شهر و آدمها
فرصتی برای ایستادن
داوود پنهانی
تصویر شهر در هیجان و شتاب و حرکت، چیزی نیست که بتوان با اشاره به آن، همه واقعیتها، همه انتظارات و همه رویدادهای یک شهر را توضیح داد. شهر سالهاست در قاب این کلیشه به دیگران نشان داده میشود و تمامی تمرکز راویان و تصویرپردازان آن با ارجاع به تعاریفی کلیشهای از دنیای مدرن شهری و نقش عنصر حرکت در دل این محیط، روی این بخش ماجرا بوده است. نتیجه منطقی چنین تعاریفی نیز چیزی جز تبدیلشدن شهر به جایی برای شتاب بیشتر و بیشتر نبوده است. این همان چیزی است که تهران با آن روبهرو شده و همه تلاش دستاندرکاران مدیریت آن، چیزی جز افزودن شتابی بر شتابهای پیشین و نیز افزودن گام دیگری بر گامهای عابران نبوده است. چنین است که هر بار بعد از خروج از خانه تا رسیدن به محل کار، همه ما مجموعهای میسازیم که همچنان در شتاب برای رسیدن به جایی هستند. این شتاب حیرتانگیز، داستان همیشگی تهران است و انگار قرار نیست جایی متوقف شود. این در حالی است که سویه دیگری از زندگی در حرکت نکردن، در جایی نشستن، در ایستادن و تماشا کردن و شتاب نداشتن معنا پیدا میکند. جایی برای خیرهشدن به ویترینها، نشستن روی نیمکت پارکها یا در پیادهروها یا مراکز
خرید. این سکون دریغشده، بازتاب رخدادهایی است که این شهر را به تمامی در برگرفته است. رخدادهایی که همه حول محور شتاب بیشتر معنا پیدا میکنند. چنین است که میتوان گفت تهران شهر عبور و مرور است. شهر ایستادن نیست، شهر تماشا نیست، شهر تأملکردن و فکر کردن نیست. تا بخواهی توقف کنی، تا بخواهی بایستی، تا بخواهی تماشا کنی، یکی هست که یا تنهای بزند یا بگوید کنار برو. موتوری هست که پیش پایت بوق بزند یا چنان در پیادهرو براند و ویراژ دهد که ناخودآگاه به تجربه بفهمی که در تهران، در پیادهروهای این شهر نباید هوس ایستادن و تماشا به سرت بزند. چنین است که هر بار که از خانه بیرون میرویم، باید مدام و همراه با دلهرهای همیشگی با تمام حواسمان متوجه اطراف باشیم. همهچیز به طرز عجیبی در حرکت و چرخش و شتاب است. آیا میل به شتاب تنها سویه زندگی شهری است؟
اینكه روزی بیدغدغه روی صندلی یا نیمکتی بنشینیم و بدون فکر کردن به هزار موضوع کوچک و بزرگ، غرق خیالپردازی و سکوت و آرامش شویم، موضوع عجیبی است؟ این تصویر، چیزی است که انگار تنها به کودکان اختصاص دارد. ما با آن تصویر آشنا نیستیم، اما تمنای بودن در چنین لحظهای را در وجود خود داریم. شهر میتواند جایی باشد که این تمنا را برآورده میکند. برای بودن در چنین موقعیتی بدون هیچ دغدغه باید در شهر بود و حضور داشت. صرف حضور داشتن اما بدین معنی نیست که چنین امکانی هم در اختیار شما قرار خواهد گرفت. شهر خوب به نظرم شهری است که این فرصت را در اختیار شهروندانش بگذارد تا برای لحظهای هر جا که حضور داشتند، امکان ولو شدن و استراحت و رفتن به خیالات و رؤیاهایشان را داشته باشند. امکان استراحت داشته باشند. امکان فاصله گرفتن از شتاب زندگی را داشته باشند و بتوانند برای لحظاتی هم که شده بدون دغدغه تمام حرکت زندگی شهری، در جایی بایستند، با خیال راحت به ویترین مغازهای چشم بدوزند یا روی نیمکتی در پیادهرو قهوه یا چای بنوشند. این همان چیزی است که تهران از آن فاصله گرفته است. دغدغههای بیشمار معیشتی و برنامهریزیهای اشتباه همه دست به
دست هم دادهاند تا فرصتی برای استراحت نداشته باشیم. به شتاب و سرعت و دویدن گرفتار شدهایم و یادمان رفته دقیقا آخرینبار چه زمانی بود که آسوده و آرام و راحت به خیابان و اطرافمان نگاه کردیم.
تصویر شهر در هیجان و شتاب و حرکت، چیزی نیست که بتوان با اشاره به آن، همه واقعیتها، همه انتظارات و همه رویدادهای یک شهر را توضیح داد. شهر سالهاست در قاب این کلیشه به دیگران نشان داده میشود و تمامی تمرکز راویان و تصویرپردازان آن با ارجاع به تعاریفی کلیشهای از دنیای مدرن شهری و نقش عنصر حرکت در دل این محیط، روی این بخش ماجرا بوده است. نتیجه منطقی چنین تعاریفی نیز چیزی جز تبدیلشدن شهر به جایی برای شتاب بیشتر و بیشتر نبوده است. این همان چیزی است که تهران با آن روبهرو شده و همه تلاش دستاندرکاران مدیریت آن، چیزی جز افزودن شتابی بر شتابهای پیشین و نیز افزودن گام دیگری بر گامهای عابران نبوده است. چنین است که هر بار بعد از خروج از خانه تا رسیدن به محل کار، همه ما مجموعهای میسازیم که همچنان در شتاب برای رسیدن به جایی هستند. این شتاب حیرتانگیز، داستان همیشگی تهران است و انگار قرار نیست جایی متوقف شود. این در حالی است که سویه دیگری از زندگی در حرکت نکردن، در جایی نشستن، در ایستادن و تماشا کردن و شتاب نداشتن معنا پیدا میکند. جایی برای خیرهشدن به ویترینها، نشستن روی نیمکت پارکها یا در پیادهروها یا مراکز
خرید. این سکون دریغشده، بازتاب رخدادهایی است که این شهر را به تمامی در برگرفته است. رخدادهایی که همه حول محور شتاب بیشتر معنا پیدا میکنند. چنین است که میتوان گفت تهران شهر عبور و مرور است. شهر ایستادن نیست، شهر تماشا نیست، شهر تأملکردن و فکر کردن نیست. تا بخواهی توقف کنی، تا بخواهی بایستی، تا بخواهی تماشا کنی، یکی هست که یا تنهای بزند یا بگوید کنار برو. موتوری هست که پیش پایت بوق بزند یا چنان در پیادهرو براند و ویراژ دهد که ناخودآگاه به تجربه بفهمی که در تهران، در پیادهروهای این شهر نباید هوس ایستادن و تماشا به سرت بزند. چنین است که هر بار که از خانه بیرون میرویم، باید مدام و همراه با دلهرهای همیشگی با تمام حواسمان متوجه اطراف باشیم. همهچیز به طرز عجیبی در حرکت و چرخش و شتاب است. آیا میل به شتاب تنها سویه زندگی شهری است؟
اینكه روزی بیدغدغه روی صندلی یا نیمکتی بنشینیم و بدون فکر کردن به هزار موضوع کوچک و بزرگ، غرق خیالپردازی و سکوت و آرامش شویم، موضوع عجیبی است؟ این تصویر، چیزی است که انگار تنها به کودکان اختصاص دارد. ما با آن تصویر آشنا نیستیم، اما تمنای بودن در چنین لحظهای را در وجود خود داریم. شهر میتواند جایی باشد که این تمنا را برآورده میکند. برای بودن در چنین موقعیتی بدون هیچ دغدغه باید در شهر بود و حضور داشت. صرف حضور داشتن اما بدین معنی نیست که چنین امکانی هم در اختیار شما قرار خواهد گرفت. شهر خوب به نظرم شهری است که این فرصت را در اختیار شهروندانش بگذارد تا برای لحظهای هر جا که حضور داشتند، امکان ولو شدن و استراحت و رفتن به خیالات و رؤیاهایشان را داشته باشند. امکان استراحت داشته باشند. امکان فاصله گرفتن از شتاب زندگی را داشته باشند و بتوانند برای لحظاتی هم که شده بدون دغدغه تمام حرکت زندگی شهری، در جایی بایستند، با خیال راحت به ویترین مغازهای چشم بدوزند یا روی نیمکتی در پیادهرو قهوه یا چای بنوشند. این همان چیزی است که تهران از آن فاصله گرفته است. دغدغههای بیشمار معیشتی و برنامهریزیهای اشتباه همه دست به
دست هم دادهاند تا فرصتی برای استراحت نداشته باشیم. به شتاب و سرعت و دویدن گرفتار شدهایم و یادمان رفته دقیقا آخرینبار چه زمانی بود که آسوده و آرام و راحت به خیابان و اطرافمان نگاه کردیم.