جلیلی فرمودند برای آشنایی نزدیک با مشکلات مردم، سفرهایی را به مناطق مختلف ایران دارم تا مسائل را از نزدیک رصد کنم.
در آن سفر، یک روز کامل، جناب دکتر از بخشهای مختلف شهرستان بازدید و با مردم گفتوگو کردند و پای صحبت اقشار مختلف نشستند و آنجا عملکرد و مدیریت من را دیدند. و بلافاصله بعد از آن سفر، در خیلی از جلسات، از مدیریت من تعریف میکردند و به عنوان الگوی مدیریتی مثال میزدند. جناب دکتر بعد از آن سفر، در جهت رفع مشکلات شهرستان قصرقند حمایت کردند و گفت وقتی از طبیعت و زیبایی و ظرفیتهای شهرستانها و استانها در سفرهای خود برای مقام معظم رهبری تعریف میکردند، مقام معظم رهبری پس از شنیدن صحبتهای من فرمودند که ایران سراسر زیبایی و ظرفیت است و سعی کنید در این سفرها، آدمهای خوب و انقلابی و شایسته را شناسایی کنید. خلاصه حمایت ایشان مربوط به سال ۱۳۹۶ بود و نه ۱۴۰۳. حتی فیلمهای آن هم موجود است.
خانم ریگی! باید گفت که سیستان و بلوچستان تاریخ عمیقی دارد .اگر شاهنامه فردوسی را تورق کنیم، اسم این منطقه طنینانداز است یا جام سفالین با نقش بز که سابقه انیمیشن را گواهی میکند، نشان میدهند که این استان بسیار مهم و کلیدی است برای ایران...
بله دقیقا. به همین دلیل معتقدم در این بخش از ایران، برای مردم و منطقه خیلی باید کار کرد و هنوز هم راه زیاد است. همانطورکه گفتم استان سیستان و بلوچستان مثل گنج پنهانی است که باید آن را کشف و از آن نگهداری کرد.
در این مسیر همسر و فرزندانتان چقدر با شما همراهی کردهاند؟
به هر حال زندگی سختیهای خاص خودش را دارد و مصداق این میشود که بیرونش مردم را کشته و درونش ما را! البته این سختیها لذتبخش بوده و هست. خوشبختانه خانواده من همیشه همراه من بودهاند. در عین حال من هم عاشق زندگی و کارم هستم. بنابراین هم مثلا میتوانم میهمانداری کنم و هم به کارهای بیرونم برسم. بعضیها میپرسند چهجوری میهمانداری میکنی، وقتی که ۲۴ ساعت درگیر کار هستی. من هم میگویم (میخندد) این هم یک نوع مدیریت است اما راه و روش آن فرق میکند. اما این نیست که من نقش مادری و همسریام را کاملا کنار بگذارم. در پایان، خدا را شاکرم که فرصت خدمت به مردم سرزمینم را به من داد و به عنوان یک زن مسلمان ایرانی، در عرصههای مختلف مدیریتی توانستم به نمایندگی از جامعه زنان، اقوام و اهل سنت نام نیک را به یادگار بگذارم.
امروز کشور برای برونرفت از مشکلات و چالشها نیاز به شایستهسالاری بیش از گذشته و مدیریتهای همهجانبه و هوشمندانه دارد و همه باید دست به دست هم بدهیم تا کشور مسیر توسعه و تعالی را طی کند. بههرحال خوشحالم برای توسعه اجتماعی و جامعهپذیری نقشآفرینی زنان و دختران بلوچ در اجتماع، هزینههای بسیار دادم. این هزینهها شاید قابلگفتن یا تصورکردن نباشد. از آنجایی که استراتژی من تبدیل تهدید به فرصت است و با یکسری روشهای هوشمندانه این کار را در طول دوران مدیریت در عرصههای مختلف کردم، شاید کسی متوجه هزینههای اجتماعی و خانوادگی من نباشد. هزینههایی امثال تحمل فشارهای جامعه سنتی که بر خانواده مادر، پدر و دیگر اعضای فامیل و همچنین همسر و فرزندانم و توان و انرژی خودم وارد شده بود را میشود نام برد.
فشارهای کاری که به همکارانم که خود دغدغهمند این رفتارهای سنتی بودند، در هر مقطعی وارد شده بود و حتی فشارهایی که بر حامیان من که علاقهمند به تغییر مثبت در جامعه، رشد و تعالی جامعه بودند، اعم از مقامات دولتی و متنفذان و مؤثران جامعه وارد شد. خب امروز شاهد نقشآفرینی زنان در عرصههای مختلف استان در زمینههای سیاسی، اقتصادی، علمی و نخبگانی هستیم و نتیجه میگیریم که تحمل آن فشارها و هزینه در عرصه اجتماعی و تغییر نگاه به زن نتیجهبخش بوده است. در دوران مسئولیتم در سازمان منطقه آزاد چابهار هم دنبال تقسیم ثروت و عدالت اقتصادی و رشد اقتصادی در آحاد جامعه بودم که در این فرصت کم تا حدودی موفق شدم. قطعا فشارها و هزینهها در حوزه اقتصادی آنهم در استان سیستان و بلوچستان به دلایلی بسیار، بیشتر بوده است. چون باور دارم مادامی که تمام آحاد جامعه رشد اقتصادی نداشته و امتیازات فقط برای افراد خاصی نباشد، به توسعه همهجانبه به معنای واقعیاش که همگان در آن جامعه احساس آرامش کنند نمیرسیم؛ خب این دفعه فشارها انفجاری بود (با خنده).