سه سال آخر زندگی مارکس
مارکس بعد از بحران سال 2008 دوباره به صحنه بازگشت. با سقوط دیوار برلین پیشبینی میشد که دیگر او به بوته فراموشی سپرده میشود اما ایدههایش در تحلیل بحران حاضر به کار آمد و بار دیگر موضوع واکاوی و شرح و مباحثه قرار گرفت. روزنامهها و مجلات معتبر غربی که مخاطبان قابلتوجهی هم داشتند، مارکس را نظریهپردازی توصیف کردند که کاملا مناسب روز و آیندهنگر است. بسیاری پرسشهایی جدید پیرامون او مطرح کردند و اکنون او تقریبا در همه جا مضمون درسهای دانشگاهی و کنفرانسهای بینالمللی است. بار دیگر نوشتههای او با ویراستها و چاپهای جدید در کتابفروشیها و کتابخانهها حاضر شد و بررسی آثارش دوباره کلید خورد. در این سالها در زبان فارسی هم شرحهایی جدید درباره زندگی و آرای مارکس ترجمه و منتشر شدهاند. «مارکس در واپسین سالها» اثر مارچلو موستو، یکی از جدیدترین کتابها در این زمینه است. موستو استاد نظریه سیاسی دانشگاه یورک در تورنتو کاناداست. تمرکز موستو در آثارش عمدتا بر اندیشه مارکس و مارکسیسم است. از او پیشتر کتاب «گروندریسه کارل مارکس: بنیادهای نقد اقتصاد سیاسی در 150 سال بعد» با ترجمه حسن مرتضوی به فارسی منتشر شده
بود. «مارکس در واپسین سالها» مروری است بر سه سال آخر زندگی کارل مارکس. کتاب حاضر با ترجمه مهدی صابری و به همت نشر چشمه به فارسی ترجمه و منتشر شده است.
موستو با بررسی نوشتههای سالهای پایانی مارکس نشان میدهد برخلاف برخی افسانهها او بههیچوجه کنجکاوی فکریاش را کنار نگذاشته بود و نهتنها به پژوهش خود ادامه داد بلکه آن را به رشتههای دیگری نیز گسترش داد. او در سالهای 1881 و 1882 به مطالعات عمیقی درباره یافتههای تازه در انسانشناسی، شکلهای اشتراکی مالکیت در جوامع پیشاسرمایهداری، تحولات روسیه در پی امحای سرفداری و زایش دولت مدرن پرداخت. از نامههای مارکس که بیانگر حمایت قاطع او از مبارزات و جنبشهای رهاییبخش ایرلند و مخالفت صریح با ستم استعماری در هندوستان، مصر و الجزایر بود، میتوان دریافت او مانند تمام طول عمرش در حال پیگیری رویدادهای مهم سیاست بینالمللی و حمایت از جنبشها و مبارزات رهاییبخش بود. مارکس همواره با نگاهی انتقادی تمامی رخدادهای سیاسی و اقتصادی اصلی زمانه خود را دنبال میکرد و میکوشید سناریوهای جدیدی را پیشبینی کند که این رخدادها ممکن بود برای رهایی طبقه کارگر ایجاد کنند. موستو به ذهن دانشنامهای مارکس اشاره میکند که کنجکاوی سیریناپذیری راهنمای آن بود و وادارش میکرد دانش خود را بهروز کند و در جریان تازهترین تحولات علمی باشد.
در نظر موستو به این دلیل بود که مارکس در سالهای پایانی عمرش دهها دفتر را با یادداشت و گزیدههایی پر کرد از بیشمار کتاب درباره ریاضیات، فیزیولوژی، زمینشناسی، معدنشناسی، کشاورزی، شیمی و فیزیک، علاوه بر مقالات مجلات، اسناد پارلمانی، مطالب آماری و گزارشها و نشریات دولتی که زیرورو میکرد. بنا بر روایت موستو، مارکس گمان میکرد بررسی تعارضات سیاسی جدید، درونمایهها و مناطق جغرافیایی جدید برای نقد مداومش از نظام سرمایهداری ضروری است. این بررسیها او را قادر میساخت ویژگی کشورهای مختلف را در نظر بگیرد و امکان رویکردی به سوسیالیسم را بسنجد که متفاوت بود با آنچه پیشتر مطرح کرده بود.
موستو واپسین سالهای زندگی مارکس را خودمانیترین دوران او میداند. به روایت موستو، مارکس شکنندگی زندگیاش را در این سالها پنهان نمیکرد. موستو از وضعیت بد جسمی مارکس در سال 1881 میگوید که نشانههایی بودند از دههها کار سخت روزانه که صرف خواندن و نوشتن شده بود: «زخمهای دمل هولناکی بر کمر و دیگر نقاط بدنش بود که در خلال سالهای کار روی سرمایه نمایان شده بود. روحش فرسوده از زخمهایی بود حاصل زندگیای سرشار از محنت و دشواری؛ زخمهایی که گاهوبیگاه با خشنودیهایی تسکین مییافت ناشی از ضرباتی که به کلهگندههای طبقه حاکم و رقبای سیاسی اردوگاه خودش وارد میکرد. زمستانها اغلب خسته و ناتوان بود؛ چراکه سالخوردگی از انرژی همیشگیاش کاسته بود و همسرش دلایل موجهی داشت تا روزبهروز بیشتر نگران سلامتیاش باشد». او در این سالها افسوس میخورد که زنده نخواهد ماند تا مبارزات پرشور جنبش بینالمللی کارگران را تجربه کند: «بدیاش این است که پیربودن یعنی بهجای دیدن فقط میتوان پیشبینی کرد». موستو روایتی از دو هفته نخست سال 1882 ارائه میدهد که مارکس در ونتور بود: مارکس «برای اینکه بدون مشکل خاصی پیادهروی کند و کمتر به
شیطنتهای آبوهوا متکی باشد، میبایست در مواقع لزوم ماسک تنفس میگذاشت. حتی در این شرایط دشوار، مارکس هرگز طبع کناییاش را از دست نداد و به لارا نوشت: شور و حرارت روزنامههای بورژوایی در آلمان برای اعلام مرگ من، یا در هر صورت نزدیکی ناگزیر آن، بهشدت حالم را جا میآورد». او به حال بسیار بد مارکس در این سال هم اشاره میکند که برونشیت مارکس مزمن شده بود و دکتر به او توصیه کرده بود برای درمان کامل به محیطی گرم نیاز دارد. رفتن به بسیاری کشورها برای مارکس که بیتابعیت بود و نمیتوانست پاسپورت داشته باشد، دشوار بود. ولی او همچنان کارل مارکس بود و با همان شوروحال همیشگی برای رهایی طبقه کار تلاش میکرد و به مبارزه ادامه میداد، از شک طفره نمیرفت بلکه بیپرده با آن روبهرو میشد، بهجای پناهبردن به قطعیت نظرات خود و استقبال از ستایش نخستین «مارکسیستها» از او، پیشبردن سریع پژوهشش را برگزید. موستو این مارکس را یکی از آن تبار بسیار نادر و از بیخوبن شورشی میداند که سراسر متفاوت است با تصویری از او که با یقینی جزمی به آینده اشاره میکند. در نظر موستو، او نسلی جدید از پژوهشگران و فعالان سیاسی را فرامیخواند؛
آنان که مبارزهای را از سر گرفتهاند و به آن ادامه میدهند. آنان که امروز نوشتههای مارکس را بررسی میکنند یا برای نخستین بار به آن رجوع میکنند، نمیتوانند مجذوب ظرفیت واکاویهای اجتماعی-اقتصادی او برای تبیین جهان نشوند. «پیامی پیوسته از تمام آثار مارکس پراکنده میشود: برپایی مبارزه برای پایاندادن به شیوه تولید بورژوایی و نیل به رهایی کارگران جهان از سلطه سرمایه امری اجتنابناپذیر است».
مارکس بعد از بحران سال 2008 دوباره به صحنه بازگشت. با سقوط دیوار برلین پیشبینی میشد که دیگر او به بوته فراموشی سپرده میشود اما ایدههایش در تحلیل بحران حاضر به کار آمد و بار دیگر موضوع واکاوی و شرح و مباحثه قرار گرفت. روزنامهها و مجلات معتبر غربی که مخاطبان قابلتوجهی هم داشتند، مارکس را نظریهپردازی توصیف کردند که کاملا مناسب روز و آیندهنگر است. بسیاری پرسشهایی جدید پیرامون او مطرح کردند و اکنون او تقریبا در همه جا مضمون درسهای دانشگاهی و کنفرانسهای بینالمللی است. بار دیگر نوشتههای او با ویراستها و چاپهای جدید در کتابفروشیها و کتابخانهها حاضر شد و بررسی آثارش دوباره کلید خورد. در این سالها در زبان فارسی هم شرحهایی جدید درباره زندگی و آرای مارکس ترجمه و منتشر شدهاند. «مارکس در واپسین سالها» اثر مارچلو موستو، یکی از جدیدترین کتابها در این زمینه است. موستو استاد نظریه سیاسی دانشگاه یورک در تورنتو کاناداست. تمرکز موستو در آثارش عمدتا بر اندیشه مارکس و مارکسیسم است. از او پیشتر کتاب «گروندریسه کارل مارکس: بنیادهای نقد اقتصاد سیاسی در 150 سال بعد» با ترجمه حسن مرتضوی به فارسی منتشر شده
بود. «مارکس در واپسین سالها» مروری است بر سه سال آخر زندگی کارل مارکس. کتاب حاضر با ترجمه مهدی صابری و به همت نشر چشمه به فارسی ترجمه و منتشر شده است.
موستو با بررسی نوشتههای سالهای پایانی مارکس نشان میدهد برخلاف برخی افسانهها او بههیچوجه کنجکاوی فکریاش را کنار نگذاشته بود و نهتنها به پژوهش خود ادامه داد بلکه آن را به رشتههای دیگری نیز گسترش داد. او در سالهای 1881 و 1882 به مطالعات عمیقی درباره یافتههای تازه در انسانشناسی، شکلهای اشتراکی مالکیت در جوامع پیشاسرمایهداری، تحولات روسیه در پی امحای سرفداری و زایش دولت مدرن پرداخت. از نامههای مارکس که بیانگر حمایت قاطع او از مبارزات و جنبشهای رهاییبخش ایرلند و مخالفت صریح با ستم استعماری در هندوستان، مصر و الجزایر بود، میتوان دریافت او مانند تمام طول عمرش در حال پیگیری رویدادهای مهم سیاست بینالمللی و حمایت از جنبشها و مبارزات رهاییبخش بود. مارکس همواره با نگاهی انتقادی تمامی رخدادهای سیاسی و اقتصادی اصلی زمانه خود را دنبال میکرد و میکوشید سناریوهای جدیدی را پیشبینی کند که این رخدادها ممکن بود برای رهایی طبقه کارگر ایجاد کنند. موستو به ذهن دانشنامهای مارکس اشاره میکند که کنجکاوی سیریناپذیری راهنمای آن بود و وادارش میکرد دانش خود را بهروز کند و در جریان تازهترین تحولات علمی باشد.
در نظر موستو به این دلیل بود که مارکس در سالهای پایانی عمرش دهها دفتر را با یادداشت و گزیدههایی پر کرد از بیشمار کتاب درباره ریاضیات، فیزیولوژی، زمینشناسی، معدنشناسی، کشاورزی، شیمی و فیزیک، علاوه بر مقالات مجلات، اسناد پارلمانی، مطالب آماری و گزارشها و نشریات دولتی که زیرورو میکرد. بنا بر روایت موستو، مارکس گمان میکرد بررسی تعارضات سیاسی جدید، درونمایهها و مناطق جغرافیایی جدید برای نقد مداومش از نظام سرمایهداری ضروری است. این بررسیها او را قادر میساخت ویژگی کشورهای مختلف را در نظر بگیرد و امکان رویکردی به سوسیالیسم را بسنجد که متفاوت بود با آنچه پیشتر مطرح کرده بود.
موستو واپسین سالهای زندگی مارکس را خودمانیترین دوران او میداند. به روایت موستو، مارکس شکنندگی زندگیاش را در این سالها پنهان نمیکرد. موستو از وضعیت بد جسمی مارکس در سال 1881 میگوید که نشانههایی بودند از دههها کار سخت روزانه که صرف خواندن و نوشتن شده بود: «زخمهای دمل هولناکی بر کمر و دیگر نقاط بدنش بود که در خلال سالهای کار روی سرمایه نمایان شده بود. روحش فرسوده از زخمهایی بود حاصل زندگیای سرشار از محنت و دشواری؛ زخمهایی که گاهوبیگاه با خشنودیهایی تسکین مییافت ناشی از ضرباتی که به کلهگندههای طبقه حاکم و رقبای سیاسی اردوگاه خودش وارد میکرد. زمستانها اغلب خسته و ناتوان بود؛ چراکه سالخوردگی از انرژی همیشگیاش کاسته بود و همسرش دلایل موجهی داشت تا روزبهروز بیشتر نگران سلامتیاش باشد». او در این سالها افسوس میخورد که زنده نخواهد ماند تا مبارزات پرشور جنبش بینالمللی کارگران را تجربه کند: «بدیاش این است که پیربودن یعنی بهجای دیدن فقط میتوان پیشبینی کرد». موستو روایتی از دو هفته نخست سال 1882 ارائه میدهد که مارکس در ونتور بود: مارکس «برای اینکه بدون مشکل خاصی پیادهروی کند و کمتر به
شیطنتهای آبوهوا متکی باشد، میبایست در مواقع لزوم ماسک تنفس میگذاشت. حتی در این شرایط دشوار، مارکس هرگز طبع کناییاش را از دست نداد و به لارا نوشت: شور و حرارت روزنامههای بورژوایی در آلمان برای اعلام مرگ من، یا در هر صورت نزدیکی ناگزیر آن، بهشدت حالم را جا میآورد». او به حال بسیار بد مارکس در این سال هم اشاره میکند که برونشیت مارکس مزمن شده بود و دکتر به او توصیه کرده بود برای درمان کامل به محیطی گرم نیاز دارد. رفتن به بسیاری کشورها برای مارکس که بیتابعیت بود و نمیتوانست پاسپورت داشته باشد، دشوار بود. ولی او همچنان کارل مارکس بود و با همان شوروحال همیشگی برای رهایی طبقه کار تلاش میکرد و به مبارزه ادامه میداد، از شک طفره نمیرفت بلکه بیپرده با آن روبهرو میشد، بهجای پناهبردن به قطعیت نظرات خود و استقبال از ستایش نخستین «مارکسیستها» از او، پیشبردن سریع پژوهشش را برگزید. موستو این مارکس را یکی از آن تبار بسیار نادر و از بیخوبن شورشی میداند که سراسر متفاوت است با تصویری از او که با یقینی جزمی به آینده اشاره میکند. در نظر موستو، او نسلی جدید از پژوهشگران و فعالان سیاسی را فرامیخواند؛
آنان که مبارزهای را از سر گرفتهاند و به آن ادامه میدهند. آنان که امروز نوشتههای مارکس را بررسی میکنند یا برای نخستین بار به آن رجوع میکنند، نمیتوانند مجذوب ظرفیت واکاویهای اجتماعی-اقتصادی او برای تبیین جهان نشوند. «پیامی پیوسته از تمام آثار مارکس پراکنده میشود: برپایی مبارزه برای پایاندادن به شیوه تولید بورژوایی و نیل به رهایی کارگران جهان از سلطه سرمایه امری اجتنابناپذیر است».