نویسنده: هوش مصنوعی
خط تولید صنعتی قصه با هوش مصنوعی
اکتبر ۲۰۲۳ (حدود چهار ماه پیش)، داستانی با عنوان «سرزمین خاطرات ماشین» جایزه مقام دوم را در پنجمین دوره مسابقه جیانگسو (مسابقه آموزش علمی و داستان علمی-تخیلی نوجوان در چین) برد. شرکتکنندگان بین ۱۴ سال تا ۴۵ سال داشتند. تعداد ۲۰۰ داستان به مسابقه رسیده بود که از میانشان به ۹۰ داستان جایزه تعلق گرفته است. ۱۴ داستان جایزه اول، ۱۸ تا جایزه دوم و ۲۷ داستان هم جایزه سوم را بردهاند.
بهزاد قدیمی-نویسنده: اکتبر ۲۰۲۳ (حدود چهار ماه پیش)، داستانی با عنوان «سرزمین خاطرات ماشین» جایزه مقام دوم را در پنجمین دوره مسابقه جیانگسو (مسابقه آموزش علمی و داستان علمی-تخیلی نوجوان در چین) برد. شرکتکنندگان بین ۱۴ سال تا ۴۵ سال داشتند. تعداد ۲۰۰ داستان به مسابقه رسیده بود که از میانشان به ۹۰ داستان جایزه تعلق گرفته است. ۱۴ داستان جایزه اول، ۱۸ تا جایزه دوم و ۲۷ داستان هم جایزه سوم را بردهاند. نویسنده داستان «سرزمین خاطرات ماشین» با نام مستعار «سیلیکونزِن» در این مسابقه شرکت کرد. آنچه باعث شد این خبر به گوش همه برسد، نه قوت قصه، بلکه هویت نویسندهاش بود.
این داستان را به طور کامل هوش مصنوعی نوشته است. پروفسور شن یانگ، استاد علوم ارتباطات در بنجینگ چین، به هوش مصنوعی 66 دستور راهنما داده و ظرف سه ساعت، شش هزار کاراکتر، توسط هوش مصنوعی، قصه شده و جایزه دوم مسابقه را برده است. شش داور این مسابقه از هویت نویسندگان شرکتکننده مطلع نبودند؛ از بین این شش داور، تنها یک نفرشان متوجه شد این قصه احتمالا توسط ماشین درست شده و نظرش این بود که قصه فاقد احساسات و عواطف است.
ایهاالناس! این شما و این هم عذاب موعود. بالاخره اتفاق افتاد؛ ماشینها برایمان قصه میگویند از خودمان بهتر، اما قبل از اینکه به محراب معتکف شویم و منتظر باشیم ترمیناتور بیاید دخلمان را بیاورد، باید به پدیده قصهسازی توسط هوش مصنوعی با دقت بیشتری نگاه کنیم. قصد دارم در این یادداشت قصههای تولیدشده توسط هوش مصنوعی را با قصههای زاییده ذهن بشر مقایسه کنم.
گام نخست این است که تعریفمان را از هوش روشن کنیم. هوش در عصر جدید معادل مفهوم بهره هوشی (آیکیو) قرار گرفته و این یک کمیت قابل اندازهگیری است که در قرن نوزدهم ازسوی روانشناسان معرفی شد. در این مفهوم، هوش در واقع شاخصهای است برای پیشبینی موفقیت شخص هوشمند در مواجهه با مسائل زندگی؛ روانشناسان معتقدند نسبت معنیداری بین آیکیو (بهره هوشی) و موفقیت تحصیلی و میزان درآمد شخص در آینده برقرار است.
اگر دوران مدرسه را به یاد بیاوریم، امتحان درسها یا محاسباتی بود (ریاضی و فیزیک) یا حفظی (تاریخ و جغرافی). البته درسهایی هم بودند مثل ادبیات و هنر که چیزهای دیگری میخواستند، مثلا ذوق هنری، ولی واقعا نقش حافظه و محاسبه در تعیین نمرات پایانی خیلی برجستهتر بود. حال رایانهها دو خصلت مهم هوشمندی را شبیهسازی میکنند؛ حافظه و محاسبه. رایانه چیزی نیست جز دستگاه محاسباتی که میتواند اطلاعات زیادی را ذخیره کرده، بعد آنها را بهسرعت پردازش (محاسبه) کند. اگر هوش را با همین دو خصلت بشناسیم (حافظه و محاسبه)، خب زیاد دور از ذهن نیست تصور اینکه دستگاهی بتواند سریعتر از مغز ما محاسبه کند (ماشینحسابها مثلا) یا بیشتر و بهتر از ما اطلاعات را به خاطر بسپارد.
اینجا پرسشی که ذهن مرا مشغول میکند این است: «آیا مغز من چیزی جز محاسبه و حافظه در خود دارد یا نه؟» جواب من این است که بله دارد و ما آن را احساسات مینامیم. فلاسفه و دانشمندان در پی توضیح و تشریح احساسات تلاشهای زیادی کردهاند؛ اینکه چطور ایجاد میشوند و چه تأثیری بر رفتار ما میگذارند. مدلهای نظری هم برایش دادهاند مثل آنچه فروید درباره ضمیر ناخودآگاه میگوید؛ اینکه فروخوردگیهای دوران کودکی، در بزرگسالی به شکل عقدهها و منشأ رفتارهای ناآگاهانه انسان عمل میکند. با این وجود بیشتر این تلاشها مؤید یک چیز هستند؛ اینکه احساسات بشری «منطقی» نیست. به عبارتی تمام تجربیات شناختی را که دلیل منطقی برایشان وجود ندارد احساسات مینامند. در علم محاسبات اگر چیزی منطقی نباشد پس تصادفی است. همه چیزها یا محاسبهپذیرند یا تصادفی (و در نتیجه احتمال وقوعشان محاسبهپذیر است). پس در جزم منطقی یک ماشین محاسبهگر، احساسات چیزی نیست جز پدیدههای تصادفی.
ذهن و مغز ما از دو کیفیت شناختی بهره میگیرد؛ منطق و احساس. آنچه هوش مینامیم تماما در حیطه منطق عمل میکند. محاسبهکردن و بهیادآوردن، عملگرهای منطقی هستند. داستان یا قصه اما متنی است که احساس و منطق را توأمان به کار میبندد. ماجراها باید منطقی باشند؛ علیت قصه برای مخاطب قابل فهم باشد. با این وجود لحظات دراماتیکی در قصه رخ میدهد که هدفی جز برانگیختن نوعی از احساسات را در مخاطب ندارد. احساساتی که نویسنده در قصهاش فرامیخواند، معمولا احساسات شخصی او هستند و ناشی از تجربه شخصیاش طی ماجرای زندگی. این احساسات بعضا ساده و همهفهماند؛ مثل حس شادی که بعد از موفقیت در امتحانات حاصل میشود یا حس غمی که بابت ازدستدادن عزیزان به وجود میآید. با این حال قصههای خوب و عمیق، احساسات خاصی را برمیانگیزند که فراتر از تجربیات روزمره و ساده بشریاند. داستایفسکی در کتاب «جنایت و مکافات» احساسات قاتلی را روایت میکند که دچار عذاب وجدان شده و بار سنگین گناه را بر دوش میکشد. همینگوی در «پیرمرد و دریا» عواطف پیرمردی را توصیف میکند که هویت خویش را در تلاش مدام تعریف کرده؛ حتی نتیجه این تلاش برایش اهمیت زیادی ندارد. چنین احساساتی زود و ساده توسط همه درک نمیشود و برای درکشدنشان باید قصه آن نویسنده را خواند؛ شاید بیراه نباشد بگویم نویسنده اصلا قصه را مینویسد که این احساسات عمیق را منتقل (بخوانید روایت) کند.
آنچه مشخص است، هوش مصنوعی در تقلید و بازسازی ماجراهای علّی و معلولی قصهها تبحر خواهد داشت؛ قصهای نیست که نخوانده باشد و حافظهاش کمک میکند تمام صحنههای از پیش نوشتهشده را سریع به دستگاه محاسباتیاش اضافه کند؛ صحنه تیراندازی میخواهید؟ بفرمایید این شما و این سه تفنگدار الکساندر دوما؛ همینجا توی ذهنش است. صحنه ابراز عشق؟ رومئو و ژولیت شکسپیر را از بر است. به احتمال زیاد هوش مصنوعی در خلق تصاویر چشمگیر (صحنههای داستانی که از توصیف موقعیت و شخصیت ایجاد میشوند) هم موفق عمل میکند. برایش کاری ندارد دو، سه تا صحنه موفق از گنجینه مفصل داستانهای ادبی پیدا کرده و با یکدیگر مخلوطشان کند؛ یا یک توصیف خواندنی را بگیرد، فرم جملات و روش ایجاد فضاسازیاش را تجرید کند، بعد آن را در توصیف و صحنهپردازی یک موقعیت دیگر به کار ببرد (مثلا به زبان شکسپیر درباره ماشینآلات ساختمانی متن بنویسد). با وجود این بعید میدانم هوش مصنوعی بتواند دغدغهای اصیل و شخصی در قصهاش بگنجاند، چراکه این دغدغه ناشی از تجربه شخصی افراد با مسائل زندگی خودشان است. لازم است نویسنده عواطف حساسی داشته باشد، در ابتدا حس خودش را بهخوبی درک کرده، بعد آن را به مخاطبش منتقل کند. هوش مصنوعی حتما خواهد توانست تمام احساسات از قبل نوشتهشده را دوباره با رنگ و بوی تازه، در قالب لغات و ماجراهای جدید به خوردمان بدهد؛ اما بعید است بتواند به ما تجربه نشستن بر سطح دریای خزر را بدهد وقتی که انواع فاضلاب در آن جاری میشود و دریا پر شده است از جزایر معلق زباله. برای این کار باید یک بار وقتی دریای خزر لاجوردی و شفاف میبود، در آن تابستانهای تعطیل، توی آبش شنا کرده باشی و حالا بتوانی بر نابودی آن آسودگی و زیبایی حسرت بخوری.
بازار قصههای کلیشهای و سهپردهای با مفاهیم ساده و پیشپا افتاده به سر خواهد آمد؛ دیگر عبثکاری خواهد بود نویسندهای بنشیند در منقبت صداقت قصهای از دو دوست دبستانی سر هم کند. تاریخ استعمال ماجرای رویارویی دو رقیب عشقی بر سر معشوق زیبارو هم به نظر منقضی شده است. این طیف داستانها را که برای طرح سریالهای دوزاری تلویزیونی میخواهند، هوش مصنوعی به چشم برهمزدنی تولید خواهد کرد. فضای سرگرمی از داستانهای کلیشهای با صحنههای چشمگیر و پرطمطراق اشباع خواهد شد. با این وجود همین اشباع بازار از داستانهای کلیشهای، خلأ داستانی دست اول و خلاقانه را بیشتر نمایان خواهد کرد.
احساسات بشری هم مثل ژنتیکش در حال تحول و تکامل است؛ احساسات بشری که در دنیای سایبری به دنیا آمده و بزرگ شده، با اجدادش که در مزارع و دشتها خیش بر زمین میکشیدهاند، خیلی فرق کرده است. قطعا احساسات مشترک زیادی هم دارند، اما هستند احساساتی که برای آن نسلهای گذشته قابل دسترس نبوده و نیست. نوشتن از این احساسات و عواطف کاری نیست که از هوش و منطق (چه طبیعی و چه صنعتی) بربیاید؛ ریاضیدانان برجسته الزاما دروغگوهای خبره (بخوانید قصهنویس) نیستند. مغز ما هم تماما منطقی عمل نمیکند.