همیشه کودک
امیر حاجرضایی. کارشناس فوتبال
ژان لوئی فورنیه با نوشتن کتاب «کجا میریم بابا؟» رنج یک پدر در سیمای فرزندانی معلول را به تصویر میکشاند. کتاب دردنامهای است که به تعبیر مترجم آن، یک سؤال بنیادی را مطرح میکند و از درون آن سؤالهای دیگری در برابر مخاطب قرار میگیرد که از پاسخ به آن عاجز هستند. نویسنده آنها را بدون تاریخ تولد مینامد. آنها بیسن و سالاند و در یک سیام فوریه به دنیا آمدهاند (ماه فوریه در سالهای عادی 28 روز و در سالهای کبیسه 29 روز دارد) منظور روزی است که وجود ندارد. این تعبیر را «استیو تولتز» در کتاب «جزء از کل» نیز به کار برده است و به کسانی اطلاق میکند که در گروه دوزخیان روی زمین قرار دارند؛ نه گذشتهای، نه آیندهای! تولدی تراژیک و مرگی تراژیک و در میانه این دو، زندگی پر از رنج و ملال!
دنیای معلولان در شعارها و دلسوزیهای کلیشهای قرار ندارد. یک تحلیلگر فوتبال اعتقاد دارد ما چندین سال نوری با درک این بازی فاصله داریم. میخواهم با تأثیرپذیری از این جمله بگویم: «ما در درک جهان معلولان درماندهایم و چندین سال نوری با آن فاصله داریم». بهتر است برای درک عمق این فاجعه به مقدمه مترجم «محمدجواد فیروزی» مراجعه کنیم: کجا میریم بابا سؤالی است که تومای معلول ذهنی و جسمی، هر بار که سوار ماشین پدرش میشود، به طور خستگیناپذیری از او میپرسد. جواب هر چه باشد آن همیشه کودک، باز همان سؤال را تکرار میکند. شاید این پرسش بنیادی ژان لوئی فورنیه است که همچون یک ترجیعبند مکرر از زبان فرزند معلولش مطرح میکند. فورنیه میگوید این سؤالی است که توما بیوقفه از من میپرسد. او بیآنکه متوجه شود سؤال بنیادی را تکرار میکند که انسان از بدو خلقت برایش بیپاسخ مانده است». کتاب روایتی باشکوه، منقلبکننده و صادق است. با کلمات بازی نمیکند، برای تحریک احساسات و مبالغه در آن یا تسلیدادن همقطارانش نیست، اگر چه برخی با خواندن آن گریستند! کتاب بسیار کوتاه است، ولی به طرز فوقالعادهای نگاشته شده است و شیوه مینیمالیستی
خاص نویسنده را دارد. «میان پرواز تا پرتاب تفاوت از زمین تا آسمان است، پرواز کنی به آنجا میرسی که خودت میخواهی. پرتابت کنند، آنجا میروی که آنها میخواهند». توما، فرزند فاجعه، هرگز پرواز را نخواهد آموخت. او به آنجا پرتاب خواهد شد که از بخت بد، زندگی برایش رقم زده است. فورنیه در سال 2008 برنده جایزه فمینا شد که در فرانسه جایزه معتبری است. او معلولیت فرزندانش را دستمایه قرار داد تا نقبی به وجدانهای خفته بزند و دردهای خود و دو فرزند معلولش را در ویترینی قرار داد که رهگذران با نگاهی به آن تأثیر بگیرند و به انسانیت رنگباخته خود سروسامانی دهند.
«ماتیو خیلی زود از دنیا رفت وقتی که بود گاه دچار حمله میشد و اشکهای تلخ و دلخراشی میریخت. ما همیشه این احساس را داشتیم که او از وضعیت خودش باخبر است. او حتما با خودش گفته اگر میدانستم، هیچوقت پا در این دنیا نمیگذاشتم. یک نارسایی بیولوژیک سرنوشت غمانگیزی را رقم میزند». فورنیه از جانب بچههایش خطاب به خودش و به مناسبت روز پدر نامهای مینویسد: «دستهگلی که به آب دادهای، هیچ تبریکگفتن ندارد. ما را خوب نگاه کن. ساختن بچهای مثل تمام بچههای دنیا اینقدر سخت بود؟ ما از تو نخواستیم که دو نابغه بسازی فقط میخواستیم ما را طبیعی به وجود بیاوری. خیلی خوب تو بردی! اما ما باختیم. فکر میکنی معلولماندن خیلی چیز خوبی است؟». کتاب بغض را در گلو مینشاند و بدون اینکه اختیاری داشته باشی، اشکهایت سرازیر میشود. این غمنامه جملهای از محمود دولتآبادی را در کتاب «روزگار سپریشده مردمان سالخورده» به ذهن متبادر میکند: «لنین گفته بود ما در این کشور آدم دانشمند کم نداریم . آنچه کم داریم انسان شریف است».
ژان لوئی فورنیه با نوشتن کتاب «کجا میریم بابا؟» رنج یک پدر در سیمای فرزندانی معلول را به تصویر میکشاند. کتاب دردنامهای است که به تعبیر مترجم آن، یک سؤال بنیادی را مطرح میکند و از درون آن سؤالهای دیگری در برابر مخاطب قرار میگیرد که از پاسخ به آن عاجز هستند. نویسنده آنها را بدون تاریخ تولد مینامد. آنها بیسن و سالاند و در یک سیام فوریه به دنیا آمدهاند (ماه فوریه در سالهای عادی 28 روز و در سالهای کبیسه 29 روز دارد) منظور روزی است که وجود ندارد. این تعبیر را «استیو تولتز» در کتاب «جزء از کل» نیز به کار برده است و به کسانی اطلاق میکند که در گروه دوزخیان روی زمین قرار دارند؛ نه گذشتهای، نه آیندهای! تولدی تراژیک و مرگی تراژیک و در میانه این دو، زندگی پر از رنج و ملال!
دنیای معلولان در شعارها و دلسوزیهای کلیشهای قرار ندارد. یک تحلیلگر فوتبال اعتقاد دارد ما چندین سال نوری با درک این بازی فاصله داریم. میخواهم با تأثیرپذیری از این جمله بگویم: «ما در درک جهان معلولان درماندهایم و چندین سال نوری با آن فاصله داریم». بهتر است برای درک عمق این فاجعه به مقدمه مترجم «محمدجواد فیروزی» مراجعه کنیم: کجا میریم بابا سؤالی است که تومای معلول ذهنی و جسمی، هر بار که سوار ماشین پدرش میشود، به طور خستگیناپذیری از او میپرسد. جواب هر چه باشد آن همیشه کودک، باز همان سؤال را تکرار میکند. شاید این پرسش بنیادی ژان لوئی فورنیه است که همچون یک ترجیعبند مکرر از زبان فرزند معلولش مطرح میکند. فورنیه میگوید این سؤالی است که توما بیوقفه از من میپرسد. او بیآنکه متوجه شود سؤال بنیادی را تکرار میکند که انسان از بدو خلقت برایش بیپاسخ مانده است». کتاب روایتی باشکوه، منقلبکننده و صادق است. با کلمات بازی نمیکند، برای تحریک احساسات و مبالغه در آن یا تسلیدادن همقطارانش نیست، اگر چه برخی با خواندن آن گریستند! کتاب بسیار کوتاه است، ولی به طرز فوقالعادهای نگاشته شده است و شیوه مینیمالیستی
خاص نویسنده را دارد. «میان پرواز تا پرتاب تفاوت از زمین تا آسمان است، پرواز کنی به آنجا میرسی که خودت میخواهی. پرتابت کنند، آنجا میروی که آنها میخواهند». توما، فرزند فاجعه، هرگز پرواز را نخواهد آموخت. او به آنجا پرتاب خواهد شد که از بخت بد، زندگی برایش رقم زده است. فورنیه در سال 2008 برنده جایزه فمینا شد که در فرانسه جایزه معتبری است. او معلولیت فرزندانش را دستمایه قرار داد تا نقبی به وجدانهای خفته بزند و دردهای خود و دو فرزند معلولش را در ویترینی قرار داد که رهگذران با نگاهی به آن تأثیر بگیرند و به انسانیت رنگباخته خود سروسامانی دهند.
«ماتیو خیلی زود از دنیا رفت وقتی که بود گاه دچار حمله میشد و اشکهای تلخ و دلخراشی میریخت. ما همیشه این احساس را داشتیم که او از وضعیت خودش باخبر است. او حتما با خودش گفته اگر میدانستم، هیچوقت پا در این دنیا نمیگذاشتم. یک نارسایی بیولوژیک سرنوشت غمانگیزی را رقم میزند». فورنیه از جانب بچههایش خطاب به خودش و به مناسبت روز پدر نامهای مینویسد: «دستهگلی که به آب دادهای، هیچ تبریکگفتن ندارد. ما را خوب نگاه کن. ساختن بچهای مثل تمام بچههای دنیا اینقدر سخت بود؟ ما از تو نخواستیم که دو نابغه بسازی فقط میخواستیم ما را طبیعی به وجود بیاوری. خیلی خوب تو بردی! اما ما باختیم. فکر میکنی معلولماندن خیلی چیز خوبی است؟». کتاب بغض را در گلو مینشاند و بدون اینکه اختیاری داشته باشی، اشکهایت سرازیر میشود. این غمنامه جملهای از محمود دولتآبادی را در کتاب «روزگار سپریشده مردمان سالخورده» به ذهن متبادر میکند: «لنین گفته بود ما در این کشور آدم دانشمند کم نداریم . آنچه کم داریم انسان شریف است».