سینما و دنیاهای وارونه
عبدالرضا ناصرمقدسی. متخصص مغز و اعصاب
اگر به تاریخ تفکر بشری نگاه کنیم، متوجه میشویم که بسیاری از مفاهیم بدون آنکه بررسی کامل علمی شوند، مورد پذیرش دستهای بزرگ از مردمان هستند. شاید علم نتواند در تعدادی از این مقولات ورود کند؛ اما در بعضی موارد دیگر شاید دانشمندان به دلیل اینکه این موضوعات را بیشتر نوعی متافیزیک میدانند، به آن ورود نمیکنند. گاه این موضوعات بسیار جالب هستند و انسان را وسوسه میکند که به بررسی چندوچون آن بپردازد. درست است که بسیاری از این موارد جزء شبهعلم محسوب میشود؛ اما پرداختن به آنها چندان خالی از لطف نیست. بسیار جالب است که در جاهایی که علم ورود نکرده یا تمایل به ورود در آن نداشته، سینما با قدرت و حدت وارد شده است و از دید خود ابعاد مختلف ماجرا را تحلیل کرده است. قبلا درباره فیلمهای گودزیلا و نهانجاندارشناسی بهطور مفصل بحث کردیم و نشان دادیم که چگونه سینما به این موضوعات جان بخشیده است. موضوع این هفته درباره فیلم «سرچشمههای من» محصول سال 2014 و به کارگردانی «مایکل کیهیل» است. بنمایه فیلم درباره تناسخ است. قبل از اینکه درباره خود فیلم صحبت کنیم، ببینیم که مفهوم تناسخ که از اعتقادات اصلی در آیینهای هندو و بودایی است تا چه میزان مبنای علمی داشته و آیا میتوان آن را از طریق مفاهیم علمی مورد ارزیابی قرار داد؟ تناسخ در یک تعریف ساده بهمعنای دوباره زادهشدن است. بر طبق اعتقادات هندوها وقتی فردی میمیرد، میتواند به شکل دیگر که لزوما هم آدمی نیست، دوباره متولد شود. این موضوع آنقدر ادامه مییابد تا فرد به رستگاری برسد. ما به جنبههای دینی موضوع کاری نداریم. میخواهیم ببینیم آیا ممکن است فردی که میمیرد، در قالب شخص دیگری دوباره متولد شود؟ این در صورتی است که ما به نامیرایی جوهر فرد معتقد باشیم و میدانیم که روح که مبنای این نامیرایی جوهری را تشکیل میدهد، موضوعی متعلق به دین است و علم نمیتواند درباره صحت و سقم آن اظهارنظری کند؛ اما آیا میتوان تناسخ را از نظر علمی بررسی کرد؟ برای این کار باید ارتباطی منطقی بین فرد متوفی و کسی که نشاندهنده تولد دوباره اوست، پیدا کرد. جالب است که بوداییان برای پیداکردن تناسخ رهبران دینی خود از این روش استفاده میکنند. اولین باری که به این موضوع برخوردم، در مصاحبهای از «دالایی لاما» بود که درباره پیداکردن تناسخ «پانچن لاما» دومین مقام معنوی تبت صحبت میکرد. استفاده از اشیای «پانچن لاما»ی فقید برای شناختن کودکی که تناسخ اوست، کاربردی طولانی در آیین بودایی تبت داشته است. از این کودکان درخواست میشود که از میان تعدادی اشیا یکی از آنها را برگزیند و آن کسی که کودک اصلی است، انتخاب درست را دارد. اگر مبنا را چنین چیزی بگذاریم، میتوانیم با علم و روشهای جدید دنبال نشانههای جدیدی بگردیم و اینجاست که فیلم «سرچشمههای من» با راهحل خود وارد داستان میشود. فیلم درباره نشانهها و شکل منحصربهفرد چشمها در هر فردی است. به دلیل همین خصوصیت، چشم میتواند بهعنوان نشانهای برای شناخت فردی محسوب شود که بهعنوان تناسخ کسی دیگر به دنیا میآید. داستان درباره دکتر «ایان گری»، دانشمندی است که متخصص حوزه چشم بوده و درباره تکامل جانداران تحقیق میکند. میدانیم که تناسخ جایی در تکامل ندارد؛ بنابراین همین انتخاب نیز انتخابی هوشمندانه است؛ اما او در یک شب با زنی به نام «سوفی» آشنا میشود که به این تولد دوباره معتقد است. او که در کنار این زن بسیار خوشحال است، در سانحهای که در یک آسانسور اتفاق میافتد، «سوفی» را از دست میدهد. از منظر «ایان»، این فقدانی ابدی است. دیگر ممکن نیست همسر او دوباره زنده شود یا از نو متولد شود. پس از مدتی او دوباره و اینبار با یکی از همکارانش به نام «کارن» ازدواج میکند. زندگی ادامه مییابد ولی فکر و خاطره «سوفی» همواره در ذهن «ایان» بوده و این آرزو که او را دوباره ببیند. همانطورکه میبینید، فیلم بهنوعی دارد برای بازگشت «سوفی» زمینهسازی میکند. بازگشتی که قرار است از دل یکی از مفاهیم موجود در قاره کهن یعنی تناسخ اتفاق بیفتد. هفت سال میگذرد. حالا «کارن» باردار است. وقتی کودک آنها به دنیا میآید، عکسی از چشم او گرفته میشود. وقتی عکس وارد پایگاه داده میشود، متوجه مشابهت عجیبی بین عکس چشم فرزندشان با فردی به نام «پاول ادگار دری» میشوند. آنها این موضوع را جدی نمیگیرند؛ اما اندکی بعد از بیمارستان به آنها اطلاع داده میشود که متأسفانه دختر آنها مبتلا به اوتیسم است. وقتی وارد تستهای دقیقتر میشوند، واکنشهای غیرمعمول دخترشان نظر آنها را به خود جلب میکند و اینگونه متوجه ارتباطات بیشتری بین دخترشان و «پاول ادگار دری» میشوند و متوجه میشوند که دخترشان پس از مرگ «پاول ادگار دری» به دنیا آمده است. همین موضوع سبب میشود که «ایان» جستوجوهای خود را گستردهتر کرده و سعی کند ببیند آیا از نزدیکانی که فوت کردهاند، میتواند مورد چشم مشابهی را در این پایگاه اطلاعاتی پیدا کند که در اینجا متوجه تشابه چشم «سوفی» با کودکی در هند به نام «سالومینا» میشود. «ایان» به هند میرود تا آن دختر را پیدا کرده و حقیقت ماجرا را بفهمد. او پس از جستوجوهای بسیار دختر را پیدا میکند. آزمایشهای اولیه بر روی دختر ناامیدکننده است. او نمیتواند با علایق «سوفی» ارتباط برقرار کند. «ایان» ناامید میشود؛ اما وقتی که میخواهد «سالومینا» را به معلمی به نام «پریا» تحویل دهد، دختر با دیدن آسانسور بهشدت میترسد و اینجاست که «ایان» متوجه میشود که «سالومینا» همان تناسخ «سوفی» است. فیلم میتوانست خیلی بهتر از این باشد. بازیها ضعیف بوده و فیلمنامه نیز متوسط است. کارگردان نتوانسته عمق علمی چندانی به موضوع دهد و باز در حد همان تعبیرهای سنتی از موضوع باقی میماند؛ اما فیلم انسان را به فکر وامیدارد. آیا میتوان چنین جستوجوهایی را در عالم واقع انجام داد. یاد توضیحات «دالایی لاما» در زمان جستوجوی آنها به دنبال «پانچن لاما» افتادم. توضیحاتی که اگرچه هیچ توجیهی نداشتند اما جالب توجه و تعجببرانگیز بودند. دنیا با وجود تمام کشفیات علمی هنوز جای عجیبی بوده و بسیار نیاز به کاوش دارد. کاوشهایی که به نظر میرسد دیگر از حیطه علم خارج شده و کانونهایی معرفتی مانند هنر نیز در انجام آن وارد شدهاند.
اگر به تاریخ تفکر بشری نگاه کنیم، متوجه میشویم که بسیاری از مفاهیم بدون آنکه بررسی کامل علمی شوند، مورد پذیرش دستهای بزرگ از مردمان هستند. شاید علم نتواند در تعدادی از این مقولات ورود کند؛ اما در بعضی موارد دیگر شاید دانشمندان به دلیل اینکه این موضوعات را بیشتر نوعی متافیزیک میدانند، به آن ورود نمیکنند. گاه این موضوعات بسیار جالب هستند و انسان را وسوسه میکند که به بررسی چندوچون آن بپردازد. درست است که بسیاری از این موارد جزء شبهعلم محسوب میشود؛ اما پرداختن به آنها چندان خالی از لطف نیست. بسیار جالب است که در جاهایی که علم ورود نکرده یا تمایل به ورود در آن نداشته، سینما با قدرت و حدت وارد شده است و از دید خود ابعاد مختلف ماجرا را تحلیل کرده است. قبلا درباره فیلمهای گودزیلا و نهانجاندارشناسی بهطور مفصل بحث کردیم و نشان دادیم که چگونه سینما به این موضوعات جان بخشیده است. موضوع این هفته درباره فیلم «سرچشمههای من» محصول سال 2014 و به کارگردانی «مایکل کیهیل» است. بنمایه فیلم درباره تناسخ است. قبل از اینکه درباره خود فیلم صحبت کنیم، ببینیم که مفهوم تناسخ که از اعتقادات اصلی در آیینهای هندو و بودایی است تا چه میزان مبنای علمی داشته و آیا میتوان آن را از طریق مفاهیم علمی مورد ارزیابی قرار داد؟ تناسخ در یک تعریف ساده بهمعنای دوباره زادهشدن است. بر طبق اعتقادات هندوها وقتی فردی میمیرد، میتواند به شکل دیگر که لزوما هم آدمی نیست، دوباره متولد شود. این موضوع آنقدر ادامه مییابد تا فرد به رستگاری برسد. ما به جنبههای دینی موضوع کاری نداریم. میخواهیم ببینیم آیا ممکن است فردی که میمیرد، در قالب شخص دیگری دوباره متولد شود؟ این در صورتی است که ما به نامیرایی جوهر فرد معتقد باشیم و میدانیم که روح که مبنای این نامیرایی جوهری را تشکیل میدهد، موضوعی متعلق به دین است و علم نمیتواند درباره صحت و سقم آن اظهارنظری کند؛ اما آیا میتوان تناسخ را از نظر علمی بررسی کرد؟ برای این کار باید ارتباطی منطقی بین فرد متوفی و کسی که نشاندهنده تولد دوباره اوست، پیدا کرد. جالب است که بوداییان برای پیداکردن تناسخ رهبران دینی خود از این روش استفاده میکنند. اولین باری که به این موضوع برخوردم، در مصاحبهای از «دالایی لاما» بود که درباره پیداکردن تناسخ «پانچن لاما» دومین مقام معنوی تبت صحبت میکرد. استفاده از اشیای «پانچن لاما»ی فقید برای شناختن کودکی که تناسخ اوست، کاربردی طولانی در آیین بودایی تبت داشته است. از این کودکان درخواست میشود که از میان تعدادی اشیا یکی از آنها را برگزیند و آن کسی که کودک اصلی است، انتخاب درست را دارد. اگر مبنا را چنین چیزی بگذاریم، میتوانیم با علم و روشهای جدید دنبال نشانههای جدیدی بگردیم و اینجاست که فیلم «سرچشمههای من» با راهحل خود وارد داستان میشود. فیلم درباره نشانهها و شکل منحصربهفرد چشمها در هر فردی است. به دلیل همین خصوصیت، چشم میتواند بهعنوان نشانهای برای شناخت فردی محسوب شود که بهعنوان تناسخ کسی دیگر به دنیا میآید. داستان درباره دکتر «ایان گری»، دانشمندی است که متخصص حوزه چشم بوده و درباره تکامل جانداران تحقیق میکند. میدانیم که تناسخ جایی در تکامل ندارد؛ بنابراین همین انتخاب نیز انتخابی هوشمندانه است؛ اما او در یک شب با زنی به نام «سوفی» آشنا میشود که به این تولد دوباره معتقد است. او که در کنار این زن بسیار خوشحال است، در سانحهای که در یک آسانسور اتفاق میافتد، «سوفی» را از دست میدهد. از منظر «ایان»، این فقدانی ابدی است. دیگر ممکن نیست همسر او دوباره زنده شود یا از نو متولد شود. پس از مدتی او دوباره و اینبار با یکی از همکارانش به نام «کارن» ازدواج میکند. زندگی ادامه مییابد ولی فکر و خاطره «سوفی» همواره در ذهن «ایان» بوده و این آرزو که او را دوباره ببیند. همانطورکه میبینید، فیلم بهنوعی دارد برای بازگشت «سوفی» زمینهسازی میکند. بازگشتی که قرار است از دل یکی از مفاهیم موجود در قاره کهن یعنی تناسخ اتفاق بیفتد. هفت سال میگذرد. حالا «کارن» باردار است. وقتی کودک آنها به دنیا میآید، عکسی از چشم او گرفته میشود. وقتی عکس وارد پایگاه داده میشود، متوجه مشابهت عجیبی بین عکس چشم فرزندشان با فردی به نام «پاول ادگار دری» میشوند. آنها این موضوع را جدی نمیگیرند؛ اما اندکی بعد از بیمارستان به آنها اطلاع داده میشود که متأسفانه دختر آنها مبتلا به اوتیسم است. وقتی وارد تستهای دقیقتر میشوند، واکنشهای غیرمعمول دخترشان نظر آنها را به خود جلب میکند و اینگونه متوجه ارتباطات بیشتری بین دخترشان و «پاول ادگار دری» میشوند و متوجه میشوند که دخترشان پس از مرگ «پاول ادگار دری» به دنیا آمده است. همین موضوع سبب میشود که «ایان» جستوجوهای خود را گستردهتر کرده و سعی کند ببیند آیا از نزدیکانی که فوت کردهاند، میتواند مورد چشم مشابهی را در این پایگاه اطلاعاتی پیدا کند که در اینجا متوجه تشابه چشم «سوفی» با کودکی در هند به نام «سالومینا» میشود. «ایان» به هند میرود تا آن دختر را پیدا کرده و حقیقت ماجرا را بفهمد. او پس از جستوجوهای بسیار دختر را پیدا میکند. آزمایشهای اولیه بر روی دختر ناامیدکننده است. او نمیتواند با علایق «سوفی» ارتباط برقرار کند. «ایان» ناامید میشود؛ اما وقتی که میخواهد «سالومینا» را به معلمی به نام «پریا» تحویل دهد، دختر با دیدن آسانسور بهشدت میترسد و اینجاست که «ایان» متوجه میشود که «سالومینا» همان تناسخ «سوفی» است. فیلم میتوانست خیلی بهتر از این باشد. بازیها ضعیف بوده و فیلمنامه نیز متوسط است. کارگردان نتوانسته عمق علمی چندانی به موضوع دهد و باز در حد همان تعبیرهای سنتی از موضوع باقی میماند؛ اما فیلم انسان را به فکر وامیدارد. آیا میتوان چنین جستوجوهایی را در عالم واقع انجام داد. یاد توضیحات «دالایی لاما» در زمان جستوجوی آنها به دنبال «پانچن لاما» افتادم. توضیحاتی که اگرچه هیچ توجیهی نداشتند اما جالب توجه و تعجببرانگیز بودند. دنیا با وجود تمام کشفیات علمی هنوز جای عجیبی بوده و بسیار نیاز به کاوش دارد. کاوشهایی که به نظر میرسد دیگر از حیطه علم خارج شده و کانونهایی معرفتی مانند هنر نیز در انجام آن وارد شدهاند.